جدول جو
جدول جو

معنی شاکله - جستجوی لغت در جدول جو

شاکله
توت فرنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیلک، چیالک، چلم
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
فرهنگ فارسی عمید
شاکله
شکل، هیئت، صورت، سرشت، ذات
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
فرهنگ فارسی عمید
شاکله
(کَ لَ)
نوعی از توت فرنگی. چیلک. (اشتنگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شاکله
(کِ لَ)
صورت. شکل. هیأت. مثل. (از اساس البلاغه) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : علی شاکله ابیه، بر هیأت پدر خویش است، خوی. (ترجمان القرآن ص 54). جدیله. (متن اللغه) : عمل علی جدیلته، ای شاکلته. (اساس البلاغه) (اقرب الموارد). عادت و طبیعت. (بحر الجواهر). سیره. (اقرب الموارد). طریقه. (اقرب الموارد). وتیره. (اقرب الموارد). دأب. (اقرب الموارد). هجّیره. هجّیره. (اقرب الموارد) ، سپیدی بناگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (بحر الجواهر) ، پوست مابین کنارۀ تهیگاه اسب و زانوی اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) ، تهیگاه. (منتهی الارب) : اصاب شاکله الرمیه، تهیگاه آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (اساس البلاغه) (آنندراج) (بحر الجواهر). خاصره. (صحاح). تهیگاه. (مهذب الاسماء). ج، شواکل، کرانه و جانب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) : شاکلتی الطریق، دو جانب و دو کرانۀ راه. (از اقرب الموارد) (اساس البلاغه). طریق ظاهرا الشواکل. (اساس البلاغه). راه که جوانب آن معلوم باشد، ناحیت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). سوی. (منتهی الارب) ، حاجت. (از متن اللغه) ، شاهراه که از آن راه فرعی منشعب گردد. (از اقرب الموارد). طریق ذوشواکل، و هی الطریق التی تنشعب منه. (تفسیر کشاف زمخشری ج 2 ص 244) ، مذهب و طریقت. (از متن اللغه) (کشاف زمخشری). نیت و راه و روش. (منتهی الارب). قل کل یعمل علی شاکلته، ای علی مذهبه و طریقته. (از تفسیر کشاف زمخشری ج 2 ص 244). قصد و آهنگ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عقل
لغت نامه دهخدا
شاکله
طریقه و مذهب
تصویری از شاکله
تصویر شاکله
فرهنگ لغت هوشیار
شاکله
شاه کیله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاکله
تصویر کاکله
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از فرزندان تور و جزو سپاهیان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشاکله
تصویر مشاکله
در بدیع تبدیل کلمه به واسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، برای مثال دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲ - ۵۲۱) . که در آخر مصراع دوم به جای دل دادن، دل بسرشتن آورده مانند و مشابه شدن، با یکدیگر موافقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ لَ / لِ)
خارپشت. (ناظم الاطباء) ، ریزه. ریزۀ زر. (یادداشت مؤلف) :
چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام
سیم نثارت کند درست شکاله.
ناصرخسرو.
- شکالۀ زر، ریزۀ زر. (ناظم الاطباء) : ذهبه، قراضه و شکالۀ زر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ لِ)
دهی از دهستان لاهیجان شهرستان مهاباد. دارای 452 تن سکنه. آب آن از رود خانه نقده. محصول آن غلات، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث شاکی. دادخواه. رجوع به شاکی شود، مرد با سلاح و تیز: رجل شاکیهالسلاح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد با زین افزار جنگ. زیناوند. تمام سلاح. غرق در یکصد و چهارده پارچه سلاح رزم. رجوع به شاکی السلاح شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
کیسه و خریطه وجوال. (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
شهری است در بصره. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
موضعی است به مغرب در نزدیکی تونس. شاذله نیز گفته اند. (تاج العروس ذیل ش دل) و رجوع به شاذلی و شاذلیه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نیکلا. رسام و حکاک فرانسوی. وی بسال 1792م. در پاریس تولد و بسال 1845م. وفات یافت. در ترسیم صحنه های نظامی استاد بوده و سربازان گارد قدیم متعلق به دورۀ امپراطوری ناپلئون را بسیار ماهرانه نقاشی کرده است
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
شادله. دیهی است به مغرب. (منتهی الارب). به نوشتۀ شعرانی دیهی از افریقیه. (ریحانه الادب). از محال تونس. (شدالازار چ قزوینی، حاشیۀ ص 474). رجوع به شادله شود
لغت نامه دهخدا
(تُ لِ)
نام دو قلعه از شهر پاریس قدیم: شاتلۀ کبیر و شاتلۀ صغیر. اولی که در سال 1802 میلادی ویران گردید، در ساحل راست رود سن، مقابل پون - اشانژ واقع بود. این قلعه مقر دادگاه جنائی بود. دومی که در ساحل چپ رود سن و مقابل پتی - پون قرار داشت زندان بشمار میرفت
یکی از شهرهای بلژیک (واقع در ناحیۀ هه نو) ، دارای 14600 نفرجمعیت است. صنایع دیگ بخارسازی، ساختمان های مکانیکی و تولید مواد منفجره و گل بوته سازی آن شهرت دارد
لو، محلی در کمون بودولیر از آروندیسمان اوبوسون (دپارتمان کروز) دارای معادن طلا است
لو، مرکز کمون شر از آروندیسمان سن آرمان - مون - رون، دارای 1260 نفر جمعیت است
لغت نامه دهخدا
(لَ کِ)
دهی از بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش. دارای 188 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن برنج، پشم، لبنیات و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(غِ لَ)
تأنیث شاغل. رجوع به شاغل شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
قاقله. گیاهی است به هند که در داروها مستعمل است. (از رسملی قاموس) (؟)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
نام مبارزی بوده است ایرانی از فرزندان تور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
که آمد به نزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله.
فردوسی
ابن محمود بن محمد. او راست ’الامثلهالشرطیه فی تحریرالوثائق الشرعیه’. کشف الظنون. (ذیل الامثلهالشرطیه...)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ لَ)
یکی شوکل. (از اقرب الموارد). رجوع به شوکل شود
لغت نامه دهخدا
(تُ لِ)
مارکیز دو. ادیبۀ فرانسوی و دوست ولتر. بسال 1706 در شهر پاریس تولد یافت و بسال 1749 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ لَ)
التباس.
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نام شهری در حدود افغانستان کنونی که یونانی های باختر پس از سال 126 قبل از میلاد آنجا را پایتخت خود قرار داده دولتی بنام دولت هند و یونانی تأسیس کردند و این شهر را به یونانی بنام ’اوتی دمیا’ نامیدند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2118 و 2261 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ لَ)
زن بچه مرده. ثکلی. ثکول، هاویه. ج، ثواکل
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
از با+ کله، سر، در تداول عامه، عاقل. پیش بین. بسیار خردمند. باعقل. با سیاست خوب. (یادداشت مؤلف). بامغز. و رجوع به کله شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
با همدیگر موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سزیدن. برازیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ولکنما نهدی الی من نجله
و ان لم یکن فی وسعنا مایشاکله.
احمد بن یوسف متولی دیوان رسائل مأمون خلیفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، با چیزی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مانا و مشابه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فی فلان مشاکله من ابیه،ای شبه. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح کلام و حکمت) نزد متکلمین و حکما، اتحاد در شکل و مرادف تشاکل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 785). و رجوع به همین کتاب و مشاکلت شود
لغت نامه دهخدا
هندی کند زبان آنکه زبانش بهنگام سخن گفتن بگیرد الکن. توضیح جهانگیری نویسد: (هاکره وهاکله کسی را گویند که در سخن گفتن زبانش میگرفته باشد و آنرا بتازی الکن خوانند. مولف تاریخ معجم نظم نموده: (بدور معدلتش زهزنان و دزد از بیم شدندها کره از کاف کاروان گفتن) رشیدی گوید: لیکن در دیوان سوزنی این بیت یافته شد بر این وجه: (زعین عدلش زای زبان دزد براه چوها گره شود از کاف کاروان گفتن) وبرین تقدیر دوکلمه است: (هاجداست وگره جداست) در مقدمه انجمن آرا نیز همین مطلب رشیدی تکرار شده. آقای سعید نفیسی نیز همین قول را بسط داده اند هر چند اعتراض نویسندگان مذکور در مورد اشتباه فرهنگ نویسان (جهانگیری و برهان) در بیت سوزنی وارد است ولی (هاکره) و (هاکله) بمعنی الکن را آنان از خود جعل نکرده اند بلکه ایشان که در هندوستان میزیسته اند این کلمات را در آن کشور شنیده و ضبط کرده اند. در هندوستان هالکه هکلا بمعنی لکنت والکن آمده. هکلاین بمعنی لکنت وهکلانا بمعنی لکنت داشتن است. در زبان اردو نیز این کلمات بهمین معانی آمده. و تبدیل لام به راهم معهود است. بنابراین مولفان مورد بحث اصل کلمه را درست ضبط کرده و معنی آنرا هم درست آورده اند ولی شاهدشان (بیت سوزنی) برای این معنی درست نیست
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که در دامنه های کوهستانی در ارتفاعات متوسط منطق معتدله خصوصا اروپای مرکزی و غربی میروید. از برگهای این گیاه بعنوان سبزی خوراکی استفاده میکنند شمره بحریه راز یانه دریایی قرن ایل راز یانج بحری کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغله
تصویر شاغله
مونث شاغل در کار دارنده، باز دارنده مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکیه
تصویر شاکیه
ازگروهیان که علی علیه السلام راخدای پیکرپذیرفته می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
کنار کوهی از گیاهان درخت سدر چوبی است بمقدار چهار انگشت که وسط آن باریکتر از دو سر وی است و وسط آن طناب بندند و آن برای اتصال دو قطعه خیمه بکار رود، چوبی که لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا بجرم خود اقرار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
مشاکله و مشاکلت در فارسی: مانایی همچهرگی مشابه شدن مانندگردیدن، موافقت کردن باهم، مشابهت مانندگی: و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد باعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ، موافقت، اتحاد در شکل تشاکل (کشاف اصطلاحات)، از محسنات معنوی است و آن عبارتست از ذکر شی بلفظی غیر از لفظ مقرر برای آن بسبب مجاورت آن لفظ تحقیقا یا تقدیرا یعنی شی مذکور در جوار این غیر واقع شود محققا یا مقدرالله (مثال) : کند گر بر تو ظلم از کین بد اندیش تو هم آن ظلم کن بروی میندیش. (کشاف اصطلاحات) (ظلم در مصراع دوم بمعنی جزا و پاداش عمل بد است که بمناسبت جوار باظلم اول بدین لفظ تعبیر شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکله
تصویر اشکله
((اِ کِ لِ))
شکنجه، نوعی شکنجه و آن چوبی بوده که لای انگشتان متهمان می گذاشتند و فشار می دادند تا به جرم خود اقرار کنند، اشکلک
فرهنگ فارسی معین