جدول جو
جدول جو

معنی شایگینه - جستجوی لغت در جدول جو

شایگینه
(نَ / نِ)
کم بها و کم قیمت و ارزان. (ناظم الاطباء). اما جای دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایگان
تصویر شایگان
(پسرانه)
مرد بزرگ، شایسته و شایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هایینه
تصویر هایینه
هرآینه، حتما، به طور قطع و یقین، حتم، به یقین، شیرین، حقاً، یقیناً، قطعاً، احتمالاً، شاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگینه
تصویر شنگینه
چوبی که چهارپایان را با آن می رانند، برای مثال اگر با من دگر کاوی خوری ناگه / به سر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه (فرالاوی - شاعران بی دیوان - ۴۲)، چوبی که گازران جامه را در وقت شستن با آن می کوبند، کدین، کدینه، کوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خایگینه
تصویر خایگینه
خاگینه، خوراکی که از به هم زدن زرده و سفیدۀ تخم مرغ و سرخ کردن آن در روغن تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادگونه
تصویر شادگونه
تکیه گاه، پشتی، نهالی، تشک، جبه، بالاپوش، زن بازیگر و مطربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرینه
تصویر شیرینه
شیرینک، جوش های ریزی که بیشتر روی پوست بدن کودکان تولید می شود، زردزخم، شیرونه
فرهنگ فارسی عمید
خوراکی که از به هم زدن زرده و سفیدۀ تخم مرغ و سرخ کردن آن در روغن تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، خورا، باب، بابت، مناسب، اندرخور، صالح، فراخور، شایان، فرزام، مستحقّ، محقوق، ارزانی، خورند، سازوار
ویژگی هر چیز خوب و پسندیده و گران مایه، درخور پادشاه،
کار بی مزد و رایگان برای مثال اگر بگروی تو به روز حساب / مفرمای درویش را شایگان (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۴)
در علوم ادبی در قافیه، قافیۀ شعر که در آن تحکمی باشد، برای مثال گرچه بعضی شایگان است از قوافی باش گو / عفو کن وقت ادا دانی ندارم بس ادات (انوری - ۳۷)
شایگان خفی: در علوم ادبی در قافیه، آن است که هرگاه الف و نون که دلالت بر فاعل می کند مانند گریان و خندان با الف و نون اصلی کلمه مانند زمان و مکان قافیه بشود یا آنکه یا و نون نسبت را مانند سیمین و آتشین با یا و نون اصلی مانند زمین و کمین قافیه کنند
شایگان جلی: در علوم ادبی در قافیه، آن است هرگاه الف و نون جمع مانند یاران و دوستان با الف و نون اصلی مانند جان و دهان قافیه بشود، قدما این نوع قافیه را در غزل و قصیده بیش از یک بار نمی آوردند و هر گاه شاعری قافیۀ شایگان می آورد به آن اشاره می کرد و عذر می خواست
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
مخفف هرآینه است. (برهان). رجوع به هاینه شود. کلمه تأکید یعنی هاینه و هرآینه و البته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شی نَ / نِ)
مایل شونده، کج کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شایگان)
مرکب از: شای (= شاه) به اضافۀ گان پسوند نسبت و لیاقت. سزاوار و لایق و درخور. (برهان قاطع). شایسته و شایان. فرد ممتاز. فرد اعلی در میان افراد و نوع آن:
بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار.
منوچهری.
جهاندیده یوسف هم اندر زمان
سماطی بفرمود بس شایگان.
شمسی (یوسف و زلیخا).
که آن نعمتی بود بس شایگان
که شان داده بد یوسف کامران.
(یوسف وزلیخا).
- کرامات شایگان، بزرگواریهای شاهانه:
زین کرامات شایگان که سپرد
بتو اقبال مقتدای جهان.
ابوالفرج رونی.
- گلشن شایگان، گلشن شاه وار و شاهانه:
بگفت این و از پیش آزادگان
بیامد سوی گلشن شایگان.
فردوسی.
، مال گرانمایه و پرقیمت که لایق پادشاهان باشد. در اصل شاهگان بوده. (فرهنگ رشیدی). هر چیز خوب که لایق پادشاهان باشد. چه در اصل شاهگان بوده یعنی شاه لایق ’ها’ را بهمزه بدل کرده بصورت ’یا’ نوشتند. (برهان قاطع) (آنندراج)، هر گنج بزرگ و لایق پادشاه. (از برهان قاطع). یعنی گنج که شاهان نهاده باشند یا گنجی که لایق شاهان تواند بود. (حاشیۀ برهان چ معین) (آنندراج).
- گنج شایگان، گنج بسیار. (فرهنگ رشیدی). گنج ممتاز در نوع خود در بسیاری و پرقیمتی: ناگاه بر ذخایرنفیس و گنجهای شایگانی مظفر شوند. (کلیله و دمنه).
- ، نام یکی از گنجهای خسروپرویز که از بس بزرگ و بسیار بود شایگان خواندند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از صحاح الفرس) :
گنج سخن گشاده و هر نکته ای از آن
افزون ز ارج و قیمت صد گنج شایگان.
؟
هر بخششی که او بدهد چون نگه کنی
گنجی بود بزرگتر از گنج شایگان.
فرخی.
ز بس تودۀ زر که در کاخ او
بهر کنج گنجی بود شایگان.
فرخی.
نخواست ماندن اگر گنج شایگان بودی
بماند این سخن جانفزای تا محشر.
مسعودسعد.
بر خاک درت زکات دربان
گنج زر شایگان ببینم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 271).
خاکبیزی کن که منهم خاکبیزی کرده ام
تا ز خاک این مایه گنج شایگان آورده ام.
خاقانی.
خیز خاقانی ز کنج فقر خلوتخانه ساز
کز چنین گنجی توان اندوخت گنج شایگان.
خاقانی.
بگنج شایگان افتاده بودم
ندانستم که در گنجند ماران.
سعدی.
کی تواند شد کفیل بخشش یکروزه ات
صد هزاران گنج بادآورد و گنج شایگان.
؟ (شرفنامۀ منیری).
، ذخیره و مال و اسباب بسیار و بی نهایت. (برهان قاطع). مال کثیر و ذخیره کرده. (شرفنامۀ منیری). مال بسیار را گویند. (لغت فرس اسدی). بسیار و بی نهایت. (فرهنگ رشیدی)،
{{اسم مرکّب}} بیگاریعنی کار بی مزد فرمودن. (برهان قاطع). در اصل شاه وگان بوده است یعنی کاری که بحکم پادشاه کنند بی مزد و منت. (المعجم ص 176) (از آنندراج). بیگار و سخره. (لغت فرس اسدی). کاری باشد که بی مزد فرمایند. (صحاح الفرس). کار بی مزد. (فرهنگ رشیدی) :
اگر بگروی تو بروز حساب
مفرمای درویش را شایگان.
شهید بلخی (از لغت فرس اسدی).
،
{{صفت مرکّب}} فراخ و گشاد. (برهان قاطع). جهانگیری گوید که در کتاب زند بمعنی وسعت و فراخی آمده است. (از آنندراج) :
کجا رامین چو بر تو مهربان گشت
بچشمت خاک راه شایگان گشت.
(ویس و رامین).
، شاد و خرم: و نشست خویش را شهر بلخ اختیار کرد مر بلخ را بلخ الحسنا نام کرد چنانک تا امروز از آن عهد باز بلخ شایگان می خوانند یعنی شاد و خرم. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی)،
{{اسم مرکّب}} قافیۀ شعری را که با آن تحکمی هست شایگان گویند چه تحکم مناسب پادشاهان است. (برهان قاطع)، یکی از معایب اشعار که در قافیۀ مفرد آرند چون در قافیۀ فلان و بهمان کهان و مهان که جمع که و مه است آرند. (شرفنامۀ منیری). قوافی باشد و آن چنان بود که قوافی شعر مفرد آورند و ناگاه بجای مفرد جمع آورند. (صحاح الفرس) :
نثرش بری ز لغو و خطش از خطا وسهو
نظمش ز حشو و سهو و ز ایطاء و شایگان.
فرخی.
در شعر من نیابی مسروق و منتحل
در نظم من نبینی از ایطا و شایگان.
رشید وطواط (از المعجم ص 216).
اشعار پر بدایع دوشیزۀ من است
با شایگان ولیکن چون گنج شایگان.
رشید وطواط (المعجم ص 216).
بیت فرومایۀ این منزحف
قافیۀ هرزۀ آن شایگان.
خاقانی.
- شایگان جلی (ایطأجلی) ، الف و نونی باشد که در آخر اسمها بجهت افادۀ معنی جمع آورند چون: یاران و دوستان و این کلمات را با مفرد مثل: فلان و بهمان قافیه نتوان کرد و این قوافی را در غزل بلکه در قصیده زیاده بر یک محل جایز نداشته اند. (برهان قاطع) (از آنندراج). آنکه مفرد را با جمع قافیه کنند چون دلبران و مردمان با جان و زمان و این را شایگان جمع گویند. (فرهنگ رشیدی). مؤلف المعجم نویسد: ایطا. باز گردانیدن قافیتی است دوبار و آن دو نوع است جلی و خفی. ایطاء جلی چنانکه بوسلیک گفته:
در این زمانه بتی نیست از تو نیکوتر
نه بر تو برشمنی از رهیت مشفق تر.
و ایطاء جلی از عیوب فاحش است در شعر الا [که] قصیده دراز باشد چنانکه از بیست بیت و سی بیت، که در اشعار فارسی حد قصیده است به قول بعضی، [درگذرد] یا قصیده را دو مطلع باشد [پس] شاید که یک دو قافیت در مطلع دوم بازگرداند و تکرار قافیۀ عروض را از [مطالع] ایطاء نشمارند.
- شایگان خفی (ایطاء خفی) ، الف و نونی بود که در آخر کلمات آید بمعنی فاعل چون گریان و خندان و این کلمات را با رمان و کمان قافیه نتوان کرد و همچنین کلمه ای که یا و نون نسبت داشته باشد مانند آتشین وسیمین با زمین و کمین قافیه نمیتوان کرد. (برهان قاطع). آنکه اسم فاعل را و آنچه در حکم اسم فاعل باشد با مفرد قافیه کنند چون آهنین و سیمین که با زمین و چنین و این را شایگان خفی گویند و شعرا در قصیده یا غزل بیش از یک دو جا نمی آورند مگر گاهی که ناچار شوند و عذر آن خواهند. (فرهنگ رشیدی). ایطاء خفی آن است که بعضی از حروف زواید که در فصل روی بر شمرده آمده است در قصیده ای مکرر گرداند. چنانکه آب و گلاب و سازگار و کامگار و شاخسار و کوهسار و آبدار و پایدار و از [آن] خفی تر چنانکه رنجور و مزدور و دانا و گویاو مرزبان و پاسبان، و بیشتر شعراء در ایطاآت خفی مسامحت کرده اند. چون در قطعه ای دو یا سه آرند و بر سبیل ندرت افتد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم) :
گرچه بعضی شایگان است از قوافی باش گو
عفو کن وقت ادا دانی ندانم بس ادات.
انوری (از آنندراج).
طبع عبید را که چو گنجی است شایگان
معذور دار قافیه گر شایگان کند.
عبید زاکانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور، دارای 64 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دینه. (آنندراج). دیروزی. دیروز. (ناظم الاطباء) :
هر روز فقیران راست هم عید و هم آدینه
نی عید کهن گشته آدینه و دیگینه.
مولوی
غذایی که در دیگ پخته شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ گی نَ / نِ)
گواز. چوبی که خر و گاو بدان رانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
اگر با من دگر کاوی خوری ناگه
بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه.
فرالاوی.
شنگینه بر مدار ز چاکر
تا راست باشد او چو ترازو.
لبیبی.
، چنبه و چوب گنده ای که پس در اندازند. (ناظم الاطباء). چوبی باشد که از پس در افکنند تا در قوی باشد. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ نظام). گواز. (اوبهی) ، چوبی باشد که زنان چون جامه شویند بدان کوبند. (یادداشت مؤلف). چوب گازران بود که بر جامه کوبند. (نسخۀ فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نان خورش معروفی است. (غیاث اللغات). نان خورشی است که از تخم ماکیان می سازند. (ناظم الاطباء). خوراکی است ساخته از تخم مرغ که زرده و سفیده را بهم زده در روغن سرخ کنند و گاهی شکر یا قند هم ریزند. (فرهنگ نظام). خایه ریز که از بیضۀ مرغ راست کنند. (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). تخم ریز. عجّه. خبیص البیض:
ور بگویم صفت قیمه و خاگینۀ گرم
برود از دل هر مستمعی صبر و قرار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
بسیار و بی پایان و تمام ناشدنی، (ناظم الاطباء)، ویژه در گنج پادشاهی، (ناظم الاطباء) : که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است، (سندبادنامه ص 231)، منسوب به شایگان، رجوع به شایگان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
خاگینه. (ناظم الاطباء). خایۀ ریز که از بیضۀ مرغ راست کنند. (شرفنامۀ منیری). طعامی که از تخم مرغ زده سازند. (زمخشری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). عجه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، طعامی که از تخم مرغ و گوشت سازند. طباهجه. (زمخشری) ، تخم ماکیان برشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کم بها و کم قیمت و ارزان، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بطور شایستگی و لیاقت و سزاواری. (ناظم الاطباء) ، از روی دولت و توانگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خوراکی است ساخته از تخم مرغ که زرده و سفیده را بهم زده و در روغن سرخ کنند و گاهی هم شکر میریزند
فرهنگ لغت هوشیار
نهالی توشک که بر بالای آن خوابند، بالا پوش جبه، تکیه گاه، زن بازیگر مطربه
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی که از هم زدن زرده و سفیده تخم مرغ و سرخ کردن آن در روغن تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرینه
تصویر شیرینه
زرد زخم شیرینک، چوبی که جغرات را زنند تا مسکه بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
لایق، سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
چوب دستی که چارپایان را به وسیله آن رانند، چوبی که گازران پارچه و لباس را به هنگام شست و شو با آن کوبند کدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایینه
تصویر هایینه
بتحقیق بی شک قطعا لابد: (پسرگفت: هرآینه تا رنج نبری گنج برنداری) توضیح مرحوم بهار نوشته: (هرآیینه که بتخفیف هرآینه شده ومعنی آن بهرقاعده وبهرآیین است که ماحالا بهرصورت گوییم همه ازهمین اصل و ریشه (آذین) است چنانکه دربالاآمده. ادونک همریشه آذین است. توضیح، هرآینه درفارسی ازادوات تاکید است. واغلب درسرجواب شرط درمی آید واستعمال آن جزدرمورد تاکیدصحیح نیست گاهی دیده میشود که آنرا بجای یکی از ادوات شرط بکارمیبرندمانند: (هرآینه تحصیل کنی بسعادت خواهی رسید) درصورتی که بایدنوشته شود: (اگر تحصیل کنی هرآینه بسعادت خواهی رسید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادگونه
تصویر شادگونه
((نِ))
پشتی، تکیه گاه، بالاپوش، جبه، تشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنگینه
تصویر شنگینه
((شَ نَ یا نِ))
چوب دستی که چارپایان را به وسیله آن رانند، چوبی که گازران پارچه و لباس را به هنگام شست وشو با آن کوبند، کدین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
سزاوار، درخور شاه، هر چیز خوب و گران بها، فراخ، خزانه، گنج شاهانه
فرهنگ فارسی معین
((نِ))
خوراک ساده ای که از مخلوط کردن زرده و سفیده تخم مرغ و سرخ کردن آن در روغن درست می شود
فرهنگ فارسی معین
بیضه، تخم، مرغانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سزاوار، شایسته، فراوان، خزانه، خزینه، گنج، عریض، فراخ، وسیع، شاهوار، بیگار، بیگاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شبانه
فرهنگ گویش مازندرانی