جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، آکو، کوکن، هامه، پشک، چغو، بوف، پش، مرغ بهمن، مرغ شب آویز، اشوزشت، بیغوش، بایقوش، پسک، مرغ حق، کوچ، چوگک، مرغ شباویز، بوم، کلیک، کنگر، کول، کلک، کوف، پژ برای مثال منم دراچۀ مرغان شب خیز / همه شب مونسم مرغ شباویز (نظامی۳ - ۲۲۵)
جُغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، آکو، کوکَن، هامِه، پَشک، چَغو، بوف، پُش، مُرغ بَهمَن، مُرغ شَب آویز، اَشوزُشت، بَیغوش، بایقوش، پَسَک، مُرغ حَق، کوچ، چوگَک، مُرغ شَباویز، بوم، کَلیک، کُنگُر، کول، کَلِک، کوف، پُژ برای مِثال منم دُراچۀ مرغان شب خیز / همه شب مونسم مرغ شباویز (نظامی۳ - ۲۲۵)
شباروز. روزان و شبان. الاّیام بلیالیها. (التفهیم مقدمه ص قسط). شب و روز. مدت 24 ساعت. شبانه روز. (فرهنگ فارسی معین) : شبانروز مادر ز می خفته بود ز می خفته و دل ز هش رفته بود. فردوسی. بدی ده شبانروز بر پشت زین کشیده به بدخواه بر تیغ کین. فردوسی. مسلمانان که آغاز شبانروز از فروشدن آفتاب همی گیرند. (التفهیم ص 69 چ همائی). به یک شبانروز از پای قلعۀ سربل برود راهت شد تازیان به یک هنجار. فرخی. به خبر دادن نوروز نگارین سوی میر سیصدوشصت شبانروز همی تاخت براه. فرخی. از بند شبانروزی بیرون نهلدشان تا خون برود از تنشان پاک به یکبار. منوچهری. هفت شبانروز بود به درد فرزند محمد مشغول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 489). یک شبانروز اندر آن خانه گاه چامه سرود گه چانه. (از لغت فرس اسدی). بر لفظ زمانه هر شبانروزی بسیار شنیده مر کلامش را. ناصرخسرو. بر در تسعین کنند جنگ شبانروز در گه عشرین زجنگ هر دو معافست. خاقانی. در سفرش مونس و یار آمده چند شبانروز بکار آمده. نظامی. شبانروزی به ترک خواب گفتند به مرواریدها یاقوت سفتند. نظامی. شبانروزی دگر خفتند مدهوش بنفشه در بر و نسرین در آغوش. نظامی. بودند بر او چو دایه دلسوز تا رفت بر این یکی شبانروز. نظامی. اسبی دارم که نعره واری طی می نکند به یک شبانروز. نزاری. روز خوابش گریبان گرفت و در آب انداخت بعد شبانروزی دگر بر کنار افتاد. (گلستان سعدی)
شباروز. روزان و شبان. الاّیام بلیالیها. (التفهیم مقدمه ص قسط). شب و روز. مدت 24 ساعت. شبانه روز. (فرهنگ فارسی معین) : شبانروز مادر ز می خفته بود ز می خفته و دل ز هش رفته بود. فردوسی. بدی ده شبانروز بر پشت زین کشیده به بدخواه بر تیغ کین. فردوسی. مسلمانان که آغاز شبانروز از فروشدن آفتاب همی گیرند. (التفهیم ص 69 چ همائی). به یک شبانروز از پای قلعۀ سربل برود راهت شد تازیان به یک هنجار. فرخی. به خبر دادن نوروز نگارین سوی میر سیصدوشصت شبانروز همی تاخت براه. فرخی. از بند شبانروزی بیرون نهلدشان تا خون برود از تنشان پاک به یکبار. منوچهری. هفت شبانروز بود به درد فرزند محمد مشغول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 489). یک شبانروز اندر آن خانه گاه چامه سرود گه چانه. (از لغت فرس اسدی). بر لفظ زمانه هر شبانروزی بسیار شنیده مر کلامش را. ناصرخسرو. بر در تسعین کنند جنگ شبانروز در گه عشرین زجنگ هر دو معافست. خاقانی. در سفرش مونس و یار آمده چند شبانروز بکار آمده. نظامی. شبانروزی به ترک خواب گفتند به مرواریدها یاقوت سفتند. نظامی. شبانروزی دگر خفتند مدهوش بنفشه در بر و نسرین در آغوش. نظامی. بودند بر او چو دایه دلسوز تا رفت بر این یکی شبانروز. نظامی. اسبی دارم که نعره واری طی می نکند به یک شبانروز. نزاری. روز خوابش گریبان گرفت و در آب انداخت بعد شبانروزی دگر بر کنار افتاد. (گلستان سعدی)
عمل شب افروز. افروزندگی شب. افروختن شب را: تو دهی صبح را شب افروزی روز را مرغ و مرغ را روزی. نظامی. ، افروختن در شب: بیک خنده گرت باید چو مهتاب شب افروزی کنم چون کرم شب تاب. نظامی. و رجوع به شب افروز شود
عمل شب افروز. افروزندگی شب. افروختن شب را: تو دهی صبح را شب افروزی روز را مرغ و مرغ را روزی. نظامی. ، افروختن در شب: بیک خنده گرت باید چو مهتاب شب افروزی کنم چون کرم شب تاب. نظامی. و رجوع به شب افروز شود
شبانه روزی. دائم. همیشگی. و رجوع به شبانروز شود: ابر نوروزی و باران شبانروزی نه عجب باشد اگر سبزه دمد ز آهن. فرخی. وزبند شبانروزی بیرون نکندشان تا خون برود از تنشان پاک به یک بار. منوچهری. یمین تو به سخاوت چو ابر نوروز است چنانکه باشد باران او شبانروزی. سوزنی. بخسبد شبانروزی از بیخودی که خواب است بنیاد نابخردی. نظامی. ندانم نوحۀ قمری به طرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی. حافظ
شبانه روزی. دائم. همیشگی. و رجوع به شبانروز شود: ابر نوروزی و باران شبانروزی نه عجب باشد اگر سبزه دمد ز آهن. فرخی. وزبند شبانروزی بیرون نکندشان تا خون برود از تنشان پاک به یک بار. منوچهری. یمین تو به سخاوت چو ابر نوروز است چنانکه باشد باران او شبانروزی. سوزنی. بخسبد شبانروزی از بیخودی که خواب است بنیاد نابخردی. نظامی. ندانم نوحۀ قمری به طرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی. حافظ