جدول جو
جدول جو

معنی شالپوشی - جستجوی لغت در جدول جو

شالپوشی
عمل شال پوش، درپیچیدن به شال، پوشیدن بشال،
پارچۀ کلفتی که در زیر سلاح اسب میگذارند، (ناظم الاطباء)، این جای دیگر دیده نشد و غرابت دارد و محتمل است که مربوط به ترکیب شالپوش باشد،
مطلق لباس فقرا اختیار کردن، (آنندراج)، جامۀ مردم فقیر پوشیدن، (از ناظم الاطباء)، گلیم پوشی، جامۀ سطبر و درشت پوشیدن:
رقص صوفی فیض گردون را ز خود بس کردنست
شالپوشی دشمنی با چرخ اطلس کردن است،
اشرف (از آنندراج)،
زهی شالپوشی که چون در لباس
سخن کرد اطلس برآمد پلاس،
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلپوی
تصویر شلپوی
صدای پا، برای مثال توانگر به نزدیک زن خفته بود / که ناگاه شلپوی مردم شنود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
آنکه شال پوشد، آنکه از پارچۀ شال جامه کند و بر تن نماید،
پوشیده بشال، درپیچیده بشال
لغت نامه دهخدا
به لغت مازندرانی دلدل است. (فهرست مخزن الادویه). شال کره
لغت نامه دهخدا
ناحوم القوشی، بعقیدۀ بعضی از مورخان نام پیغمبری قریب عهد ذی الکفل که به بنی اسرائیل مبعوث شد و بدین موسی دعوت کرد. (از تاریخ گزیده چ انگلستان ص 60). و رجوع به همین کتاب ص 61 و قاموس کتاب مقدس و مادۀ القوش شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع در 35 هزارگزی باختر الشتر و 19 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، جلگه ای و سردسیرو مالاریاخیز است، جمعیت آن 120نفر مذهب سکنۀ آن تشیع و زبان آنان لکی و فارسی است، آب آن از رود خانه خیاره، محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی آن زراعت وگله داری است، راه ده مالرو است و ساکنین آن از طایفۀ کولیوند میباشند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
پیش قراول، جالیشی، شالشی، (دزی ج 1 ص 168)
لغت نامه دهخدا
منسوب به شالوس و رجوع به شالوس و چالوس شود
لغت نامه دهخدا
نام چمنی است نزدیک به بجنورد، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 178)، چمنی بزرگ و وسیع در کثرت آب و علف مثل است، از سمتی به گرگان و از سمتی به جاجرم و از جانبی به نردین و از طرف دیگر به فرنگ فارسیان محدود است، کوهستانی است، و چشمه های خوشگوار دارد، در این چمن دو رود خانه عظیم روان است، که از دربندی که به دربند گرگان معروف است، به صحرای کوکلان و گرگان میرود، و پنجاه هزار سوار را ممکن است که در تابستان مدتها در آن چمن اییلامشی نمایند، گویند ییلاق کیکاووس بوده، و بتغییرازمنه و السنه بکالپوش شهرت نموده، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آواز پا هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). آواز پای مردم که نرم و آهسته روند در شب و غیره. (فرهنگ اوبهی). بانگ پای مردم که نرم روند. (صحاح الفرس) (از لغت فرس اسدی). آواز پای باشد که هنگام رفتن برآید و آنرا چمچمه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
که در خواب شلپوی مردم شنود.
ابوشکور بلخی (از فرهنگ اوبهی).
، آواز گلوی خفته که آنرا پخست نیز گویند. (صحاح الفرس). در تداول عوام، بانگ گلوی خفته بود. (از لغت فرس اسدی) ، صدای آهسته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلپوی
تصویر شلپوی
آواز پا که نرم رود، صدای آهسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلپوی
تصویر شلپوی
((شَ پُ))
صدای پا، صدای پای کسی که آهسته راه می رود
فرهنگ فارسی معین
گونه ای تشی
فرهنگ گویش مازندرانی
تاج گذاری
دیکشنری اردو به فارسی