جدول جو
جدول جو

معنی شاهنگ - جستجوی لغت در جدول جو

شاهنگ
(دخترانه و پسرانه)
شاه + انگین ملکه زنبور عسل
تصویری از شاهنگ
تصویر شاهنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
شاهنگ
عقربه
تصویری از شاهنگ
تصویر شاهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
شاهنگ
ملکه زنبور عسل
تصویری از شاهنگ
تصویر شاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
شاهنگ
((هَ))
ملکه زنبور عسل
تصویری از شاهنگ
تصویر شاهنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شباهنگ
تصویر شباهنگ
(دخترانه)
بلبل، ستاره کاروان کش، مرغ سحر، ستاره ای که پیش از صبح طلوع می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهرگ
تصویر شاهرگ
دو رگ درشت گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالهنگ
تصویر شالهنگ
گرو گروگان رهن، سرکشی عاصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شباهنگ
تصویر شباهنگ
قصد کننده بوقت شب، شبانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهرگ
تصویر شاهرگ
ورید، رگ گردن، رگ جان، حبل الورید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شالهنگ
تصویر شالهنگ
گرو، گروگان، مکر، فریب، سرکش و نافرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شالنگ
تصویر شالنگ
نمد اسب، گلیمی که زیر سایر فرش ها می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشنگ
تصویر شاشنگ
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاهنگ
تصویر پاهنگ
پارسنگ، سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاسنگ، ورسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباهنگ
تصویر شباهنگ
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزارآوا، زندلاف، زندوان، صبح خوٰان، مرغ سحر، هزاران، مرغ خوش خوٰان، زندباف، هزار، هزاردستان، عندلیب، شب خوٰان، بوبردک، زندواف، مرغ چمن، فتّال، بوبرد
در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور، برای مثال چو یک بهره از تیره شب درگذشت / شباهنگ بر چرخ گردان بگشت (فردوسی - ۲/۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاهنگ
تصویر پاهنگ
((هَ))
پاسنگ. پاشنگ. پاچنگ. پازنگ. پاژنگ. پاجنگ، پای افزار، کفش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شالهنگ
تصویر شالهنگ
((هَ))
گرو، گروگان، رهن، سرکش، عاصی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شالنگ
تصویر شالنگ
((لَ))
گلیمی که زیر دیگر فرش ها می اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهرگ
تصویر شاهرگ
((رَ))
شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر می رساند، رگ گردن. حبل الورید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشاهنگ
تصویر پیشاهنگ
طلایه دار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهبر پیشاهنگی
تصویر رهبر پیشاهنگی
فرمانده پیشاهنگان
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیشاهنگ پیشرو بودن: شبانی بود گله گوسفند داشت تیسی را ز روی نام به پیشاهنگی گله مرتب گردانید، تربیت جوانان نیکو کار طبق مقررات مخصوص. توضیح این کلمه را بدین معنی در قرن حاضر برابر انگلیسی اسکاوت ترینینگ پذیرفته اند. توضیح، سازمان جهانی تربیتی و ورزشی که تشکیلات آن تا حدی شبیه سازمان نظامی است. منش افراد پیشاهنگ: آماده باش و روش آنان هر روز لااقل یک کار نیک انجام بده. است. موسس این سازمان لرد بیدن یاول است
فرهنگ لغت هوشیار
پیشرو قافله آنکه پیش پیش کاروان رود: الا یا خیمگی خیمه فروهل، که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل. (منوچهری)، پیشرو لشکر آنکه بر مقدمه جیش حرکت کند، هر حیوانی که پیش پیش نوع خود حرکت کند: چونکه وا گردید گله از ورود پس فتدن بز که پیشاهنگ بود. (مثنوی)، جوانی که عضو سازمان تربیتی مخصوص (پیشاهنگی) است. توضیح این کلمه را در قرن حاضر در مقابل انگلیسی بی اسکاوت پذیرفته اند. در انگلیسی دختر پیشاهنگ را گیرل - اسکاوت گویند ولی در فارسی فرق بین مذکر و مونث نیست
فرهنگ لغت هوشیار
آهن یا فولاد سوراخ دار زرگران که بدان طلا و نقره را می کشند تا به صورت سیمی باریک در آید، کمان حلاجی، مشته حلاجی، شاخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشاهنگ
تصویر پیشاهنگ
پیشرو، پیشرو لشکر، کسی که عضو سازمان تربیتی پیشاهنگی باشد، پیشرو قافله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشاهنگ
تصویر پیشاهنگ
((هَ))
پیشرو. طلایه دار
فرهنگ فارسی معین
((شَ هَ))
آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگران به وسیله آن طلا و نقره را می کشند تا به صورت سیمی باریک درآید، کمان حلاجی، شاخسار
فرهنگ فارسی معین
سازمان تربیتی و ورزشی در بیشتر کشورهای جهان که شاگردان مدارس و جوانان را با منش پیشاهنگی که پرورش جسم و فکر و آمادگی برای کارهای نیک است آشنا می سازد، نوعی تعلیم وتربیت ورزشی برای شاگردان مدارس و جوانان که شبیه تعلیمات نظامی است و جوانان را ورزیده، نیکوکار و فداکار بارمی آورد
فرهنگ فارسی عمید
قطعۀ آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر طلا یا نقره را با آن می کشد تا باریک و مفتول شود، حدیده
فرهنگ فارسی عمید