جدول جو
جدول جو

معنی شبربی - جستجوی لغت در جدول جو

شبربی
(شُ رُ)
منسوب است به شبرب و گروهی بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبیبی
تصویر شبیبی
شوکران، مادۀ سمّی خطرناک که از ریشه گیاهی شبیه جعفری با شاخه های چتری و گل های سفید به همین نام به دست می آید، دورس، تفت، بیخ تفت، تودریون، شیکران
فرهنگ فارسی عمید
(رِ بی / بی ی)
منسوب است بشارب (نوشنده) ودر بغداد سقا را شارب گویند و این غلط مصطلح است چه شارب نوشنده است نه نوشاننده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
احمد بن محمد بن بشر بن علی بن محمد بن جعفر مکنی به ابوبکر معروف به ابن الشارب بغدادی. وی از ابوبکر الباغندی حدیث شنیده و ابوبکرالبرقانی از وی روایت حدیث کرده است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام گیاهی است که آن را بیخ شوکران یا سیکران و شیکران گویند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع شود به شوکران
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابوسعید، احمد بن شبیب. به گفتۀ ثعالبی در یتیمهالدهر: فرد خوارزم و مایۀ فخر آن. جامع ادب و قلم و شمشیر و زبان و نیزه و کتاب و سپاه بود و چون دو دولت سامانی و بویهی را درک کرد وی را صاحب الجیشین و شیخ الدولتین نامیده اند. ابوبکر خوارزمی ثعالبی را حکایت کرده است که شبیبی در دوران جوانی شعر متکلف میساخت ولی پس از معاشرت با ادیبان طبع شعراو لطیف گشته است. مؤلف یتیمه قطعاتی نیز از اشعاراو را ذکر میکند. (یتیمهالدهر ثعالبی ج 4 ص 154)
حسن بن احمد بن حسن بن علی شبیبی آنسی ذماری در سال 1107 هجری قمری در قریۀ ذی حود به دنیا آمد و در شهر صنعاء تحصیل نمود و در شهر تعز مسند قضاء یافت و در سال 1169 هجری قمری درگذشت. (از معجم المؤلفین ج 3 ص 198)
جواد بن محمد بن شبیب بن ابراهیم بن صقرالبطائحی النجفی البغدادی دانشمند شاعر ادیب لغوی در سال 1281 هجری قمری در بغداد به دنیا آمد و در 1363 هجری قمری درگذشت. (از معجم المؤلفین ج 3 ص 168)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب به سراه بنی شبابه در نواحی مکه و آن نام طایفه ای است و گروهی بدان منسوبند. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابن سمیععیسی بن حافظ ابوذر عبدبن احمد بن محمد بن عبدالله هروی شبابی از محدثان قرن پنجم بود. (از انساب سمعانی). در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
او راست: ’قطف الثمار’، برگزیده ای از ادب و تاریخ و جغرافیا. (از معجم المطبوعات ستون 1096)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
عمل شبرو. سیر در شب. رفتن به هنگام تاریکی جهان پس از غروب کردن خورشید: دلج، شبروی اول شب است و دلجه، شبروی آخر شب. (منتهی الارب) :
شبروی کرده کلنگ آسا همه شاهین دلان
چون قطا سیمرغ را از آشیان انگیخته.
خاقانی.
- لباس شبروی، لباس و جامه که دزدان یا عیاران یا آنان که خواهند به شب کارهای شگرف کنند و ناشناس مانند به تن کنند: امیرارسلان گفت: پدر یک دست لباس شبروی میخواهم. (امیرارسلان چ محجوب ص 141)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ ذا)
شتر تیزرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ بَ)
شتر ریزه. (منتهی الارب). شتر کوچک. (از اقرب الموارد). جمل صغیر. (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شُ را)
فیروزآبادی نویسد: نام پنجاه و سه موضع است همه به مصر و اما مؤلف تاج العروس گوید: مؤلف قاموس نوزده موضع دیگر را نگفته است و من آنها را ذکر کرده ام وجمعاً هفتادودو شبری هست. رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رُ)
شهری از شهرهای اندلس از توابع بلنسیه است. (از معجم البلدان)
شهری به اندلس از اعمال بلنسیه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
به شب راه رفتن یا سفر کردن، شب بیداری، پارسایی زهد، شبگردی داروغگی، دزدی راهزنی، عیاری. یا جامه (لباس) شبروی. لباسی که برای عملیات به تن کنند: (امیر ارسلان گفت که پدر یک دست لباس شبروی میخواهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیبی
تصویر شبیبی
بیخ شوکران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبروی
تصویر شبروی
((~. رَ))
شبگردی، در شب سفر کردن، شب زنده داری، پارسایی، راه زنی، دزدی، عیاری
فرهنگ فارسی معین