جدول جو
جدول جو

معنی شبانکاره - جستجوی لغت در جدول جو

شبانکاره
(شَ رِ)
ایل شبانکاره، نام طایفه ای است از طوایف فارس. ییلاق آنها کوهستان میانۀ میمند و فیروزآباد و صیمکان و قشلاق آنها در جلکاء و صیمکان است. (از فارسنامۀ ناصری). از جمله طوایف کرد ساکن پارس طایفۀ شبانکاره است و اکثر مورخان این نسبت را تأیید کرده اند. در فارسنامۀ ابن البلخی در فصل ’احوال شبانکاره و کرد فارس’ چنین آمده است (ص 146 چ اروپا) : بروزگار قدیم شبانکاره رادر پارس ذکری نبودی که ایشان قومی بوده اند که پیشۀایشان شبانی و هیزم کشی و مزدوری بودی و به آخر روزگار دیلم در فتور. (از تاریخ کرد ص 160 و 170 و 192). در مجمعالانساب، شبانکاره مسطور است: طایفۀ شبانکاره از اسباط اردشیرند و نام شبانکارگی بر ایشان افتادن بر دو وجه است... دگر آنکه از این پیش ذکر رفت که ساسان چون از همای بگریخت و متواری شد و بطرف فارس آمد به کار حشم داری مشغول گشت. (از تاریخ کرد ص 168)
نام تیره ای است از تیره گهواره گوران. در حدود 200 تن سکنه دارد که تابستان در حدود دامنۀ جنوبی کوه و قلعۀ قاضی زراعت میکنند و زمستان به گرمسیر ذهاب میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
شبانکاره
(شَ رَ / رِ)
یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر است. سد معروف شبانکاره در این دهستان در نزدیکی قریۀ درواهی روی رود خانه شاپور بنا شده و قسمتی از قراء جنوبی دهستان را مشروب می سازد. مرکز دهستان قریۀ ’ده کهنه’ و قراء مهم آن: خلیفه. سمیعا، چهل ذرعی عجم، دهداری پایین، اطیبه، قلائی، چاه موشی، بویری، درواهی، نبارسلیمانی، نبارقائد و دشتی شبانکاره است. و از 42 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 1500 تن است. آب آن از رود خانه شاپور و چاه و محصول آن غلات، تنباکو، خرما و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). ولایتی است از فارس. (برهان قاطع). ولایتی است به فارس و شهر آن دارابکرد است چون از بناهای داراب بوده و ملوک شبانکاره گروهی بزرگ بوده اند. (انجمن آرا). ولایتی است در فارس و شهر آن دارابکرد است چون از بناهای داراب بوده. (آنندراج). نام بلوکی است ازتقسیمات فارس بعد از تسلط اعراب که از فسا تا بشاگرد امتداد داشته است. قسمتهای دیگر آن بقرار ذیل بوده: فارس خاص، کوه گیلویه و لارستان. در زمان مغول این تقسیمات عوض شده. (یادداشت مؤلف). خطۀ شبانکاره و آن شش موضع است و گرمسیر و از اقلیم سیم حدودش با ولایت فارس و کرمان و بحر فارس پیوسته است. حقوق دیوانیش در عهد سلاجقه بالای دویست تومان این زمان بوده است ودر این زمان بیست و شش تومان و ششهزار و صد دینار است و دارالملک آنجا قلعۀ ایگ و قصبۀ زرکان است و هر دو متصل به هم اند. (نزهه القلوب ص 138). ناحیۀ شبانکارۀ دشتستان. شمالی بوشهر است. درازی آن از شاه فیروزی تا مکابری هفت فرسنگ. و پهنای آن از ده کهنه تا بیدو چهار فرسنگ می باشد. محدود است: از جانب مشرق به نواحی زیراه و دالکی و از شمال و مغرب به ناحیۀ ماهور میلاتی و حیاط داود و از جانب جنوب به ناحیۀ انگالی و رود حله. کشت و زرع آن گندم و جو دیمی و نخلستان دیمی است. شکار آن آهو و قوچ و میش کوهی و کبک و تیهو و دراج. این ناحیه در کنار رود خانه بنی تمیم است. و قصبۀ این ناحیه را ’ده کهنه’ گویند. ده فرسنگی از بوشهر و سی و شش فرسنگی از شیراز دور افتاده است و مشتمل بر 27 ده آباد است. (از فارسنامۀ ناصری)
دهی از دهستان میمند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. دارای 1144تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آن بادام، کشمش، انار، گلاب و غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
شبانکاره
(شَ رَ / رِ)
ملوک شبانکاره، نام سلسله ای است از ملوک ایران که از سال 448 تا سال 756 هجری قمری در ولایت اجدادی خود به ارث حکومت میکردند تا اینکه به دست آل مظفر مغلوب و برافتادند. سلسلۀ نسب ایشان را معین الدین نطنزی در تاریخ ملوک شبانکاره چنین نویسد: نظام الدین حسن بن ابراهیم بن یحیی بن یوسف بن یعقوب بن اسماعیل بن مهمونه بن یحیی بن مبارزبن ابراهیم بن محمد بن اسماعیل بن مرزبان بن یزدجردبن شهریاربن خسرو (بن هرمز) بن نوشیروان بن قباد. و مؤلف مجمعالانساب شبانکاره گوید: که ایشان از اسباط اردشیر (بن بابک) اند. و از نژاد کرد بوده و به فارس فرار کرده اند و سبب تسمیۀ ایشان به شبانکاره اشتغال به چوپانی بوده است. (از تاریخ کرد ص 168) و ابن البلخی در احوال شبانکارۀ کرد پارس چنین نویسد: به روزگار قدیم شبانکاره را در پارس ذکری نبود که ایشان قومی بودند که پیشۀ ایشان شبانی و هیزم کشی و مزدوری بودی به آخر روزگار دیلم در فتور چون فضلویه فراخاست، ایشان را شوکتی پدید آمد و به روزگار زیادت می گشت تا همگان سپاهی و سلاح ور و اقطاع خوار شدند و از جملۀ ایشان اسمعیلیان اصیلند و نسب و حال شبانکارگان این است: اسمعیلیان نسب ایشان با بطنی می رود از فرزندان منوچهر سبط آفریدون که پادشاه نبودند آن بطن، اما از جملۀ اسپهبدان بودند و در عهد اسلام چون لشکر عرب، پارس بگرفتند این قوم را چون دیگر پارسیان قهر کردند وآواره شدند و به شبانی و گوسپندداری افتادند و مقام به ضاد شوربانان کردند از دشت آورد... و همه ساله ازکوه به کوه میگشتند تا به آخر روزگار باکالیجار برفتند و دارابجرد به دست گرفتند و دولت دیلم به انجام رسیده بود و دفع ایشان نتوانستند کردن و ایشان بسیارشدند و قومی گشتند و اصل این قوم در آن وقت دو برادر بودند: یکی محمد بن یحیی و این محمد پدر سلک بود که حسویه پسر اوست و دیگر نمردبن یحیی برادر بزرگتر بود. دارابجرد به حکم او بود. پس از آن مؤلف فارسنامه به ذکر تیره های این سلسله از قبیل رامانیان و کرزوبیان و مسعودیان و شکانیان پردازد و گوید: قوم شبانکاره کوه نشین اند، مردمانی باشند مفسد و راه زن و مقام در قهستان گرمسیر دارند و اکنون ضعیف الحالند و اتابک ایشان را عاجز گردانیده ست و سران ایشان هلاک کرده و برداشته. و اما ملوک شبانکاره که 15 تن بوده اند به ترتیب زیر حکومت کرده اند:
1- فضلویه از 448 تا 459 هجری قمری 2- نظام الدین یحیی بن حسن از 459... 3- نظام الدین محمود بن نظام الدین یحیی از... 4- قطب الدین مبارز... تا 624هجری قمری 5- ملک مظفرالدین محمد بن المبارز از 624 تا658 هجری قمری 6- قطب الدین مبارزبن ملک مظفرالدین از 658 تا 659 هجری قمری 7- نظام الدین حسن بن محمد مظفرالدین از 659 تا 662 هجری قمری 8- نصره الدین ابراهیم برادر نظام الدین حسن. از 662 تا 664 هجری قمری 9- جلال الدین طیب شاه از 664 تا 681 هجری قمری 10- بهاءالدین اسماعیل برادر طیب شاه. از 681 تا 688 هجری قمری 11- نظام الدین حسن بن طیب شاه. از 688 تا 725 هجری قمری 12- نصره الدین ابراهیم بن اسماعیل. از 725 تا... 13- ملک رکن الدین حسن. از... 14- تاج الدین جمشیدبن اسماعیل از 735 تاحدود 742 هجری قمری 15- ملک اردشیر. از 742 تا 756 هجری قمری
برای اطلاع بیشتر رجوع به تاریخ ملوک شبانکاره تألیف معین الدین نطنزی چ اوبن صص 1-10 و نزههالقلوب ص 128، 124، 113، 22، 207، 194، 187، 164، 139، 282، 224 و فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 130، 133، 145، 158، 167، 168، 169 و معجم الانساب زامباور ج 2 صص 351- 352 و تاریخ مغول عباس اقبال صص 359- 400 و تاریخ کرد رشید یاسمی ص 167 و 168 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
هنگام شب
جایگاه گوسفندان در شب
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
وقت و هنگام شب. (از فرهنگ نظام). درآمدن شب. (برهان قاطع). شب هنگام. (آنندراج). وقت شب. (انجمن آرا). هنگام شب. (ناظم الاطباء). وقت درآمدن شب. (بهار عجم) (از رشیدی) :
دو صد منده سبوی آب کش به روز
شبانگاه لهو کن به منده بر.
بوشکور.
بود هر شبانگاه تاریک تر
به خورشید تابنده نزدیک تر.
فردوسی.
از بامداد تا به شبانگاه می خوری
وز شامگاه تا به سحرگاه گل کنی.
منوچهری.
باد شبانگاه وزید ای صنم
باده فراز آر هم از بامداد.
مسعودسعد.
زاهد شبانگاه به شهر رسید. (کلیله و دمنه). مرد شبانگاه حاضر شد. (کلیله ودمنه).
همسایگان ز تف دلم برکنند شمع
چون شد چراغ روز شبانگاه زیر آب.
خاقانی.
شبانگاه بزاز چون از ستد و داد و برگرفت و نهاد فارغ شد، به خانه بازآمد. (سندبادنامه ص 240). جامه ای که بامداد فروخته بود شبانگاه در خانه خود یافت. (سندبادنامه ص 240). شبانگاه که سیمرغ مشرق به نشیمن مغرب رسید، زن به خانه تحویل کرد. (سندبادنامه ص 243).
شبانگاه آمدی مانند نخجیر
وز آن حوضه نخوردی شربتی شیر.
نظامی.
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه.
نظامی.
سکندر بدان شاه فرخ نژاد
شبانگاه بگریست تا بامداد.
نظامی.
که رفتم از سحرگه تا شبانگاه
مگر گفتم ز پس کردم بسی راه.
عطار.
روزی تا شب رفته بودیم و شبانگاه به پای حصاری خفته. (گلستان سعدی). شبانگاه برسیدند به مکانی که از دزدان پرخطر بود. (گلستان سعدی). شبانگاه دزدان بازآمدند. (گلستان سعدی). بامداد و شبانگاه به یاد پروردگار خود جل ذکره مشغولند. (انیس الطالبین ص 156 نسخۀ خطی). قصور، شبانگاه درآمدن. (منتهی الارب). شبانگاه گردانیدن. (تاج المصادر). شبانگاه کردن. (تاج المصادر). تمسیه، شبانگاه آوردن. شبانگاه چیزی آوردن. (تاج المصادر). رواح، شبانگاه. (منتهی الارب). شبانگاه کردن. شبانگاه رفتن. (تاج المصادر). عشا. عشیّه. (زمخشری) (دهار). عصر. عصران. (منتهی الارب). قرّتان، شبانگاه و بامداد. (منتهی الارب). مساء. (منتهی الارب) (از زمخشری) (دهار). مسی. (دهار). مقصر. مقصر. مقصره.. (منتهی الارب) ، مجازاً پایان. نزدیک به پایان. نزدیک به اتمام: عمر به شبانگاه آمده است... (تاریخ بیهقی ص 24 چ ادیب) ، مرکب از شب و الف و نون جمع و گاه پسوند مکان. به معنی جای توقف شب. (از فرهنگ نظام). جایی که در آنجا شب کنند. (ناظم الاطباء). منزل و محل آسایش. (ناظم الاطباء) ، جا و مقام راعی باشد که گوسفندچران است. (برهان قاطع). جای و منزل چوپان و شبان. (ناظم الاطباء) ، جایگاه چارپایان و گوسفندان را گویند که شب در آنجا باشند. (برهان قاطع). جایی که گاو و گوسفند و چارپایان دیگر شب در آن باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). جایگاه چارپای. (صحاح الفرس) (از سروری) (از رشیدی). جایگاه چارپایان و گوسفندان که شب در آنجا باشند. (ناظم الاطباء) : شوغا، الکنف، شبانگاه ساختن ستور را از شاخ درخت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کارآمد. کسی که هر کاری از وی ساخته باشد. برابر بیکاره. (ناظم الاطباء). اکاره (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 77 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
دهی از دهستان و بخش کوهک شهرستان جهرم. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن لبنیات، پشم، پوست و زغال است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رِ)
دهی از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج. دارای 73 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ شَ رَ)
برادر خردتر خواجه سیف الدین مظفر ملازم سلطان بدیع الزمان بود و سپس به وزارت محمدخان شیبانی رسید و در جنگ وی با شاه ایران کشته شد. (رجال حبیب السیر ص 167)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ شَ رَ)
مؤلف مرآت الخیال نویسد: ’چشمه ای است در شهر شبانکاره که سی سال جاری باشد و سی سال در بند بود که مطلقاً در بند بود و آب ندهد و لایزال چنین بود و در آنجا چاهیست بغایت عمیق که چون مردم اطراف محتاج آب شوند بر سر آن چاه رفته آب بطلبند، پس آب بجوشد و مردم از آن کوزه و سبو پر سازند و چون مقصود حاصل کنند خشک گردد’. (از مرآت الخیال ص 283)
لغت نامه دهخدا
(ثُدْ دی)
خواجه غیاث الدین، منصور شبانکاره. برادر خواجه سیف الدین مظفر بود. مدتی در مرو وزارت ابوالمحسن میرزا را داشت، پس از آن به هرات رفت و وزیر سلطان حسین میرزا شد و پس از یک سال درگذشت. برادر وی خواجه معزالدین حسین که در آن هنگام وزیر سلطان صاحبقران (امیر تیمور) بود به مراسم عزا و اطعام مساکین و فقرا پرداخت. (از دستور الوزراء ص 446). رجوع به همین کتاب و حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 112- 113 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ شَ رَ)
دهی از دهستان شبانکارۀ بخش برازجان شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 550 تن. آب آن از رود خانه شاپور و چاه. محصول آنجا غلات و خرما و صیفی جات می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
هنگام شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبانگاه
تصویر شبانگاه
((شَ))
هنگام شب، جایگاه چهارپایان و گوسفندان در شب
فرهنگ فارسی معین