عمل تاج بخش، اعطای سلطنت، بزرگی. جلال. پادشاهی: چو سر از تن برفت سرنکشد نخوت تاجبخشی دستار. خاقانی. بنور تاجبخشی چون درخشست بدین تایید نامش تاج بخشست. نظامی (خسرو و شیرین ص 19). بفیض ابروی سیما درخشی جهان را تازه کرد از تاجبخشی. نظامی
عمل شال پوش، درپیچیدن به شال، پوشیدن بشال، پارچۀ کلفتی که در زیر سلاح اسب میگذارند، (ناظم الاطباء)، این جای دیگر دیده نشد و غرابت دارد و محتمل است که مربوط به ترکیب شالپوش باشد، مطلق لباس فقرا اختیار کردن، (آنندراج)، جامۀ مردم فقیر پوشیدن، (از ناظم الاطباء)، گلیم پوشی، جامۀ سطبر و درشت پوشیدن: رقص صوفی فیض گردون را ز خود بس کردنست شالپوشی دشمنی با چرخ اطلس کردن است، اشرف (از آنندراج)، زهی شالپوشی که چون در لباس سخن کرد اطلس برآمد پلاس، ظهوری (از آنندراج)
تاج داری. سلطنت. پادشاهی کردن. بزرگی: تاجوری یافت تخت و ملکت ایران تا ز برش سیدالانام برآمد. خاقانی. عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را در مملکت حسن سر تاجوری بود. حافظ