جدول جو
جدول جو

معنی شاوشکان - جستجوی لغت در جدول جو

شاوشکان
(وَ)
مصحف شاه و کان. (حاشیۀ اخبار الدوله السلجوقیه ص 7). نام قریه ای است در مرو و فاصله میان این محل و مرو چهار فرسخ است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشکان
تصویر ارشکان
(پسرانه)
لقب چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاوران
تصویر شاوران
(پسرانه)
نام پدر زنگه پهلوان ایرانی در دوره کیکاووس پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادکان
تصویر شادکان
(پسرانه)
کامیاب، کامروا، خوشحال، شادمان، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاشدان
تصویر شاشدان
جایی یا ظرفی که در آن ادرار می کنند، در علم زیست شناسی مثانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
آتش خانۀ حمام، گلخن، گولخ، گلخان، گولخن، تون
فرهنگ فارسی عمید
کشتی جنگی تندرو که کشتی های اژدرافکن دشمن را تعقیب می کند و خودش هم دارای دستگاه اژدراندازی است
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
نام شهری و ولایتی است از شروان. (برهان قاطع). نام شهری بوده است نزدیک به گنجه و در هند او را شابران نیزگفته اند. گویند چاه بیژن در آن حدود بوده. (آنندراج از انجمن آرا). شابران. (شرفنامۀ منیری). شاوران وشابران شهری است نزدیک گنجه و دربند. (فرهنگ رشیدی) : شاوران، قصبۀ شیروان است، جایی است بدریا نزدیک وبا نعمت بسیار و سنگ محک بهمه جهان از آنجا برند. (حدود العالم چ ستوده ص 164). رجوع به شابران شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام پدر زنگه است از پهلوانان داستانی ایران باستان (هر چند که ممکن است ’ان’ کلمه علامت نسبت بنوت باشد). رجوع به زنگۀ شاروان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شابوران. شابورن. شابورگان. شاپورگان. شابورق. شابورقان. شاپوراک. شابرقان. آهن سخت. فولاد نر. فولاد ذکر. حدیدالصلب، چه فولاد دو نوع است کانی، که آن را شاوران گویند و عملی که از نرم آهن با بعضی ادویۀ حریفه (؟) سازند. (از یادداشت مؤلف بنقل از الجماهر فی معرفه الجواهر تألیف بیرونی)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش رودسر شهرستان لاهیجان است. از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2700 تن و قراء مهم آن عبارتند از چابکسر، میان ده، شیخ زاهد محله، سرولات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش ششتمدشهرستان سبزوار و محدود است از طرف شمال و خاور به شهرستان نیشابور و از جنوب بدهستان ربع شامات و از باختر بدهستان تکاب و زمج، رود خانه کال شور از این دهستان سرچشمه میگیرد محصول زراعتی خوب ندارد و اهالی از سردرختی آن استفاده میکنند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، و نیز رجوع شود به تاریخ بیهق ص 184
قصبۀ مرکز دهستان بخش ششتمد شهرستان سبزوار، دارای 1394 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات و پبنه و میوه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، یاقوت در معجم البلدان شامکان را قریه ای از قرای نیشابور ضبط کرده است که شاید با شامکان مذکور در فوق یکی باشد
لغت نامه دهخدا
مثانه، (شعوری) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، آبدان، (شعوری)، جایی که در آن پیشاب جمع شود، ظرفی که در آن می شاشند، (آنندراج)، مبوله، کمیزدان، گلدان، ظرف شب، ظرفی که بیماران به شب و یا بروز و شب در آن شاشند، لگن اصیص
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
دام صیاد، اسلحه ای از قبیل شمشیر و گرز و کمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 113 تن. آب از رودخانه. محصول آن غلات و توتون. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام رودی است: آب شاذکان از کوه بازرنگ بر میخیزد و بر ولایت کهرکان و دشت رستاق گذشته بدریا میریزد. آبی بزرگ است گذر اسپ بآسان ندهد. طولش نه فرسنگ باشد. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 225)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهرکی است از نواحی خوارزم در آنجا سوق بزرگ و مسجد جامع زیبایی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یاقوت ذیل شادکان شهری در نواحی خوزستان معرفی کرده است. (معجم البلدان). نام جدید فلاحیه. در حدود یکصدو پنجاه قریه و آبادی دارد و سابقاً نام یکی از دو قسمت فلاحیه بود که یکی را جراحی و دیگری را شادکان مینامیدند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شادگان شود
لغت نامه دهخدا
دیهی است از دهستان دربقاضی، بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور، جلگه ای و آب و هوای آن معتدل است، 175 تن جمعیت دارد، آب آن از قنات، محصولات آن غلات و تریاک و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
گلخن و آتشدان گرمابه و حمام را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آتشدان گرمابه، (شرفنامۀ منیری)، آتشدان گرمابه باشد و آن را تون نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در شمال باختری ششتمد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، که در 7 هزارگزی باختر کرمانشاه و 3 هزارگزی شمال شوسه کرمانشاه بشاه آباد واقع شده، تپه ماهور و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان از طریق چشمه سینه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
ارشگان بقول موسی خورنی مورخ ارمنی و سبه اوس. چهارمین پادشاه اشکانی، و منطبق است با فرهاددوم و اردوان دوم. (ایران باستان ص 2585 و 2612)
لغت نامه دهخدا
دیهی در قرب سه فرسنگی جنوب کازرون
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، در 78هزارگزی جنوب شرقی سوریان کنار راه دیدگان به چهار راه در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات، حبوبات، انگور، آلو و شغل مردمش زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام قریه ای ازقرای نسف است به ماوراءالنهر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شی وَ)
محلی در جانب شرقی کرمان مقابل باغهای زریسف. (یادداشت مؤلف) : زمینهایی که اکنون به شاهیجان و گازرگاه معروف است از آبی عظیم از منبع کوه شیوشگان در قدیم الزمان مشروب می شد و مرغزار گشته بود. (سمط العلی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام قریه ای است از قرای بخارا. (از معجم البلدان). موضعی است به بخارا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخشی دستجرد شهرستان قم. سکنۀ آن 212 تن و محصول آنجا غلات و بنشن و گردو و قیسی. آب آن از قنات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناوشکن
تصویر ناوشکن
کشتی جنگی تندرو که کشتیهای اژدرافکن را تعقیب می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشدان
تصویر شاشدان
ظرفی که در آن بول کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
گلخن آتشدان گرمابه تون حمام
فرهنگ لغت هوشیار
((ش کَ))
کشتی جنگی تندرو که کشتی های جنگی را دنبال کند و مجهز به وسایل اژدراندازی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
گلخن، آتشدان گرمابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاوشتان
تصویر هاوشتان
طلاب
فرهنگ واژه فارسی سره