جدول جو
جدول جو

معنی شافن - جستجوی لغت در جدول جو

شافن
نگرنده باشگفتی
تصویری از شافن
تصویر شافن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سافن
تصویر سافن
سیاهرگ پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافن
تصویر تافن
عیب کردن، بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانف
تصویر شانف
روی گرداننده، برکشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاحن
تصویر شاحن
کشتی بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاجن
تصویر شاجن
دشت در پارسی پهلوی دشت به زمین پر درخت گفته می شود، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابن
تصویر شابن
چپل کودک فربه و تنبل (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادن
تصویر شادن
آهو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافی
تصویر شافی
شفا دهنده، بهبود بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافه
تصویر شافه
تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافع
تصویر شافع
خواهش کننده، خواهشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافر
تصویر شافر
ولگسار، کناره چوز، کناره زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطن
تصویر شاطن
پلید و بد خوی، خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفان
تصویر شفان
نمباد باد نمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافن
تصویر صافن
تازی از فرانسوی ساگرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافع
تصویر شافع
شفاعت کننده، خواهشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شافی
تصویر شافی
درست، راست، قانع کننده، شفابخش، صحّت بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شافه
تصویر شافه
شیاف، هر داروی جامد و مخروطی شکل که برای معالجه در مقعد داخل می کنند، شاف، فرزجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادن
تصویر شادن
((دِ))
آهو بره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شافی
تصویر شافی
شفا دهنده، راست، درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شافه
تصویر شافه
آن چه زنان به خود برگیرند، شیاف، فرزجه، پرزه، پرزگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شافع
تصویر شافع
((فِ))
شفاعت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شان
تصویر شان
بزرگی
فرهنگ واژه فارسی سره
کار و حال، خوی طبیعی، امر بزرگ و مهم، سپاوه داب، فراخور فربر، پایگاه کار حال، امر بزرگ امر مهم جمع شئون (شوء ون)، جمع الجمع شئونات. در شئامت. در حق درباره
فرهنگ لغت هوشیار
پرزه چپانه دارویی است که در چشم استعمال شود، دارویی جامد و مخروطی که آن را در مقعد گذارند تا موجب اجابت شکم گردد، جمع شیافات
فرهنگ لغت هوشیار
نگریستن به کنج چشم، زیرک، چشمداشت، رخنخواه رخن در پهلوی برابراست با ارث تازی و رخنخواه کسی است که چشم به رخن یکی از نزدیکان یا خویشان دوخته است. تیز بین تیز نگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شان
تصویر شان
کار، حال، ارزش، اهمیت، قدر، مرتبه، شوکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شان
تصویر شان
ایشان، آن ها مثلاً زمینشان، کتابشان،
آن ها را، ایشان را مثلاً خوردمشان، دیدمشان،
به آن ها مثلاً گفتمشان
کندو، لانۀ زنبور عسل به شکل خانه های شش گوشۀ منظم، خانۀ زنبور عسل، شانه، خلیّه، نخاریب النحل
کار، حال، ارزش، اهمیت، قدر، مرتبه، شوکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاف
تصویر شاف
شیاف، هر داروی جامد و مخروطی شکل که برای معالجه در مقعد داخل می کنند، شافه، فرزجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شان
تصویر شان
((مَ یا مِ))
خانه زنبور عسل، ضمیر متصل در دو حالت مفعولی گفتشان، اضافی قلمشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاف
تصویر شاف
شیاف، داروی چشم، داروی جامد و مخروطی شکلی که از طریق مقعد استعمال شود
فرهنگ فارسی معین