دشت شاهستون، نام منطقه ای از اعمال بلخ بوده است: تا همه لشکرهاء ایران بدشت شاه ستون از اعمال بلخ جمع آیند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 45). رجوع به دشت شاه ستون شود
دشت شاهستون، نام منطقه ای از اعمال بلخ بوده است: تا همه لشکرهاء ایران بدشت شاه ستون از اعمال بلخ جمع آیند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 45). رجوع به دشت شاه ستون شود
در دورۀ صفویه، قبایل حامی شاه، در دورۀ صفویه، سربازان مخصوص شاه، از ایل های بزرگ ایران که در حدود تبریز و اردبیل و قزوین سکنی دارند، هر یک از اعضای ایل شاهسون، شاه دوست، دوستدار شاه
در دورۀ صفویه، قبایل حامی شاه، در دورۀ صفویه، سربازان مخصوص شاه، از ایل های بزرگ ایران که در حدود تبریز و اردبیل و قزوین سکنی دارند، هر یک از اعضای ایل شاهسون، شاه دوست، دوستدار شاه
سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن، برای مثال به جای خویش بد کردی چو بد کردی / که را شایی چو مر خود را نشایستی (ناصرخسرو - ۳۷۳)، گر دستۀ گل نیاید از ما / هم هیزم دیگ را بشاییم (سنائی۲ - ۴۴۹)، نشاید خون سعدی بی سبب ریخت / ولکن چون مراد اوست شاید (سعدی۲ - ۴۴۲)
سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن، برای مِثال به جای خویش بد کردی چو بد کردی / که را شایی چو مر خود را نشایستی (ناصرخسرو - ۳۷۳)، گر دستۀ گل نیاید از ما / هم هیزم دیگ را بشاییم (سنائی۲ - ۴۴۹)، نشاید خون سعدی بی سبب ریخت / ولکن چون مراد اوست شاید (سعدی۲ - ۴۴۲)
توت کلان، توت ممتاز نوع خود، نوعی توت سیاه بزرگ که اول سرخ و ترش است و بعد سیاه و میخوش میشود، (از فرهنگ نظام)، قسمی توت که رنگ میوۀ آن در اول سپید و سپس سبزرنگ و بعد از آن سرخ و از آن پس سیاه شود و مزۀ آن در اول در غایت ترش و در وسط ملسی خوش و در آخرشیرین مطبوع شود، (یادداشت مؤلف)، گونه ای از گونهای توت است که درخت آن در ایران به فراوانی موجود است و اصل آن از ایران است و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده، برگهایش قلبی شکل و دندانه دار و رنگش سبز تیره است، گلهایش منفرد الجنس و بر روی یک پایه اند و برای جنگل کاری زمینهای خشک مناسب میباشد، این درخت در هر خاکی میروید ولی خاکهای بارخیز را بیشتر می پسندد، تند میروید و ارتفاعش بین چهار تا ده متراست، چوبش نارنجی کم رنگ است و استحکام زیادی ندارد ولی در مجاورت خاک دوام بسیار میکند، از آن کاسۀ تار میسازند و نیاز به آب کم دارد، میوۀ آن بزرگتر ازتوت سفید و لذیذ و خوراکی است، انواع آن بدین شرح است: توت شرابی، توت حامض، توت شاهی، خرتوت، توت ترش، (از جنگل شناسی ج 2 ص 243) (از فرهنگ فارسی معین)
توت کلان، توت ممتاز نوع خود، نوعی توت سیاه بزرگ که اول سرخ و ترش است و بعد سیاه و میخوش میشود، (از فرهنگ نظام)، قسمی توت که رنگ میوۀ آن در اول سپید و سپس سبزرنگ و بعد از آن سرخ و از آن پس سیاه شود و مزۀ آن در اول در غایت ترش و در وسط ملسی خوش و در آخرشیرین مطبوع شود، (یادداشت مؤلف)، گونه ای از گونهای توت است که درخت آن در ایران به فراوانی موجود است و اصل آن از ایران است و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده، برگهایش قلبی شکل و دندانه دار و رنگش سبز تیره است، گلهایش منفرد الجنس و بر روی یک پایه اند و برای جنگل کاری زمینهای خشک مناسب میباشد، این درخت در هر خاکی میروید ولی خاکهای بارخیز را بیشتر می پسندد، تند میروید و ارتفاعش بین چهار تا ده متراست، چوبش نارنجی کم رنگ است و استحکام زیادی ندارد ولی در مجاورت خاک دوام بسیار میکند، از آن کاسۀ تار میسازند و نیاز به آب کم دارد، میوۀ آن بزرگتر ازتوت سفید و لذیذ و خوراکی است، انواع آن بدین شرح است: توت شرابی، توت حامض، توت شاهی، خرتوت، توت ترش، (از جنگل شناسی ج 2 ص 243) (از فرهنگ فارسی معین)
بنابروایت حافظ ابرو مؤلف ذیل جامع التواریخ در سال 706 هجری قمری که الجایتو بطرف گیلان و لاهیجان رهسپار گردید این شخص ظاهراً حاکم لاهیجان بود و در برابر الجایتو سر اطاعت فرود آورد، (ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ أبرو ص 15)
بنابروایت حافظ ابرو مؤلف ذیل جامع التواریخ در سال 706 هجری قمری که الجایتو بطرف گیلان و لاهیجان رهسپار گردید این شخص ظاهراً حاکم لاهیجان بود و در برابر الجایتو سر اطاعت فرود آورد، (ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ أبرو ص 15)
پسر بزرگ وشمگیر زیاری مکنی به ابومنصور. در طبرستان بجای پدر نشست ولی جمعی از بزرگان با پسر کوچکتر وشمگیر بنام قابوس بیعت کردند. بهستون ناچار به پناه رکن الدولۀ دیلمی رفت و از طرف او مأمور طبرستان شد و رکن الدوله دختر بهستون را بزنی گرفت و آن زن مادر عضدالدوله معروف است. (357-366 هجری قمری) (فرهنگ فارسی معین)
پسر بزرگ وشمگیر زیاری مکنی به ابومنصور. در طبرستان بجای پدر نشست ولی جمعی از بزرگان با پسر کوچکتر وشمگیر بنام قابوس بیعت کردند. بهستون ناچار به پناه رکن الدولۀ دیلمی رفت و از طرف او مأمور طبرستان شد و رکن الدوله دختر بهستون را بزنی گرفت و آن زن مادر عضدالدوله معروف است. (357-366 هجری قمری) (فرهنگ فارسی معین)
دهی از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 199 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، توتون و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 199 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، توتون و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شهرستان. شهر. (برهان قاطع). شارسان. (فرهنگ جهانگیری). مدینه. (مهذب الاسماء). شارستان خود شهر است که غالباً بر گرد قهندزی واقع میشده و سوری بر گرد اوست و آنچه بیرون از این سور باشد آن را ربض خوانند. (تاریخ سیستان چ ملک الشعرای بهار حاشیۀ ص 11) : فرمودش تا بر چهار صد شارستان بناء خانه ها سازند مرغلّه را و سلاح را. (ترجمه تاریخ طبری). ایشان بدان شارستان اندر رفتند. (ترجمه تفسیر طبری). گشاده شاه جهان پیش او به تیغ و به تیر هزار قلعۀ صعب و هزار شارستان. فرخی. هر سرایی کآن نکوتر بود و زآن خوشتر نبود همچو شارستان لوط از جور شد زیر و زبر. فرخی. همی بنالد گفتی زمین و رنجه شود ز پاره پارۀ آن بیکناره شارستان. عنصری (از سروری). و اما آنچه در ذات سیستان موجود است که در سایر شهرها نیست، اول آن است که شارستان بزرگ حصین دارد که خود چند شهری باشد از دیگر شهرها. (تاریخ سیستان ص 11). حسین دانست و مردمان شارستان، که با وی طاقت نداریم، صلح پیش گرفت. (تاریخ سیستان ص 339). بنده بکتگین حاجب با خیل خویش و پانصد سوار خیاره در پای قلعت است در شارستان تلپل فرود آمده نگاهداشت قلعه را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 4). خانه به کوی سیمگران داشت در شارستان بلخ. (ایضاً تاریخ بیهقی ص 142). این شارستان و قلعت غزنین عمرو برادر یعقوب آبادان کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). چون سپری شد امیر برخاست و برنشست و به پای شارستان فرورفت با غلامان و حشم و قوم در گاه سوی باغ بزرگ. (ایضاً ص 293). ما چون نماز بکردیم از آن جانب شارستان بباغ بباز رویم. (ایضاً ص 292). خلیفۀ شهر را فرمود داری زدند بر کران مصلی بلخ فرود شارستان و خلق روی آنجا نهادند. (ایضاً بیهقی ص 183). لوط را دیدم درمانده به شارستانی چون دعا کرد نگون گشت همه شارستان. جوهری (از تاریخ ادبیات در ایران صفا ج 2 ص 443). گر به شارستان علم اندر بگیری خانه ای روز خویش امروز و فردا فرخ و میمون کنی. ناصرخسرو. و از آنجا روی به بلخ آوردند و عمرو لیث شارستان حصار بگرفت و خود پیش شارستان سپاه فرودآورد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 105). میان حصار و شارستان، مسجد جامع بنا کردند اندرسال صد و پنجاه و چهار اندر مسجد جامع نماز آدینه گزاردند. (تاریخ بخارا). در وی مسجد جامع است و شارستانی عظیم دارد و در ایام قدیم آنجا بازار بوده است. (تاریخ بخارا ص 13). با چنین اسبی و تیغی قلعۀ دشمن شده همچو شارستان لوط از کوششت زیر و زبر. سنائی. احمد مختار مکی بود شارستان علم چون در محکم بر آن بنیاد شارستان علی. سوزنی. چگونه ماند حال من بحال آن روباه و کفشگر و اهل شارستان. (سندبادنامه چ استانبول ص 325). شبی بیامد و نزد رخنۀ شارستان مترصد بنشست. (سندبادنامه ص 326). روباه با خود گفت این ساعت درهای شارستان بسته است و رخنه استوار، اگر حرکتی کنم سگان آگه شوند. (سندبادنامه ص 328). - شارستان کردن، شهر ساختن. شهر کردن. تمدین. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی). ، قلعه و حصار. (فرهنگ سروری) ، کوشک و عمارتی که اطرافش بساتین باشد. (برهان قاطع). قبۀ بزرگ که بر اطرافش بساتین باشد. (فرهنگ سروری) : خوازه بر خوازه و قبه برقبه بود تا شارستان مسجد آدینه که رسول را جای آنجا ساخته بودند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 45) ، جایی که گذرگاه آب باشد به قیاس شار به معنی ریختن آب. (از غیاث) ، گذرگاه مردم به قیاس شار به معنای راه فراخ. جاده ای که به شهر پیوسته باشد. (از غیاث)
شهرستان. شهر. (برهان قاطع). شارسان. (فرهنگ جهانگیری). مدینه. (مهذب الاسماء). شارستان خود شهر است که غالباً بر گرد قهندزی واقع میشده و سوری بر گرد اوست و آنچه بیرون از این سور باشد آن را ربض خوانند. (تاریخ سیستان چ ملک الشعرای بهار حاشیۀ ص 11) : فرمودش تا بر چهار صد شارستان بناء خانه ها سازند مرغلّه را و سلاح را. (ترجمه تاریخ طبری). ایشان بدان شارستان اندر رفتند. (ترجمه تفسیر طبری). گشاده شاه جهان پیش او به تیغ و به تیر هزار قلعۀ صعب و هزار شارستان. فرخی. هر سرایی کآن نکوتر بود و زآن خوشتر نبود همچو شارستان لوط از جور شد زیر و زبر. فرخی. همی بنالد گفتی زمین و رنجه شود ز پاره پارۀ آن بیکناره شارستان. عنصری (از سروری). و اما آنچه در ذات سیستان موجود است که در سایر شهرها نیست، اول آن است که شارستان بزرگ حصین دارد که خود چند شهری باشد از دیگر شهرها. (تاریخ سیستان ص 11). حسین دانست و مردمان شارستان، که با وی طاقت نداریم، صلح پیش گرفت. (تاریخ سیستان ص 339). بنده بکتگین حاجب با خیل خویش و پانصد سوار خیاره در پای قلعت است در شارستان تلپل فرود آمده نگاهداشت قلعه را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 4). خانه به کوی سیمگران داشت در شارستان بلخ. (ایضاً تاریخ بیهقی ص 142). این شارستان و قلعت غزنین عمرو برادر یعقوب آبادان کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). چون سپری شد امیر برخاست و برنشست و به پای شارستان فرورفت با غلامان و حشم و قوم در گاه سوی باغ بزرگ. (ایضاً ص 293). ما چون نماز بکردیم از آن جانب شارستان بباغ بباز رویم. (ایضاً ص 292). خلیفۀ شهر را فرمود داری زدند بر کران مصلی بلخ فرود شارستان و خلق روی آنجا نهادند. (ایضاً بیهقی ص 183). لوط را دیدم درمانده به شارستانی چون دعا کرد نگون گشت همه شارستان. جوهری (از تاریخ ادبیات در ایران صفا ج 2 ص 443). گر به شارستان علم اندر بگیری خانه ای روز خویش امروز و فردا فرخ و میمون کنی. ناصرخسرو. و از آنجا روی به بلخ آوردند و عمرو لیث شارستان حصار بگرفت و خود پیش شارستان سپاه فرودآورد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 105). میان حصار و شارستان، مسجد جامع بنا کردند اندرسال صد و پنجاه و چهار اندر مسجد جامع نماز آدینه گزاردند. (تاریخ بخارا). در وی مسجد جامع است و شارستانی عظیم دارد و در ایام قدیم آنجا بازار بوده است. (تاریخ بخارا ص 13). با چنین اسبی و تیغی قلعۀ دشمن شده همچو شارستان لوط از کوششت زیر و زبر. سنائی. احمد مختار مکی بود شارستان علم چون در محکم بر آن بنیاد شارستان علی. سوزنی. چگونه ماند حال من بحال آن روباه و کفشگر و اهل شارستان. (سندبادنامه چ استانبول ص 325). شبی بیامد و نزد رخنۀ شارستان مترصد بنشست. (سندبادنامه ص 326). روباه با خود گفت این ساعت درهای شارستان بسته است و رخنه استوار، اگر حرکتی کنم سگان آگه شوند. (سندبادنامه ص 328). - شارستان کردن، شهر ساختن. شهر کردن. تمدین. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی). ، قلعه و حصار. (فرهنگ سروری) ، کوشک و عمارتی که اطرافش بساتین باشد. (برهان قاطع). قبۀ بزرگ که بر اطرافش بساتین باشد. (فرهنگ سروری) : خوازه بر خوازه و قبه برقبه بود تا شارستان مسجد آدینه که رسول را جای آنجا ساخته بودند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 45) ، جایی که گذرگاه آب باشد به قیاس شار به معنی ریختن آب. (از غیاث) ، گذرگاه مردم به قیاس شار به معنای راه فراخ. جاده ای که به شهر پیوسته باشد. (از غیاث)
دهی از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، دارای 239 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی از دهستان قلعه حمام بخش جنت آبادشهرستان مشهد، دارای 239 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن پنبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، دارای 239 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی از دهستان قلعه حمام بخش جنت آبادشهرستان مشهد، دارای 239 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن پنبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان روددشت بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، دارای 583 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود، محصول آن غلات و پنبه و هندوانه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان روددشت بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، دارای 583 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود، محصول آن غلات و پنبه و هندوانه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
شاهسدان. مؤلف ایران باستان نویسد: ارشک بزرگ پسر پادشاه تتالیان درپهل شاهسدان در صفحۀ کوشان میزیست. و شاهسدان مبدل شدۀ شاهستان است و گوید این اسم (پهل شاهسدان) با گرگان مطابقت میکند. (ایران باستان ج 3 ص 2595)
شاهسدان. مؤلف ایران باستان نویسد: ارشک بزرگ پسر پادشاه تتالیان درپهل شاهسدان در صفحۀ کوشان میزیست. و شاهسدان مبدل شدۀ شاهستان است و گوید این اسم (پهل شاهسدان) با گرگان مطابقت میکند. (ایران باستان ج 3 ص 2595)
دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش مرکزی ورزقان شهرستان اهر. دارای 148 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش مرکزی ورزقان شهرستان اهر. دارای 148 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
در ترکی یعنی شاه پرست و شاه دوست. مرکب: از شاه فارسی و ’سون’ ترکی. و این نام را شاه عباس بر فوجی از سپاهیان گذاشت که خاصۀ خود بود و فرمان داد هر ایلی که خواهد نام خود را برداشته باین ایل تازه درآید و این نام بر خود نهد و با آنها در بهرۀ عنایات شاهی شریک باشد. گویند در همان روز اولی که این حکم را کرد ده هزار نفر در آن داخل شدند. (ناظم الاطباء). نام عده ای از قبایل ترک ساکن ایران است که اکنون باید آنها را ترک نامید. معنی این کلمه دوستداران شاه است. شاه عباس اول پس از تسلط بر قبایل ترک عده ای از قبایل مختلف ترک را دعوت کرد که در گروه جدیدی شرکت کنند و نام قزلباش را به آنها داد که به شاهسون نامیده شده اند. در دوران حکومت صفویه بدست این گروه کارهای بسیار بزرگی از آنجمله نگهداری فرمانروایان صفویه برآمد و روزگاری نیز عده آنها به صد هزار خانوار بالغ گردید ولی بتدریج از تعداد ایشان کاسته شد. در بعضی از مراجع آمده است که تأسیس این گروه بدست پدر شاه عباس بوده است نه خود شاه عباس و این عده در دستۀ طرفداران و فدائیان و غلامان خاندان صفویه بودند و در ترویج و گسترش عقائد مذهبی صفویه بسیار مؤثر بوده اند. (از دائره المعارف اسلامی)
در ترکی یعنی شاه پرست و شاه دوست. مرکب: از شاه فارسی و ’سون’ ترکی. و این نام را شاه عباس بر فوجی از سپاهیان گذاشت که خاصۀ خود بود و فرمان داد هر ایلی که خواهد نام خود را برداشته باین ایل تازه درآید و این نام بر خود نهد و با آنها در بهرۀ عنایات شاهی شریک باشد. گویند در همان روز اولی که این حکم را کرد ده هزار نفر در آن داخل شدند. (ناظم الاطباء). نام عده ای از قبایل ترک ساکن ایران است که اکنون باید آنها را ترک نامید. معنی این کلمه دوستداران شاه است. شاه عباس اول پس از تسلط بر قبایل ترک عده ای از قبایل مختلف ترک را دعوت کرد که در گروه جدیدی شرکت کنند و نام قزلباش را به آنها داد که به شاهسون نامیده شده اند. در دوران حکومت صفویه بدست این گروه کارهای بسیار بزرگی از آنجمله نگهداری فرمانروایان صفویه برآمد و روزگاری نیز عده آنها به صد هزار خانوار بالغ گردید ولی بتدریج از تعداد ایشان کاسته شد. در بعضی از مراجع آمده است که تأسیس این گروه بدست پدر شاه عباس بوده است نه خود شاه عباس و این عده در دستۀ طرفداران و فدائیان و غلامان خاندان صفویه بودند و در ترویج و گسترش عقائد مذهبی صفویه بسیار مؤثر بوده اند. (از دائره المعارف اسلامی)
دهی است از دهستان شمین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 60 هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و2 هزارگزی شمال راه مالرو کشکوه به بندرعباس واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 817 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان شمین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 60 هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و2 هزارگزی شمال راه مالرو کشکوه به بندرعباس واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 817 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
گونه ای توت که ارتفاعش بین 4 تا 10 متر است و آن گیاهان مرغوب میوه دار است و دارای شاخه های متعدد می باشد، اصل آن از ایرانست و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده. برگهایش قلبی شکل و دندانه دار و رنگش سبز تیره است. گلهایش منفرد الجنس و بر روی یک پایه اند میوه شاه توت بزرگتر ار توت سفید و رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است
گونه ای توت که ارتفاعش بین 4 تا 10 متر است و آن گیاهان مرغوب میوه دار است و دارای شاخه های متعدد می باشد، اصل آن از ایرانست و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده. برگهایش قلبی شکل و دندانه دار و رنگش سبز تیره است. گلهایش منفرد الجنس و بر روی یک پایه اند میوه شاه توت بزرگتر ار توت سفید و رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است
گونه ای توت که از گیاهان مرغوب میوه دار است. اصل آن از ایران است و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده. میوه شاه توت بزرگ تر از توت سفید، رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است
گونه ای توت که از گیاهان مرغوب میوه دار است. اصل آن از ایران است و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده. میوه شاه توت بزرگ تر از توت سفید، رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است