جدول جو
جدول جو

معنی شاهدبازی - جستجوی لغت در جدول جو

شاهدبازی
(هَِ)
عمل و کیفیت شاهدباز. معشوق بازی. پاکبازی:
دلش در بند آن پاکیزه دلبند
بشاهدبازی آن شب گشت خرسند.
نظامی.
سعدیا گوشه نشینی کن و شاهدبازی
شاهد آن است که بر گوشه نشین میگذرد.
سعدی.
نام سعدی همه جا رفت بشاهدبازی
وین نه عیب است، که در ملت ما تحسین است.
سعدی.
میرزا صائب در استدعای فرمان عدم مزاحمت شراب نوشته: که اگر جایی بنگرند که کسی از مستی با دختر رز که پرده نشین هودج حرمت است شاهد بازی آغاز نهاده در ساعت آب او می ریزند. (از آنندراج) ، زنا. زناکاری. لواطی. (از ناظم الاطباء). غلامبارگی. امردبارگی. بچه بازی
لغت نامه دهخدا
شاهدبازی
امردپرستی، غلامبارگی، فسق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهباز
تصویر شاهباز
(پسرانه)
شهباز
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی پرندۀ شکاری از تیرۀ باز با منقار و چنگال های قوی و پرهای زرد، خرمایی یا سفید که آن را برای شکار کردن پرندگان تربیت می کنند، باز سفید و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهدباز
تصویر شاهدباز
ویژگی آنکه با پسران یا زنان زیبا آمیزش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشادبازی
تصویر گشادبازی
افراط، اسراف، ول خرجی، در بازی نرد، به جا گذاشتن مهرۀ تک در خانۀ نرد که ممکن است کشته شود
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
شاه غزاکننده. سلطان بجنگ کفار رونده. امیر جنگاور. سلطان غازی. هر پادشاه جنگجو را غازی گویند وگاهی بعضی از پادشاهان بعد از عنوان ’شاه’ این کلمه را روی سکه ها افزوده اند. (النقود العربیه ص 134)
لغت نامه دهخدا
شهباز، بازی باشد سفید و بزرگ و پادشاهان با آن شکار کنند و آن را بترکی طوغان خوانند، (برهان قاطع)، باز سفید بزرگ که پادشاهان با آن شکار میکردند، (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج)، باز سپید، (شرفنامۀ منیری)، شنغار، شنقار، (برهان)، این پرنده برنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفیدفام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفیدرنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر غالباًبنام طرلان و قوش و باز نامند، این پرنده جزو شکاریان زردچشم است و اندامی بسیار زیبا دارد، پنجه و منقارش پرقدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است، محل زندگی شاهباز بیشتر در دشتهای سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت میکنند و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد میشوند و اواسط اسفند ماه بموطن اصلی خود مراجعت میکنند محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است، (از فرهنگ فارسی معین)، شهباز، تیقون، توغان، طرلان، باز سفید:
چو شیری که برباید از جای گاو
و یا شاهبازی به رزم چکاو،
فردوسی،
شاهباز کلاه گمشده را
در زمستان قبا فرستادی،
خاقانی،
فرخ آن شاهباز کز پی صید
ساعد شه مقام او زیبد،
خاقانی،
هر که او شاهباز این سر نیست
زین طریقت جهنده چون یوز است،
عطار،
آن شاهباز را دل سعدی نشیمن است،
سعدی،
هیهات که چون تو شاهبازی
تشریف دهد بر آستانم،
سعدی،
نکنم رغبت دنیا که متاعیست قلیل
شاهبازان بگه صید نگیرند مگس،
ابن یمین،
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است،
حافظ،
رجوع به باز شود، نجیب و سخی، شاهوار، (ناظم الاطباء)، اما این معنی در جای دیگر نیامده است، به مجاز شخص بلندپرواز و بلندنظر و با علو همت باشد:
شاهبازم هوا گرفته بلی
کز کمین بلا گریخته ام،
خاقانی،
هیهات که چون تو شاهبازی
تشریف دهد بر آستانم،
سعدی،
نکنم رغبت دنیا که متاعیست قلیل
شاهبازان بگه صید نگیرند مگس،
ابن یمین،
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است،
حافظ،
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند
شاهبازان طریقت بمقام مگسی،
حافظ
لغت نامه دهخدا
نام بازیی است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
عمل گشادباز. خرج کردن بی جا و بسیار. اسراف در خرج. خرج کردن به گزاف، تک داشتن مهره ها در بازی نرد، هرگاه مهره های تک (طاق) در خانه ها نهند. قسمی باختن شطرنج و تخته نرد که مهره ها را طاق نهند
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مؤلف حبیب السیر نویسد: چون استندار حسام الدوله اردشیر وفات یافت استندار شهرآکیم که برادر او بود مدت سی سال جای او را گرفت و پس از درگذشت وی پسرش فخرالدوله نام آوربن شهرآکیم که شاه غازی لقب داشت در رستمدار به تخت نشست و او پادشاهی بود عادل و رعیت پرورو مدت سی سال حکومت کرد و در سال 761 هجری قمری درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ص 331 ج 3 و زامباور ج 2 ص 291 شود
لقب گروهی از امرای رستمدار مازندران. رجوع به تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ص 107 و حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 331 و غازی و غازی شاه شود
لقب رستم بن علاءالدوله علی بن رستم از امرای مازندران است. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 420). و نیز رجوع به غازی شاه و رستم شود
لغت نامه دهخدا
مرکب از: ’شاه’ فارسی و ’باجی’ ترکی بمعنی خواهر و بررویهم خواهر بزرگتر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان آلان براغوش شهرستان سراب، دارای 820 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، دارای 152 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ نِ)
نظرباز. پاکباز اهل الجنه ؟ و فاسق که با امردان یا زنان بسیار صحبت دارد. در هندوستان شیدباز شهرت دارد. (از بهار عجم) (از آنندراج). فاسق لاطی. روسبی باز. (ناظم الاطباء). زن باره. امردباز. غلامباره. معشوق باز:
محتسب در قفای رندان است
غافل از صوفیان شاهدباز.
سعدی.
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را.
سعدی.
سرو و گل سودی ندارد رند شاهدباز را
تاک را هم دوست میدارم بذوق دخترش.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حالت و کیفیت شاهباز، بازی کودکان که یکی شاه و یکی وزیر و یکی میراخور ویکی مقصر بود، (یادداشت مؤلف)، بازی شاه و وزیر، چیره دستی و تسلط، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاهد باز
تصویر شاهد باز
آن که با شاهدان آمیزش کند، لاطی فاسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهبازی
تصویر شاهبازی
حالت و کیفیت شاهباز، چیره دستی تسلط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهدباز
تصویر شاهدباز
شنگباز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاهباز شهباز ازمرغان شکاری گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبازی
تصویر شهبازی
حالت و کیفیت شاهباز، چیره دستی تسلط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهد بازی
تصویر شاهد بازی
عمل شاهد باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشادبازی
تصویر گشادبازی
وضع یا عمل نسنجیده و همراه با بی احتیاطی، به ویژه بی حساب و کتاب خرج کردن و حساب دخل و خرج و سود و زیان خود را نداشتن
فرهنگ فارسی معین
زدوبند، پارتی بازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسراف، تبذیر، حیف ومیل، ولخرجی
متضاد: اقتصاد، صرفه جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باز، شاهین، شهباز، طرلان، قوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد