جدول جو
جدول جو

معنی شافعه - جستجوی لغت در جدول جو

شافعه(فِ عَ)
عین شافعه، چشم که یک را دو بیند. (منتهی الارب). عین شافعه، ای تنظر، نظرین ای تری الشخص شخصین. (اقرب الموارد). دوبین. احول. کاژ
لغت نامه دهخدا
شافعه
مونث شافع و لوچ دوبین
تصویری از شافعه
تصویر شافعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رافعه
تصویر رافعه
(دخترانه)
مؤنث رافع بالا برنده، اوج دهنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
خبر معمولاً نادرستی که شیوع پیدا کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شافعیه
تصویر شافعیه
شافعی، یکی از مذاهب چهارگانۀ اهل سنت، ویژگی آنکه از این مذهب پیروی می کند، پیرو مذهب شافعی، شافعیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شافعی
تصویر شافعی
یکی از مذاهب چهارگانۀ اهل سنت، ویژگی کسی که از این مذهب پیروی می کند، پیرو مذهب شافعی، شافعیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاسعه
تصویر شاسعه
شاسع، دور، بعید، منزل دور
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
همدیگر طلب شفعه کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شافعی
تصویر شافعی
یکی از مذاهب اربعه اهل سنت منسوب به امام شافعی است
فرهنگ لغت هوشیار
پایمردی، خواهشگری، آمرزش خواهی گنهکار، پا در میانی، زاری و درخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافعه
تصویر نافعه
نافعه در فارسی مونث نافع و: سود مونث نافع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارعه
تصویر شارعه
مونث شارع لب خیابان خانه لب خیابان، دم فرود ستاره نزدیک به فرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائعه
تصویر شائعه
مونث شائع سرت برزبانی چکاچک درو
فرهنگ لغت هوشیار
رانا دفع کننده راننده بر طرف کننده. یا قوه دافعه. قوه ای که نیروی دیگری را دفع کند مقابل جاذبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافعه
تصویر رافعه
دیلم، بالابر، شل دهن ول زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشافعه
تصویر مشافعه
مشافعت در فارسی: لتکاری (لت کتک)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث شائع سرت برزبانی چکاچک درو مونث شایع خبری که شیوع یافته (راست یا دروغ)، جمع شایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دافعه
تصویر دافعه
((فِ عِ))
دفع کننده، برطرف کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شافعی
تصویر شافعی
((فِ))
منسوب به مذهب شافعی، منسوب به محمدبن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع هاشمی قرشی مطلبی، مکنی به ابوعبدالله. یکی از ائمه چهارگانه اهل سنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
((یِ عَ یا عِ))
مؤنث شایع. خبری که شیوع یافته باشد، جمع شایعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
چو، رواگه، دهان زد، سخن پراکنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
Gossip, Rumor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
potins, (FR) rumeur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
chisme, (ES) rumor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
gosip, (ID) rumor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
अफवाह , अफवाह
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
roddel, (NL) gerucht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
Klatsch, (DE) Gerücht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
pettegolezzo, (IT) voce
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
fofoca, (PT) boato
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
八卦 , 谣言
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
plotka, (PL) plotka
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
плітка , чутка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
сплетня , слух
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
소문 , 소문
دیکشنری فارسی به کره ای