جدول جو
جدول جو

معنی شبا - جستجوی لغت در جدول جو

شبا
(شَ)
مرکّب از: ش ب و، جامۀ غوک. (منتهی الارب) (آنندراج)، جامۀ غوک و طحلب. (ناظم الاطباء)، طحلب. (اقرب الموارد)، بزغسمه. جل وزغ، جمع واژۀ شباه. رجوع به شباه شود
از ’ش وب’، یعنی برف و ریزه های باران. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شبا
(شَ)
نام وادیی است در ’أیثل’ که در اطراف مدینه باشد و در آن چشمه ای است و آن را خیف الشبا گویند و این خیف از آن اولاد جعفر بن ابیطالب باشد:
تمرالسنون الخالیات و لاأری
بصحن الشبا اطلالهن تریم.
کثیر (از معجم البلدان)
نام جایی است در نزدیکی دریای قلزم که با سبامذکور است. (مزامیر 72:10) (از قاموس کتاب مقدس)
نام شهر خرابی است در ’أورال’ که جزیره ای است در بحرین. (از معجم البلدان)
در زبان عبرانی سبا موطن ملکۀ مشهور بود. (اول پادشاهان 10:1 و 4 و 10 و 13) (دوم تاریخ ایام 9:1 و 3 و 9) (اشعیا 60:6) (حزقیال 27:22، 23 و 38:13) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
شبا
(شَ)
نام شخصی از نسل ابراهیم از قطوره زوجه او. (سفر پیدایش 25:3) (اول تواریخ ایام 1:32) (قاموس کتاب مقدس)
(ایشان) نام شخصی از نسل حام. (سفر پیدایش 10:7) (اول تواریخ ایام) (قاموس کتاب مقدس)
نام شخصی از نسل سام. (سفر پیدایش 10:28) (اول تواریخ ایام 1:32) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبان
تصویر شبان
(پسرانه)
چوپان، گله بان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شباب
تصویر شباب
(دخترانه و پسرانه)
جوانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبان
تصویر شبان
شاب ها، جوانها، جمع واژۀ شاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباک
تصویر شباک
شبکه ها، چیزهای سوراخ سوراخ، تورهای ماهیگیری، دامهای صیادی، چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم که در یک رشته کار می کنند، جمع واژۀ شبکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباب
تصویر شباب
جوان شدن، جوانی، از سن بلوغ تا سی سالگی، اول هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباط
تصویر شباط
از ماه های شمسی عربی پس از کانون دوم و پیش از آذار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباب
تصویر شباب
ماهودانه، گیاهی شیردار با ساقۀ بلند و برگ هایی شبیه برگ بادام و گل های زرد، میوۀ این گیاه که در غلافی مخروطی شکل قرار دارد و در میان آن سه دانه با پوست سرخ و مغز سفید و چرب قرار دارد، ماهوب دانه، حب الملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبان
تصویر شبان
چوپان، نگهبان گلۀ گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
(شَبْ با)
شبانی. اشبانی. مرد که سرخ روی و گلگون سبلت باشد. (از متن اللغه). رجوع به شبّان و رجوع به شبانی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام ستاره ای است بر پای قیفاوس. (مقدمۀ التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
شب پره را گویند و آن را مرغ عیسی هم خوانند. (برهان قاطع). خفاش. شب پره. (ناظم الاطباء). به فارسی اسم خفاش است. (فهرست مخزن الادویه). نامهای دیگرش: شب پره، شب پرک، شب یازه، شب یازو، شب بوزه و شبیشه است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شب پره شود
جمع واژۀ شب. که شبها باشد، لیکن برخلاف قیاس. (برهان قاطع) :
همان دیدبان دار و هم پاسبان
نگهدار لشکر به روز و شبان.
فردوسی.
همی راند چون باد لشکر به راه
به رخشنده روز و شبان سیاه.
فردوسی.
و رجوع به شب شود
نام درختی است خاردار که آن را شبهان و در یونانی فالینورس و در سریانی ساباهی یا سباباهی خوانند. (از مفردات ابن البیطار ج 2 ص 54). دم الاخوین. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 226)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دانه ای است مانند تخم اسپندان. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). دانه ای است مانند حب رشاد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به معنی سرما، نام شهری است در مشرق اردن که ’رأوبین’ و ’جاد’ در طلب آن بودند. (سفر اعداد: 32:3) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
چوب خردی است که در دهان بزغاله کنند تا از مادر شیر نخورد. (از اقرب الموارد). چوب پتفوزبند بزغاله. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (آنندراج). چوب که در دهان بزغاله کنندتا شیر نخورد. (مهذب الاسماء) ، رشتۀ بند برقع. (از منتهی الارب) (آنندراج). رشته ای که برقعرا بدان در پشت سر می بندند. (ناظم الاطباء). رشته ای که زنان روی بند با قفای خود بندند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام اجدادی است که گروهی بدان منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ابن ربیعه بن جشم. جدی است جاهلی و فرزندان وی از بطن همدان از قحطانیه اند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 405)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام گیاهی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). گیاهی است که بدان رنگ حنا فزونی می یابد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شبل. شیربچه وقتی که شکار کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به شبل شود
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ)
چوپان را گویند که چراننده و محافظت کننده گوسفند باشد و او را به عربی راعی خوانند. (برهان قاطع). رشیدی در فرهنگ و هدایت صاحب انجمن آرا و به تبع اخیر صاحب آنندراج گوید: چوپان که اکثر در شب گله را پاسبانی کند ضد روزبان و شبانه نیز گویند. اما این گفته بر اساسی نیست و شبان از کلمه شب مشتق نمیباشد بلکه از ریشه ’فشو’ اوستایی است و با کلمه چوپان نیز هم ریشه است. چوپان. گله بان. چپان. کرد. رمیار. رمه یار. رامیار. پاده بان. گواره وان. وطاس. وقری. نخه:
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه.
رودکی.
خواسته تاراج گشته سرنهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه چون رمۀ رفته شبان.
رودکی.
بعضی کشاورزی کنند و بعضی شبانانند و خواستۀایشان گوسپند است و اسب و مویهای گوناگون. (حدود العالم). بلوچان مردمانی اند دزدپیشه و شبان و ناپاک. (حدود العالم). این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان. (حدود العالم).
یکی بیشه ای دید پر گوسفند
شبانان گریزان ز بیم گزند.
فردوسی.
بیامد شبان پیش او با گلیم
پر از برف پشمین و دل پرز بیم.
فردوسی.
هنرهای ما شاه داند همه
که او چون شبانست و ما چون رمه.
فردوسی.
از هنر نیکی نیاید بی دل و یاری تو
از رمه خیری نماند چون بماند بی شبان.
عنصری.
گرگ یکایک توان گرفت شبان را
صبر همی باید این فلان و فلان را.
منوچهری.
این رمۀ گوسفند سخت کلان است
یک تنه تنها بدین حظیره شبان است.
منوچهری.
ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
جلاب بود خسرو و دستور شبانست.
منوچهری.
بحقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد. (تاریخ بیهقی ص 385 چ ادیب).
چنان بی بیم و ایمن کرد گرگان
که میشان را شبان بودند گرگان.
اسدی طوسی.
شود رمیده رمه چون شود گرفته شبان.
قطران.
مرو از پی این رمۀ بی شبان
ز هر های هایی چو اشتر مرم.
ناصرخسرو.
گر بزی را از توپیدا گشت معنی زانکه تو
بی شبان درنده گرگی با شبان لاغر بزی.
ناصرخسرو.
گوسفندی که خوی خوک گرفت
برنیندیشد از ضعیف شبان.
ناصرخسرو.
هرگز کس آن ندید که من دیدم
زین بی شبان رمۀ یله گوباره.
ناصرخسرو.
معانی قران همی زان ندانی
که طاعت نداری همی مر شبان را.
ناصرخسرو.
وگر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی تو
کناره کرد بایدت ای پسر ز این بی کناره رم.
ناصرخسرو.
صیت عدل او چنان مشهور شد کز خوف او
گرگ مر اغنام ضایع را شبان گردد همی.
وطواط.
اعجاز موسوی نبود هر کجا کسی
چوبی شعیب وار بدست شبان دهد.
ظهیر.
می برد با گرگ در صحرا گله
با شبان در خانه شیون میکند.
خاقانی.
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هر چه شبان پرورید روزی قصاب شد.
خاقانی.
همه فرعون و گرگ پیشه شدند
من عصا و شبان نمی یابم.
خاقانی.
حق به شبان تاج نبوت دهد
ورنه نبوت چه شناسد شبان.
خاقانی.
مخافت گله از خیل گرگ چندان است
که رخت در کنف عصمت شبان آورد.
کمال اسماعیل.
در آن تخت و ملک از خلل غم بود
که تدبیر شاه از شبان کم بود.
سعدی.
چو سگ در رمه گشت بزغاله گیر
شبان گو به سگ زن نه برگرگ پیر.
امیرخسرو دهلوی.
ز عدل عالم آرایش نشاید گر عجب داری
که اندر حفظ بره گرگ را همچون شبان بینی.
ابن یمین.
ز عدل او شده با گوسفند گرگ چنان
که میتوانش ز شفقت سگ شبان گفتن.
ابن یمین.
نگفتم زلف تو دزدست از کیدش مباش ایمن
به مرگ گله راضی شو چو گرگی را شبان کردی.
قاآنی.
سگ را برای شبان حرمت دارند. (قره العیون). اجرام، متاع و أدوات شبان. افراس، غفلت کردن شبان تا گرگ گوسپندی از رمۀ وی ببرد. اهجال، مهمل و بی شبان گذاشتن شتر را. جوم، شبانان که امرآنها یک باشد. خائل، شبانان. خولی ّ، شبان نیک تیمارکننده مال. صلصل، شبان ماهر و حاذق. صیصه، شبان نیکوسیاست. قوّاط، شبان رمۀ گوسپند. معزال، شبان تنها. مقصمل، شبان درشت عصا. هبهبی ّ، شبان گوسپندان. هسهاس، شبان که گوسپندان را همه شب چراند و پاس دارد. هطف، دوشیدن شبان. (منتهی الارب).
- شبان وادی ایمن، کنایه از حضرت موسی (ع) هست که ده سال شبانی حضرت شعیب کرد و شعیب دختر خود را نامزد وی کرد. (از غیاث اللغات) (از برهان) :
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال بجان خدمت شعیب کند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شبکه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شبکه شود
لغت نامه دهخدا
(شَبْ با)
برنج گر. (دهار) (مهذب الاسماء). ج، شباهون. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شباب
تصویر شباب
جوانی - مقابل شیب به معنی پیری همچنین نام پرنده ای است از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شباث
تصویر شباث
چنگک، چنگال باز
فرهنگ لغت هوشیار
ماه فوریه نام یکی از ماه های رومیان پنجمین ماه سال سریانی ماخوذ از نام یازدهمین ماه سال یهودیان که تقریبا بر آن منطبقاست. این ماه در 31 ژانویه تقویم رومی شروع می شود و شامل 28 روز است و در هر چهار سال یک روز کبیسه بدین روزها افزوده می گردد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شبکه، پرویزن ها دام ماه دامساز دامگذار هر چیز سوراخ سوراخ، پنجره و روزنه سوراخ سوراخ، تور ماهیگیری، جمع شباک شبکات. یا شبکه جاسوسی. دسته های جاسوسان با تشکیلات خاص که در کشوری به جاسوسی اشتغال ورزند
فرهنگ لغت هوشیار
چوپان را گویند که چرادهنده و محافظت کننده گوسفند باشد، گله بان، رمه یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شباب
تصویر شباب
((شَ))
جوانی، پرده ای است از موسیقی
فرهنگ فارسی معین
((شُ))
پنجمین ماه سال سریانی مأخوذ از نام یازدهمین ماه سال یهودیان که تقریباً بر آن منطبق است. این ماه در 31 ژانویه تقویم رومی شروع می شود و شامل 28 روز است و در هر چهار سال یک روز کبیسه بدین روزها افزوده می گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شباک
تصویر شباک
((ش))
جمع شبکه، دام های صیادان، زمین چاه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبان
تصویر شبان
((شَ))
چوپان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبان
تصویر شبان
ابال
فرهنگ واژه فارسی سره