قصبۀ مرکز بخش شبستر واقع در 53 هزارگزی باختری تبریز. دارای 7640 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود چای دره و محصول آن غلات، حبوبات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
قصبۀ مرکز بخش شبستر واقع در 53 هزارگزی باختری تبریز. دارای 7640 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود چای دره و محصول آن غلات، حبوبات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان تبریز، در 17هزارگزی باختر بخش شبستر و در مسیر شوسۀ سلماس - مرند و خطآهن شرفخانه به مرند واقع است، در جلگه و در ساحل دریاچۀ ارومیه واقع و هوای آن گرمسیر و مالاریائی است، 2480 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، انگور، بادام، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان تبریز، در 17هزارگزی باختر بخش شبستر و در مسیر شوسۀ سلماس - مرند و خطآهن شرفخانه به مرند واقع است، در جلگه و در ساحل دریاچۀ ارومیه واقع و هوای آن گرمسیر و مالاریائی است، 2480 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، انگور، بادام، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شرفخانه، بخش شبستر شهرستان تبریز. واقع در 16 هزارگزی باختر شبستر و 3 هزارگزی راه شوسۀ صوفیان سلماس به اسکلۀ شرفخانه. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل و 564 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. و محصول آن غلات و حبوب است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شرفخانه، بخش شبستر شهرستان تبریز. واقع در 16 هزارگزی باختر شبستر و 3 هزارگزی راه شوسۀ صوفیان سلماس به اسکلۀ شرفخانه. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل و 564 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. و محصول آن غلات و حبوب است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان تبریز. در 32هزارگزی جنوب باختری شبستر در جزیره شاهی واقع و با بندر آغ گنبد 15هزار گز فاصله دارد. موقع جغرافیائی آن کوهستانی معتدل است. 544 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان موقع کم شدن آب دریاچه با دهات اطراف از خشکی مربوط میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان تبریز. در 32هزارگزی جنوب باختری شبستر در جزیره شاهی واقع و با بندر آغ گنبد 15هزار گز فاصله دارد. موقع جغرافیائی آن کوهستانی معتدل است. 544 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان موقع کم شدن آب دریاچه با دهات اطراف از خشکی مربوط میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز واقع در 50 هزارگزی باختر شبسترو 2 هزارگزی شوسۀ صوفیان به سلماس. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 313 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز واقع در 50 هزارگزی باختر شبسترو 2 هزارگزی شوسۀ صوفیان به سلماس. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 313 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز واقع در 31 هزارگزی باختر شبستر و 4 هزارگزی شوسۀ صوفیان به سلماس. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل است. سکنۀ آن 1156 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز واقع در 31 هزارگزی باختر شبستر و 4 هزارگزی شوسۀ صوفیان به سلماس. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل است. سکنۀ آن 1156 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز، واقع در 8هزارگزی جنوب شبستر و 4هزارگزی شوسۀمرند به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 225 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز، واقع در 8هزارگزی جنوب شبستر و 4هزارگزی شوسۀمرند به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 225 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان صوفیان، بخش شبستر، شهرستان تبریز. واقع در 9 هزارگزی جنوب باختری شبستر، و 2 هزارگزی راه شوسۀ صوفیان به سلماس. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل. سکنۀ آن 315 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. و محصول آن غلات و حبوب است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان صوفیان، بخش شبستر، شهرستان تبریز. واقع در 9 هزارگزی جنوب باختری شبستر، و 2 هزارگزی راه شوسۀ صوفیان به سلماس. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل. سکنۀ آن 315 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. و محصول آن غلات و حبوب است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
قصبه ای از دهستان تسوج در بخش شبستر شهرستان تبریز است که در 33 هزارگزی شمال باختری شبستر در مسیر شوسۀ صوفیان به شاهپور قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 4300 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غله و حبوبات است شغل مردم زراعت و گله داری است. راه شوسه و فرهنگ و شعبه آمار و بهداری و پست و دبستان و 25 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
قصبه ای از دهستان تسوج در بخش شبستر شهرستان تبریز است که در 33 هزارگزی شمال باختری شبستر در مسیر شوسۀ صوفیان به شاهپور قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 4300 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غله و حبوبات است شغل مردم زراعت و گله داری است. راه شوسه و فرهنگ و شعبه آمار و بهداری و پست و دبستان و 25 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
قصبۀ مرکز دهستان شرف خانه بخش شبستر شهرستان تبریز. واقع در 18 کیلومتری باختری بخش است. سکنۀ آن 1436 تن و آب آن از چشمه و رودخانه های محلی تأمین می شود. محصول عمده آنجا غلات و حبوب و بادام و زردآلو است. این قصبه در ساحل خاوری دریاچۀ رضائیه واقع و دارای اسکله برای راه آهن و کشتی رانی و مدرسه و شعبه پست و تلگراف و ژاندارمری و مرکز بهداشت می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
قصبۀ مرکز دهستان شرف خانه بخش شبستر شهرستان تبریز. واقع در 18 کیلومتری باختری بخش است. سکنۀ آن 1436 تن و آب آن از چشمه و رودخانه های محلی تأمین می شود. محصول عمده آنجا غلات و حبوب و بادام و زردآلو است. این قصبه در ساحل خاوری دریاچۀ رضائیه واقع و دارای اسکله برای راه آهن و کشتی رانی و مدرسه و شعبه پست و تلگراف و ژاندارمری و مرکز بهداشت می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
قصبۀ مرکز دهستان صوفیان از بخش شبستر شهرستان تبریز، واقع در 26 هزارگزی خاور شبستر و 33 هزارگزی شمال خاوری تبریز و در مسیر شوسه و خط آهن تبریز و جلفا است، این ده در جلگه واقع و هوای آن سردسیر است، 3453 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و رود صوفیان است، محصول آنجا غلات، حبوبات، سردرختی و انگور است و شغل اهالی زراعت، گله داری و باغداری است، راه شوسه، ایستگاه راه آهن، پست بهداری، ژاندارمری، دبستان، 15 باب دکان از کسبۀ مختلف و یک مهمانخانه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
قصبۀ مرکز دهستان صوفیان از بخش شبستر شهرستان تبریز، واقع در 26 هزارگزی خاور شبستر و 33 هزارگزی شمال خاوری تبریز و در مسیر شوسه و خط آهن تبریز و جلفا است، این ده در جلگه واقع و هوای آن سردسیر است، 3453 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و رود صوفیان است، محصول آنجا غلات، حبوبات، سردرختی و انگور است و شغل اهالی زراعت، گله داری و باغداری است، راه شوسه، ایستگاه راه آهن، پست بهداری، ژاندارمری، دبستان، 15 باب دکان از کسبۀ مختلف و یک مهمانخانه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سیس بخش شبسترشهرستان تبریز واقع در 14هزارگزی شمال خاوری شبستر و 4هزارگزی راه شوسۀ صوفیان به سلماس. هوای آن معتدل و دارای 651 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سیس بخش شبسترشهرستان تبریز واقع در 14هزارگزی شمال خاوری شبستر و 4هزارگزی راه شوسۀ صوفیان به سلماس. هوای آن معتدل و دارای 651 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شرف خانه بخش شبستر شهرستان تبریز که در 48هزارگزی جنوب باختری شبستر در جزیره شاهی که از بندر شرفخانه 40هزار گز فاصله دارد واقع شده است. هوای آن معتدل مایل به گرمی و سکنۀ آن 781 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان موقع کم شدن آب دریاچه، از آبادی سرای راه مالرو به خشکی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شرف خانه بخش شبستر شهرستان تبریز که در 48هزارگزی جنوب باختری شبستر در جزیره شاهی که از بندر شرفخانه 40هزار گز فاصله دارد واقع شده است. هوای آن معتدل مایل به گرمی و سکنۀ آن 781 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان موقع کم شدن آب دریاچه، از آبادی سرای راه مالرو به خشکی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خامنۀ بخش شبستر شهرستان تبریز، در 9هزارگزی جنوب غربی شبستر و 5هزارگزی راه صوفیان به سلماس، درجلگه واقع و دارای 742 تن سکنه است. آبش از چشمه تأمین می شود. و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خامنۀ بخش شبستر شهرستان تبریز، در 9هزارگزی جنوب غربی شبستر و 5هزارگزی راه صوفیان به سلماس، درجلگه واقع و دارای 742 تن سکنه است. آبش از چشمه تأمین می شود. و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شرف خانه بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 744 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شرف خانه بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 744 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز است که در هفت هزارگزی شمال غربی شبستر و پنج هزارگزی راه شوسۀ صوفیان به شاهپور واقع است. کوهستانی. معتدل وسکنۀ آن 3088 تن است. آب آن از چشمه و محصول عمده آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز است که در هفت هزارگزی شمال غربی شبستر و پنج هزارگزی راه شوسۀ صوفیان به شاهپور واقع است. کوهستانی. معتدل وسکنۀ آن 3088 تن است. آب آن از چشمه و محصول عمده آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شیخ محمود بن عبدالکریم ملقب به سعدالدین در قصبۀ شبستر هفت فرسنگی تبریز تولد یافت. از تاریخ زندگانی او اطلاع وسیعی به دست نیست وظاهراً سراسر عمر را بر خلاف زمانۀ آشفته و عصر پرآشوب خویش به آرامش و سکون بدون حادثۀ مهمی در تبریزیا نزدیکی آن بسر برده است و هم در آنجا در سال 720هجری قمری وفات یافته. از وی تألیفات بسیار باقی نمانده است لیکن مثنوی گلشن راز که تقریباً بیست هزار بیت میشود از بهترین و جامعترین رسالاتی است که در اصول و مبادی تصوف به رشتۀ نظم درآورده است و تا امروزنزد خاص و عام شهرتی بسزا دارد. این مثنوی چنانکه شاعر خود اشاره میکند در شوال سال 710 هجری قمری به نظم آمده و در آن پاسخ 15 سؤال راجع به اصول تصوف است که شخصی از خراسان موسوم به امیرحسینی حسین بن عالم ابی الحسین هروی سؤال نموده است. عبدالرزاق لاهیجی شرح عالی بر آن نگاشته است. و نیز شاه داعی شیرازی عارف و شاعر نامی قرن نهم را شرحی بر این مثنوی است به نام نسائم الاسحار یا نسائم گلشن. تألیفات دیگر وی عبارتند از: رسالۀ حق الیقین، رسالۀ شاهد، سعادتنامه، منهاج العارفین و مرآهالمحققین. برای شرح حال و آثاراو رجوع به دانشمندان آذربایجان چ تربیت، الذریعه ج 9 ص 506، تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ج 3 یا از سعدی تا جامی ترجمه علی اصغر حکمت ص 159 به بعد و تاریخ ادبیات دکتر رضازادۀ شفق ص 263 شود
شیخ محمود بن عبدالکریم ملقب به سعدالدین در قصبۀ شبستر هفت فرسنگی تبریز تولد یافت. از تاریخ زندگانی او اطلاع وسیعی به دست نیست وظاهراً سراسر عمر را بر خلاف زمانۀ آشفته و عصر پرآشوب خویش به آرامش و سکون بدون حادثۀ مهمی در تبریزیا نزدیکی آن بسر برده است و هم در آنجا در سال 720هجری قمری وفات یافته. از وی تألیفات بسیار باقی نمانده است لیکن مثنوی گلشن راز که تقریباً بیست هزار بیت میشود از بهترین و جامعترین رسالاتی است که در اصول و مبادی تصوف به رشتۀ نظم درآورده است و تا امروزنزد خاص و عام شهرتی بسزا دارد. این مثنوی چنانکه شاعر خود اشاره میکند در شوال سال 710 هجری قمری به نظم آمده و در آن پاسخ 15 سؤال راجع به اصول تصوف است که شخصی از خراسان موسوم به امیرحسینی حسین بن عالم ابی الحسین هروی سؤال نموده است. عبدالرزاق لاهیجی شرح عالی بر آن نگاشته است. و نیز شاه داعی شیرازی عارف و شاعر نامی قرن نهم را شرحی بر این مثنوی است به نام نسائم الاسحار یا نسائم گلشن. تألیفات دیگر وی عبارتند از: رسالۀ حق الیقین، رسالۀ شاهد، سعادتنامه، منهاج العارفین و مرآهالمحققین. برای شرح حال و آثاراو رجوع به دانشمندان آذربایجان چ تربیت، الذریعه ج 9 ص 506، تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ج 3 یا از سعدی تا جامی ترجمه علی اصغر حکمت ص 159 به بعد و تاریخ ادبیات دکتر رضازادۀ شفق ص 263 شود
دهی است از دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 305 تن سکنه. محصولاتش غلات، برنج و حبوبات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 305 تن سکنه. محصولاتش غلات، برنج و حبوبات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز است که در 15هزارگزی جنوب خاوری بخش و 2هزارگزی شوسۀ و راه آهن تبریز و مرند واقع است وسردسیر است و 233 تن سکنه دارد، شیعه، ترکی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، نخود. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه ارابه رو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز است که در 15هزارگزی جنوب خاوری بخش و 2هزارگزی شوسۀ و راه آهن تبریز و مرند واقع است وسردسیر است و 233 تن سکنه دارد، شیعه، ترکی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، نخود. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه ارابه رو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام یکی از بخشهای شش گانه شهرستان تبریز. این بخش 71 آبادی دارد و سکنۀ آن 77980 تن است که با سکنۀ خود شبستر 85620 تن میشود. آب آن از برفهای ذوب شدۀ دره های کوه میشاب و محصول آن پنبه، نباتات روغنی، بادام، گردو، شفتالو، زردآلو، نخود و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام یکی از بخشهای شش گانه شهرستان تبریز. این بخش 71 آبادی دارد و سکنۀ آن 77980 تن است که با سکنۀ خود شبستر 85620 تن میشود. آب آن از برفهای ذوب شدۀ دره های کوه میشاب و محصول آن پنبه، نباتات روغنی، بادام، گردو، شفتالو، زردآلو، نخود و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام شهری قدیم در خوزستان که بواسطۀ کارخانه های دیبابافی شهرتی داشته. (از ناظم الاطباء). معرب شوشتر. (فرهنگ فارسی معین). نام شهری است در شمال خوزستان. جغرافیون قدیم اسلامی آن را تستر ضبط کرده اند. (فرهنگ لغات شاهنامه ص 183) : دارالملکش (دارالملک خوزستان) شهر تستر است، تستر در تلفظ شستر خوانند. (نزههالقلوب ج 3 ص 109). رجوع به شوشتر شود
نام شهری قدیم در خوزستان که بواسطۀ کارخانه های دیبابافی شهرتی داشته. (از ناظم الاطباء). معرب شوشتر. (فرهنگ فارسی معین). نام شهری است در شمال خوزستان. جغرافیون قدیم اسلامی آن را تستر ضبط کرده اند. (فرهنگ لغات شاهنامه ص 183) : دارالملکش (دارالملک خوزستان) شهر تستر است، تستر در تلفظ شستر خوانند. (نزههالقلوب ج 3 ص 109). رجوع به شوشتر شود
چیزی را گویند که بر طبع گران و ناخوش آید. (برهان قاطع). گران و بغیض بود. (فرهنگ نظام) : پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی. ناصرخسرو. رجوع به شبشت شود
چیزی را گویند که بر طبع گران و ناخوش آید. (برهان قاطع). گران و بغیض بود. (فرهنگ نظام) : پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی. ناصرخسرو. رجوع به شبشت شود
پهلوی، ویسترک. ’تاوادیا 166:2’هم ریشه گستر. ’اسفا 1:2 ص 171’. جامۀ خواب گسترانیده. رختخواب. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ص 278). جامۀ خواب گسترانیده. (ناظم الاطباء). رختخواب و فراش. (فرهنگ نظام). آنچه گسترانند برای خوابیدن و به عربی فراش گویند. (سروری). رخت خواب و گاهی مضاف میشود بطرف خواب و آسایش و آرام و راحت و آسودگی و با لفظ افکندن و انداختن مستعمل است. (از آنندراج). تشک. (ناظم الاطباء). فراش. (ترجمان القرآن عادل بن علی) (ابوالفتوح رازی). گستردنی. نشستنی. بساط خوابگاه. تختخواب. (فرهنگ فارسی معین). برخوابه. مهاد. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب) (تفسیر ابوالفتوح رازی) (ترجمان القرآن عادل بن علی). مثال. (منتهی الارب). وطاء. (دهار). مضجع. (منتهی الارب). منامه. (منتهی الارب). وثر، بستر نرم. وثیر، وثار. (منتهی الارب). اگرچه عادت مشرقیان بر این استمرار یافته بود که فرشهای خود را غالباً بر زمین خانه گسترند لکن بسترها در موضع چندی از کتاب مقدس مذکوراست و آنها را از چوب (سفرعزرا 3:9) و یا از عاج و آهن ترتیب میدادند. (سفر عاموس 6:4) (سفر استر: 1:6 و 7:8). چنانکه از بقایای خرابه های مصر و پومپای، به واضحی معلوم میگردد. (قاموس کتاب مقدس) : سرانجام بستر بودتیره خاک بپرد روان سوی یزدان پاک. فردوسی. زمین بستر و پوشش از آسمان به ره دیده بان تا کی آید زمان. فردوسی. از آرزوی جنگ زره خواهی بستر وز دوستی جنگ سپرداری بالین. فرخی. فکندگان سنان ترا بروز نبرد ز کشتگان بود ای شاه بستر و بالین. فرخی. چون شب آید برود خورشید از محضر ما ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما. منوچهری. ننشیند از پای و نی یک زمان نهد پهلوی خویش بر بستری. منوچهری. کردشان مادر بستر همه از سبز حریر نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر. منوچهری. در بستر بد، یار و من از دوستی او گاهی بسرین تاختم و گاه بپایین. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). خالد بر بستر خز است و بز جعفر در آرزوی بوریاست. ناصرخسرو. بنگر که مرآن را خز است بستر وین را بمثل زیر، بوریا نیست. ناصرخسرو. بیا بقصۀ ایوب صابر مسکین بلای کرم کشید و نخفت بر بستر. ناصرخسرو. همی مخسبم شبها و چون تواند خفت کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب. مسعودسعد. در آرزوی روی تو هر صبحدم چو من رخسار زرد خیزد از بستر آفتاب. خاقانی. تو بستر من ز خاک رفته من رفته بترک خواب گفته. نظامی. دست بر سر پای در گل مانده ای خشت بالین خاک بستر داشتن. عطار. خواب از خمار بادۀنوشین بامداد بربستر شقایق خود روی خوشتر است. سعدی (بدایع). و از بستر نرمش بخاکسترگرم نشانید. (گلستان). شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین اگردر وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم. حافظ. و هیچ بستری و فرشی نینداخته بود و ریگها در پشت و پهلوی او کوفته میشدند. (تاریخ قم ص 292). چسان به بستر آسودگی نهم پهلو مرا که خواب پریشان بزیر بالین است. صائب (از آنندراج). اگر تو پنبۀ غفلت برآوری از گوش هزار بستر آرام میشود فربه. صائب (ازآنندراج). بسکه شبها آتشم از تاب دل در بسترست کس نداند کاین منم یا تودۀ خاکسترست. یغما (از فرهنگ ضیا). - بر بستر عیش و حضور، در رختخواب راحت و بهجت. (ناظم الاطباء). - بستر آسایش، بستر راحت: بهر وادی که شوقم بستر آسایش اندازد ره خوابیده پهلو میزند بر خواب مخملها. فطرت مهدی (از آنندراج و ارمغان آصفی). - بستر آسودگی، بستر استراحت. - بستر افکندن، افگندن، رختخواب انداختن. گستردن: در میان خلق نتوان بستر راحت فکند سر نهم بر دامن صحرا چو خواب آید مرا میرزا رضی دانش مشهدی (از آنندراج و ارمغان آصفی). و رجوع به فرهنگ فارسی معین: بستر افکندن شود. - بستر انداختن، بستر افکندن. برخوابه گستردن، پهن کردن. و رجوع به فرهنگ فارسی معین: بستر انداختن شود. - بستر بازکاشت، جایی است که نهالها را پس از یک یا دو سال از بستر تخم و گاهی از جنگل بدان منتقل میکنند تا ریشه ها بزرگتر و فراوانتر شود و پس از یک یا دو سال از آنجا بمحل اصلی نقل میگردد. (جنگل شناسی ساعی چ 1329 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 64). - بستر تخم، گاهی تخمدان نیزاصطلاح میشود محلی است که تخم درخت را در آن میکارند. (جنگل شناسی ساعی ایضاً). - بستر خواب، رختخواب و برخوابه: بزیر اندرون بستر خواب کرد میانش پر از در خوشاب کرد. فردوسی. بچگانش بنهادند تن خویش در آب نچمیدند و نجنبیدند از بسترخواب. منوچهری. غفلت بیدرد میگردد زیاد از حرف تلخ بستر خواب کباب خام باشد از نمک. صائب (از آنندراج). - بستر خواستن، طلب بستر کردن: بهر صورت که در کوی بتان افتادم افتادم نخواهم بستر و بالین برنگ خون خوابیده. آرزو اکبرآبادی (از ارمغان آصفی). - بستر راحت، بستر آسایش: در میان خلق نتوان بستر راحت فکند سر نهم بر دامن صحرا چو خواب آید مرا. میرزا رضی دانش مشهدی. (از آنندراج و ارمغان آصفی). - بستر رفتن، نظافت کردن رختخواب. تمیز کردن جامۀ خواب: تو بستر من ز خاک رفته من رفته بترک خواب گفته. نظامی. - بستر رود،آنجا که آب از آن گذرد. -
پهلوی، ویسترک. ’تاوادیا 166:2’هم ریشه گستر. ’اسفا 1:2 ص 171’. جامۀ خواب گسترانیده. رختخواب. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ص 278). جامۀ خواب گسترانیده. (ناظم الاطباء). رختخواب و فراش. (فرهنگ نظام). آنچه گسترانند برای خوابیدن و به عربی فراش گویند. (سروری). رخت خواب و گاهی مضاف میشود بطرف خواب و آسایش و آرام و راحت و آسودگی و با لفظ افکندن و انداختن مستعمل است. (از آنندراج). تشک. (ناظم الاطباء). فراش. (ترجمان القرآن عادل بن علی) (ابوالفتوح رازی). گستردنی. نشستنی. بساط خوابگاه. تختخواب. (فرهنگ فارسی معین). برخوابه. مِهاد. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب) (تفسیر ابوالفتوح رازی) (ترجمان القرآن عادل بن علی). مثال. (منتهی الارب). وَطاء. (دهار). مَضَجع. (منتهی الارب). مَنامَه. (منتهی الارب). وِثر، بستر نرم. وثیر، وثار. (منتهی الارب). اگرچه عادت مشرقیان بر این استمرار یافته بود که فرشهای خود را غالباً بر زمین خانه گسترند لکن بسترها در موضع چندی از کتاب مقدس مذکوراست و آنها را از چوب (سفرعزرا 3:9) و یا از عاج و آهن ترتیب میدادند. (سفر عاموس 6:4) (سفر استر: 1:6 و 7:8). چنانکه از بقایای خرابه های مصر و پومپای، به واضحی معلوم میگردد. (قاموس کتاب مقدس) : سرانجام بستر بودتیره خاک بپرد روان سوی یزدان پاک. فردوسی. زمین بستر و پوشش از آسمان به ره دیده بان تا کی آید زمان. فردوسی. از آرزوی جنگ زره خواهی بستر وز دوستی جنگ سپرداری بالین. فرخی. فکندگان سنان ترا بروز نبرد ز کشتگان بود ای شاه بستر و بالین. فرخی. چون شب آید برود خورشید از محضر ما ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما. منوچهری. ننشیند از پای و نی یک زمان نهد پهلوی خویش بر بستری. منوچهری. کردشان مادر بستر همه از سبز حریر نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر. منوچهری. در بستر بد، یار و من از دوستی او گاهی بسرین تاختم و گاه بپایین. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). خالد بر بستر خز است و بز جعفر در آرزوی بوریاست. ناصرخسرو. بنگر که مرآن را خز است بستر وین را بمثل زیر، بوریا نیست. ناصرخسرو. بیا بقصۀ ایوب صابر مسکین بلای کرم کشید و نخفت بر بستر. ناصرخسرو. همی مخسبم شبها و چون تواند خفت کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب. مسعودسعد. در آرزوی روی تو هر صبحدم چو من رخسار زرد خیزد از بستر آفتاب. خاقانی. تو بستر من ز خاک رفته من رفته بترک خواب گفته. نظامی. دست بر سر پای در گل مانده ای خشت بالین خاک بستر داشتن. عطار. خواب از خمار بادۀنوشین بامداد بربستر شقایق خود روی خوشتر است. سعدی (بدایع). و از بستر نرمش بخاکسترگرم نشانید. (گلستان). شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین اگردر وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم. حافظ. و هیچ بستری و فرشی نینداخته بود و ریگها در پشت و پهلوی او کوفته میشدند. (تاریخ قم ص 292). چسان به بستر آسودگی نهم پهلو مرا که خواب پریشان بزیر بالین است. صائب (از آنندراج). اگر تو پنبۀ غفلت برآوری از گوش هزار بستر آرام میشود فربه. صائب (ازآنندراج). بسکه شبها آتشم از تاب دل در بسترست کس نداند کاین منم یا تودۀ خاکسترست. یغما (از فرهنگ ضیا). - بر بستر عیش و حضور، در رختخواب راحت و بهجت. (ناظم الاطباء). - بستر آسایش، بستر راحت: بهر وادی که شوقم بستر آسایش اندازد ره خوابیده پهلو میزند بر خواب مخملها. فطرت مهدی (از آنندراج و ارمغان آصفی). - بستر آسودگی، بستر استراحت. - بستر افکندن، افگندن، رختخواب انداختن. گستردن: در میان خلق نتوان بستر راحت فکند سر نهم بر دامن صحرا چو خواب آید مرا میرزا رضی دانش مشهدی (از آنندراج و ارمغان آصفی). و رجوع به فرهنگ فارسی معین: بستر افکندن شود. - بستر انداختن، بستر افکندن. برخوابه گستردن، پهن کردن. و رجوع به فرهنگ فارسی معین: بستر انداختن شود. - بستر بازکاشت، جایی است که نهالها را پس از یک یا دو سال از بستر تخم و گاهی از جنگل بدان منتقل میکنند تا ریشه ها بزرگتر و فراوانتر شود و پس از یک یا دو سال از آنجا بمحل اصلی نقل میگردد. (جنگل شناسی ساعی چ 1329 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 64). - بستر تخم، گاهی تخمدان نیزاصطلاح میشود محلی است که تخم درخت را در آن میکارند. (جنگل شناسی ساعی ایضاً). - بستر خواب، رختخواب و برخوابه: بزیر اندرون بستر خواب کرد میانش پر از در خوشاب کرد. فردوسی. بچگانش بنهادند تن خویش در آب نچمیدند و نجنبیدند از بسترخواب. منوچهری. غفلت بیدرد میگردد زیاد از حرف تلخ بستر خواب کباب خام باشد از نمک. صائب (از آنندراج). - بستر خواستن، طلب بستر کردن: بهر صورت که در کوی بتان افتادم افتادم نخواهم بستر و بالین برنگ خون خوابیده. آرزو اکبرآبادی (از ارمغان آصفی). - بستر راحت، بستر آسایش: در میان خلق نتوان بستر راحت فکند سر نهم بر دامن صحرا چو خواب آید مرا. میرزا رضی دانش مشهدی. (از آنندراج و ارمغان آصفی). - بستر رُفتن، نظافت کردن رختخواب. تمیز کردن جامۀ خواب: تو بستر من ز خاک رفته من رفته بترک خواب گفته. نظامی. - بستر رود،آنجا که آب از آن گذرد. -
مرگان. مستشار آمریکائی امور مالی. در 1328 ه. ق. به ایران آمد تا به مالیۀ ایران سر و صورتی بدهد اما بر اثر فشار روسها مجبور به ترک ایران شد و عارف شاعر نامی درباره رفتن وی تصنیفی دارد. کتاب اختناق ایران از اوست که به فارسی نیز ترجمه شده است
مُرْگان. مستشار آمریکائی امور مالی. در 1328 هَ. ق. به ایران آمد تا به مالیۀ ایران سر و صورتی بدهد اما بر اثر فشار روسها مجبور به ترک ایران شد و عارف شاعر نامی درباره رفتن وی تصنیفی دارد. کتاب اختناق ایران از اوست که به فارسی نیز ترجمه شده است
دهی است از شرفخانه از بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 1192 تن سکنه و آب آن از چشمه است. محصول عمده اش غله و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از شرفخانه از بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 1192 تن سکنه و آب آن از چشمه است. محصول عمده اش غله و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
که بستر درخواب ولایت و تن آسائی بود. اگر بیند که بستر را از خانه بیرون انداخت و بعد از آن به خانه آورد، دلیل که میان او و زن طلاق رجعی افتد. اگر خویشتن را به سه چهار بستر، هر یکی افتاده بیند، دلیل که به شماره هر بستری زنی نتوانست آورد، دلیل که زنش رنجور شود و از آن رنج خلاصی نیابد. اگر خویش را بر بستر نرم گسترده بیند که خفته بود، دلیل که آن سال بر وی مبارک گردد. اگر بیند که بستر او از پشم آکنده بود، دلیل که زن توانگر خواهد. اگر بیند که بستر او دریده بود یا سوخته است، دلیل که اجل او نزدیک آمده باشد و عیالش را دین و دیانت و شرم نباشد. اگر بیند که بستر او ابریشمین بود با بستر کرباسین بدل کرد، دلیل که زن فاسقه را از دست بداده و زن ستوده بخواهد. اگر در خواب بیند که بستر او را موش سوراخ کرده بود، دلیل است که میان زن او و کسی ناسزا معاملتی اتفاق افتد و به فساد رضا دهد. اگر بسترش درهوا معلق بود، دلیل که بستر او در جایگاهی بلند گسترده شود و شغل او بالا گیرد و دولت یابد. اگر بیند ک بستر وی از هوا به زمین افتاد، دلیل که زنش بیمار شود و عاقبت شفا یابد. حضرت دانیال گوید: اگر بستر خود را سبز بیند، دلیل که زنی خواهد دیندار و پارسا. اگر بستر خود را سرخ بیند. دلیل که زن او بدخو و ناسازگار شود. اگر بیندکه بسترش کهنه است و نو شده، دلیل که زنش از خلق بد به خلق نیک بازگردد. اگر بیند بستر او سبز بود سرخ شد، دلیل که زن وی از صلاح به فساد مایل شود. اگر به خلاف این بود، از فساد به صلاح بازآید. اگر بیند بستر او سرخ بود، سفید شد یا زرد شد، دلیل که زنش از گناه توبه کند و بیمار شود، چنانکه بیم مرگ بود. اگر بیند بستر او نو است و در زیر خود گسترده بود و بالش ها نهاده بود، دلیل کند که زن کند یا کنیزک خرد. اگر دید بر بستر خویش بالش ها نهاده، دلیل بر خادمان کند. اگر بیند بستر به جای مجهول است، دلیل که زمینی بخرد و در آن کشاورزی کند و معبران گفته اند: میراث یابد. اگر بیند بر بستر خفته، دلیل که راحت و آسانی یابد. اگر بیند بستری داشته و بر هوا بر روی آن خفته است، دلیل است که به سبب زن جاه و بزرگی یابد. اگر بیند بسترش دریده است، دلیل که زنش نابکار است. معبران گفته اند: زنش بمیرد. اگر بیند آتش در بستر او افتاده و بسوخت، دلیل که زن را طلاق دهد یا بمیرد. جابر مغربی بستر در خواب زن است و نیک و بد آن تعلق به زن دارد. اگر بیند که بستری خرید یا بستر را بدل یا از آن بستر به بستر دیگر شد، دلیل که زن دیگر خواهد و زن نخستین را طلاق دهد. اگر بیند که بستر از حال خود متغیر شد، دلیل که زن او از حالی به حال دیگر گردد. اگر بیند که بستر وی بستر دیگر شده است، بهتر از قبل یا کمتر از آن، دلیل که زنی بخواهد و زن نخستین را طلاق دهد. اگر بیند که بستر خویش را بفروخت یا در نوشت، دلیل است که زن خود را طلاق دد و یا از او غائب گردد و یا از ایشان یکی بمیرد. محمد بن سیرین دیدن بستر در خواب بر چهاروجه است، اول: زن. دوم: کنیزک. سوم: ولایت. چهارم: معیشت و منفعت و تن آسائی. اگر کسی خود را بر بستر مجهول بیند، دلیل که به قدر و قیمت آن او را زیانی رسد. اگر بیند که بستر وی بر تختی مجهول گسترده بود و بر آن نشسته بود، دلیل که بزرگی و منزلت یابد و دشمنان را قهر کند.
که بستر درخواب ولایت و تن آسائی بود. اگر بیند که بستر را از خانه بیرون انداخت و بعد از آن به خانه آورد، دلیل که میان او و زن طلاق رجعی افتد. اگر خویشتن را به سه چهار بستر، هر یکی افتاده بیند، دلیل که به شماره هر بستری زنی نتوانست آورد، دلیل که زنش رنجور شود و از آن رنج خلاصی نیابد. اگر خویش را بر بستر نرم گسترده بیند که خفته بود، دلیل که آن سال بر وی مبارک گردد. اگر بیند که بستر او از پشم آکنده بود، دلیل که زن توانگر خواهد. اگر بیند که بستر او دریده بود یا سوخته است، دلیل که اجل او نزدیک آمده باشد و عیالش را دین و دیانت و شرم نباشد. اگر بیند که بستر او ابریشمین بود با بستر کرباسین بدل کرد، دلیل که زن فاسقه را از دست بداده و زن ستوده بخواهد. اگر در خواب بیند که بستر او را موش سوراخ کرده بود، دلیل است که میان زن او و کسی ناسزا معاملتی اتفاق افتد و به فساد رضا دهد. اگر بسترش درهوا معلق بود، دلیل که بستر او در جایگاهی بلند گسترده شود و شغل او بالا گیرد و دولت یابد. اگر بیند ک بستر وی از هوا به زمین افتاد، دلیل که زنش بیمار شود و عاقبت شفا یابد. حضرت دانیال گوید: اگر بستر خود را سبز بیند، دلیل که زنی خواهد دیندار و پارسا. اگر بستر خود را سرخ بیند. دلیل که زن او بدخو و ناسازگار شود. اگر بیندکه بسترش کهنه است و نو شده، دلیل که زنش از خلق بد به خلق نیک بازگردد. اگر بیند بستر او سبز بود سرخ شد، دلیل که زن وی از صلاح به فساد مایل شود. اگر به خلاف این بود، از فساد به صلاح بازآید. اگر بیند بستر او سرخ بود، سفید شد یا زرد شد، دلیل که زنش از گناه توبه کند و بیمار شود، چنانکه بیم مرگ بود. اگر بیند بستر او نو است و در زیر خود گسترده بود و بالش ها نهاده بود، دلیل کند که زن کند یا کنیزک خرد. اگر دید بر بستر خویش بالش ها نهاده، دلیل بر خادمان کند. اگر بیند بستر به جای مجهول است، دلیل که زمینی بخرد و در آن کشاورزی کند و معبران گفته اند: میراث یابد. اگر بیند بر بستر خفته، دلیل که راحت و آسانی یابد. اگر بیند بستری داشته و بر هوا بر روی آن خفته است، دلیل است که به سبب زن جاه و بزرگی یابد. اگر بیند بسترش دریده است، دلیل که زنش نابکار است. معبران گفته اند: زنش بمیرد. اگر بیند آتش در بستر او افتاده و بسوخت، دلیل که زن را طلاق دهد یا بمیرد. جابر مغربی بستر در خواب زن است و نیک و بد آن تعلق به زن دارد. اگر بیند که بستری خرید یا بستر را بدل یا از آن بستر به بستر دیگر شد، دلیل که زن دیگر خواهد و زن نخستین را طلاق دهد. اگر بیند که بستر از حال خود متغیر شد، دلیل که زن او از حالی به حال دیگر گردد. اگر بیند که بستر وی بستر دیگر شده است، بهتر از قبل یا کمتر از آن، دلیل که زنی بخواهد و زن نخستین را طلاق دهد. اگر بیند که بستر خویش را بفروخت یا در نوشت، دلیل است که زن خود را طلاق دد و یا از او غائب گردد و یا از ایشان یکی بمیرد. محمد بن سیرین دیدن بستر در خواب بر چهاروجه است، اول: زن. دوم: کنیزک. سوم: ولایت. چهارم: معیشت و منفعت و تن آسائی. اگر کسی خود را بر بستر مجهول بیند، دلیل که به قدر و قیمت آن او را زیانی رسد. اگر بیند که بستر وی بر تختی مجهول گسترده بود و بر آن نشسته بود، دلیل که بزرگی و منزلت یابد و دشمنان را قهر کند.