جدول جو
جدول جو

معنی شایگانی - جستجوی لغت در جدول جو

شایگانی
بسیار و بی پایان و تمام ناشدنی، (ناظم الاطباء)، ویژه در گنج پادشاهی، (ناظم الاطباء) : که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است، (سندبادنامه ص 231)، منسوب به شایگان، رجوع به شایگان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایگان
تصویر شایگان
(پسرانه)
مرد بزرگ، شایسته و شایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهجانی
تصویر شاهجانی
از مردم شاهجان، پارچۀ لطیفی که در شاهجان بافته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستگانی
تصویر شستگانی
اساس، بنیان، برای مثال ز قلب درگه او ساز شستگانی عمر / که قلب کعبه کند شستگانی محراب (ابوالفرج رونی - ۲۵)، بنیاد و پی عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
شادی و خوشی، خوشحالی، برای مثال غم و شادمانی نماند ولیک / جزای عمل ماند و نام نیک (سعدی۱ - ۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دایگانی
تصویر دایگانی
شیر دادن و پروردن کودک، دایگی، دایگی کردن، دایه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
عمل بایگان، ضبط، جایی که نامه ها و اسناد ادارات دولتی یا بنگاه های ملی نگهداری می شود، آرشیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، خورا، باب، بابت، مناسب، اندرخور، صالح، فراخور، شایان، فرزام، مستحقّ، محقوق، ارزانی، خورند، سازوار
ویژگی هر چیز خوب و پسندیده و گران مایه، درخور پادشاه،
کار بی مزد و رایگان برای مثال اگر بگروی تو به روز حساب / مفرمای درویش را شایگان (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۴)
در علوم ادبی در قافیه، قافیۀ شعر که در آن تحکمی باشد، برای مثال گرچه بعضی شایگان است از قوافی باش گو / عفو کن وقت ادا دانی ندارم بس ادات (انوری - ۳۷)
شایگان خفی: در علوم ادبی در قافیه، آن است که هرگاه الف و نون که دلالت بر فاعل می کند مانند گریان و خندان با الف و نون اصلی کلمه مانند زمان و مکان قافیه بشود یا آنکه یا و نون نسبت را مانند سیمین و آتشین با یا و نون اصلی مانند زمین و کمین قافیه کنند
شایگان جلی: در علوم ادبی در قافیه، آن است هرگاه الف و نون جمع مانند یاران و دوستان با الف و نون اصلی مانند جان و دهان قافیه بشود، قدما این نوع قافیه را در غزل و قصیده بیش از یک بار نمی آوردند و هر گاه شاعری قافیۀ شایگان می آورد به آن اشاره می کرد و عذر می خواست
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
بطور شایستگی و لیاقت و سزاواری. (ناظم الاطباء) ، از روی دولت و توانگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لیاقت، درخوری، سزاواری، شایستگی: تا بمنزلتی که امیدوار است برسد پس تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارد، (کلیله و دمنه ص 83)، بدگوهر ... تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارد، (کلیله و دمنه)، و چندانکه شایانی قبول حیات از این جثه زایل گشت برفور متلاشی گردید، (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(شایگان)
مرکب از: شای (= شاه) به اضافۀ گان پسوند نسبت و لیاقت. سزاوار و لایق و درخور. (برهان قاطع). شایسته و شایان. فرد ممتاز. فرد اعلی در میان افراد و نوع آن:
بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار.
منوچهری.
جهاندیده یوسف هم اندر زمان
سماطی بفرمود بس شایگان.
شمسی (یوسف و زلیخا).
که آن نعمتی بود بس شایگان
که شان داده بد یوسف کامران.
(یوسف وزلیخا).
- کرامات شایگان، بزرگواریهای شاهانه:
زین کرامات شایگان که سپرد
بتو اقبال مقتدای جهان.
ابوالفرج رونی.
- گلشن شایگان، گلشن شاه وار و شاهانه:
بگفت این و از پیش آزادگان
بیامد سوی گلشن شایگان.
فردوسی.
، مال گرانمایه و پرقیمت که لایق پادشاهان باشد. در اصل شاهگان بوده. (فرهنگ رشیدی). هر چیز خوب که لایق پادشاهان باشد. چه در اصل شاهگان بوده یعنی شاه لایق ’ها’ را بهمزه بدل کرده بصورت ’یا’ نوشتند. (برهان قاطع) (آنندراج)، هر گنج بزرگ و لایق پادشاه. (از برهان قاطع). یعنی گنج که شاهان نهاده باشند یا گنجی که لایق شاهان تواند بود. (حاشیۀ برهان چ معین) (آنندراج).
- گنج شایگان، گنج بسیار. (فرهنگ رشیدی). گنج ممتاز در نوع خود در بسیاری و پرقیمتی: ناگاه بر ذخایرنفیس و گنجهای شایگانی مظفر شوند. (کلیله و دمنه).
- ، نام یکی از گنجهای خسروپرویز که از بس بزرگ و بسیار بود شایگان خواندند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از صحاح الفرس) :
گنج سخن گشاده و هر نکته ای از آن
افزون ز ارج و قیمت صد گنج شایگان.
؟
هر بخششی که او بدهد چون نگه کنی
گنجی بود بزرگتر از گنج شایگان.
فرخی.
ز بس تودۀ زر که در کاخ او
بهر کنج گنجی بود شایگان.
فرخی.
نخواست ماندن اگر گنج شایگان بودی
بماند این سخن جانفزای تا محشر.
مسعودسعد.
بر خاک درت زکات دربان
گنج زر شایگان ببینم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 271).
خاکبیزی کن که منهم خاکبیزی کرده ام
تا ز خاک این مایه گنج شایگان آورده ام.
خاقانی.
خیز خاقانی ز کنج فقر خلوتخانه ساز
کز چنین گنجی توان اندوخت گنج شایگان.
خاقانی.
بگنج شایگان افتاده بودم
ندانستم که در گنجند ماران.
سعدی.
کی تواند شد کفیل بخشش یکروزه ات
صد هزاران گنج بادآورد و گنج شایگان.
؟ (شرفنامۀ منیری).
، ذخیره و مال و اسباب بسیار و بی نهایت. (برهان قاطع). مال کثیر و ذخیره کرده. (شرفنامۀ منیری). مال بسیار را گویند. (لغت فرس اسدی). بسیار و بی نهایت. (فرهنگ رشیدی)،
{{اسم مرکّب}} بیگاریعنی کار بی مزد فرمودن. (برهان قاطع). در اصل شاه وگان بوده است یعنی کاری که بحکم پادشاه کنند بی مزد و منت. (المعجم ص 176) (از آنندراج). بیگار و سخره. (لغت فرس اسدی). کاری باشد که بی مزد فرمایند. (صحاح الفرس). کار بی مزد. (فرهنگ رشیدی) :
اگر بگروی تو بروز حساب
مفرمای درویش را شایگان.
شهید بلخی (از لغت فرس اسدی).
،
{{صفت مرکّب}} فراخ و گشاد. (برهان قاطع). جهانگیری گوید که در کتاب زند بمعنی وسعت و فراخی آمده است. (از آنندراج) :
کجا رامین چو بر تو مهربان گشت
بچشمت خاک راه شایگان گشت.
(ویس و رامین).
، شاد و خرم: و نشست خویش را شهر بلخ اختیار کرد مر بلخ را بلخ الحسنا نام کرد چنانک تا امروز از آن عهد باز بلخ شایگان می خوانند یعنی شاد و خرم. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی)،
{{اسم مرکّب}} قافیۀ شعری را که با آن تحکمی هست شایگان گویند چه تحکم مناسب پادشاهان است. (برهان قاطع)، یکی از معایب اشعار که در قافیۀ مفرد آرند چون در قافیۀ فلان و بهمان کهان و مهان که جمع که و مه است آرند. (شرفنامۀ منیری). قوافی باشد و آن چنان بود که قوافی شعر مفرد آورند و ناگاه بجای مفرد جمع آورند. (صحاح الفرس) :
نثرش بری ز لغو و خطش از خطا وسهو
نظمش ز حشو و سهو و ز ایطاء و شایگان.
فرخی.
در شعر من نیابی مسروق و منتحل
در نظم من نبینی از ایطا و شایگان.
رشید وطواط (از المعجم ص 216).
اشعار پر بدایع دوشیزۀ من است
با شایگان ولیکن چون گنج شایگان.
رشید وطواط (المعجم ص 216).
بیت فرومایۀ این منزحف
قافیۀ هرزۀ آن شایگان.
خاقانی.
- شایگان جلی (ایطأجلی) ، الف و نونی باشد که در آخر اسمها بجهت افادۀ معنی جمع آورند چون: یاران و دوستان و این کلمات را با مفرد مثل: فلان و بهمان قافیه نتوان کرد و این قوافی را در غزل بلکه در قصیده زیاده بر یک محل جایز نداشته اند. (برهان قاطع) (از آنندراج). آنکه مفرد را با جمع قافیه کنند چون دلبران و مردمان با جان و زمان و این را شایگان جمع گویند. (فرهنگ رشیدی). مؤلف المعجم نویسد: ایطا. باز گردانیدن قافیتی است دوبار و آن دو نوع است جلی و خفی. ایطاء جلی چنانکه بوسلیک گفته:
در این زمانه بتی نیست از تو نیکوتر
نه بر تو برشمنی از رهیت مشفق تر.
و ایطاء جلی از عیوب فاحش است در شعر الا [که] قصیده دراز باشد چنانکه از بیست بیت و سی بیت، که در اشعار فارسی حد قصیده است به قول بعضی، [درگذرد] یا قصیده را دو مطلع باشد [پس] شاید که یک دو قافیت در مطلع دوم بازگرداند و تکرار قافیۀ عروض را از [مطالع] ایطاء نشمارند.
- شایگان خفی (ایطاء خفی) ، الف و نونی بود که در آخر کلمات آید بمعنی فاعل چون گریان و خندان و این کلمات را با رمان و کمان قافیه نتوان کرد و همچنین کلمه ای که یا و نون نسبت داشته باشد مانند آتشین وسیمین با زمین و کمین قافیه نمیتوان کرد. (برهان قاطع). آنکه اسم فاعل را و آنچه در حکم اسم فاعل باشد با مفرد قافیه کنند چون آهنین و سیمین که با زمین و چنین و این را شایگان خفی گویند و شعرا در قصیده یا غزل بیش از یک دو جا نمی آورند مگر گاهی که ناچار شوند و عذر آن خواهند. (فرهنگ رشیدی). ایطاء خفی آن است که بعضی از حروف زواید که در فصل روی بر شمرده آمده است در قصیده ای مکرر گرداند. چنانکه آب و گلاب و سازگار و کامگار و شاخسار و کوهسار و آبدار و پایدار و از [آن] خفی تر چنانکه رنجور و مزدور و دانا و گویاو مرزبان و پاسبان، و بیشتر شعراء در ایطاآت خفی مسامحت کرده اند. چون در قطعه ای دو یا سه آرند و بر سبیل ندرت افتد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم) :
گرچه بعضی شایگان است از قوافی باش گو
عفو کن وقت ادا دانی ندانم بس ادات.
انوری (از آنندراج).
طبع عبید را که چو گنجی است شایگان
معذور دار قافیه گر شایگان کند.
عبید زاکانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور، دارای 64 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کم بها و کم قیمت و ارزان، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(یْ / یِ)
رایگان. مفت و آسان. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی) (از مجموعۀ مترادفات ص 318). مجانی:
ببخشش اگر پیش کانی بود
همه بهر او رایگانی بود.
فردوسی.
کند پیش درویش رامشگری
ورا رایگانی کند کهتری.
فردوسی.
خریدار دارم من از تو بسی به
چرا خدمت تو کنم رایگانی.
منوچهری.
چنان شاهی بچندین کامرانی
نگر تا چون تبه شد رایگانی.
(ویس و رامین).
اعیان ومقدمان چون بشنیدند این سخن، سخت غمناک شدند که بدین رایگانی، لشکر بدین بزرگی و ساختگی بباد شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476).
اکنون که شنیدم از جهان من
آن نکتۀ خوب رایگانی.
ناصرخسرو.
جنون رایگانی دهد زرّ و گوهر
بداندیش تو جان دهد رایگانی.
امیرمعزی (از آنندراج).
خاقانیا اگرچه سخن نیک دانیا
این نکته را ز من بشنو رایگانیا
هجو کسی مکن که ز تو مه بود بسال
شاید که او پدر بود و تو ندانیا.
خاقانی.
عشق تو بجان خریدم ارچه
آتش همه جای رایگانیست.
خاقانی.
نباید کز سر شیرین زبانی
خورد حلوای شیرین رایگانی.
نظامی.
چو صاحب سخن زنده باشد سخن
بنزد همه رایگانی بود.
ابن نصیر.
چو فردوسی ببخشش رایگانی
بفضل خود به فردوسش رسانی.
عطار.
- برایگانی، رایگان. رایگانی. مفت و آسان. (بهار عجم) (آنندراج) :
مهر تو مرا چو جان عزیز است
از کف ندهم برایگانی.
کمال الدین اسماعیل
لغت نامه دهخدا
ابوالحسن علی بن محمد بن محمد بلخی قاضی طایگانی. وی بعنوان سفر حج به بغداد رفت و در آنجا از شعیب بن ادریس بلخی و ابراهیم بن عبدالله بن داود رازی استماع حدیث کرد. ابوبکر خطیب بغدادی از او نام برده و گفته است در سال 423 هجری قمری از وی حدیث نوشته ام، ولی از سرانجام کار او باخبر نیستم. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
احمد بن حفص طایگانی. بگفتۀ ابوسعد ادریسی از مردم طایگان بلخ است. وی از یحیی بن سلیم طایفی روایت کرده است و ابویعقوب یوسف بن علی ابار سمرقندی از وی روایت دارد و روایت رااز طایگانی در سمرقند یا کش فراگرفته است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
عمل بایگان
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
دایگی. پرورشگری. عمل دایگان. عمل دایه. حضانت:
ازآن مهتران چار زن برگزید
که اندر گهر بد نژادش پدید
دو تازی دو دهقان ز تخم کیان
ببستند بر دایگانی میان.
فردوسی.
چو خوزانی بگاه دایگانی
چو نابینا بگاه دیده بانی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
دورانش بحکم دایگانی
پرورد بشیر مهربانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پایگاهی
تصویر پایگاهی
مردی از طبقه (پست) از مرتبتی پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
ضبط شدن، در پرونده قرار گرفتن نامه، نگاهدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایگانی
تصویر دایگانی
پرورش کودک، دلسوزی و محبت مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
شادی خوشی خوشحالی سرور
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی فرمی نوعی شراب سفید کف دار گرانبها که آن را اصلا در شامپانی (فرانسه) از بهترین اقسام انگور تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به شاهجان (شهر مرو)، پارچه ای لطیف که در شهر مرو بافته میشد، پارچه لطیف (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدایگانی
تصویر خدایگانی
پادشاهی سلطنتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایانی
تصویر شایانی
شایستگی سزاواری لیاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
لایق، سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایگانی
تصویر دایگانی
پرورش کودک، دلسوزی و محبت مادری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایانی
تصویر شایانی
سزاواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایگان
تصویر شایگان
سزاوار، درخور شاه، هر چیز خوب و گران بها، فراخ، خزانه، گنج شاهانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
جایی که در آن اسناد و مدارک اداری نگه داری می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
ابتهاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شهرگانی
تصویر شهرگانی
تمدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
آرشیو، ضبط
فرهنگ واژه فارسی سره
سزاوار، شایسته، فراوان، خزانه، خزینه، گنج، عریض، فراخ، وسیع، شاهوار، بیگار، بیگاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرشیو، ضبط، طبقه بندی (اسناد) ، طبقه بندی شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد