جدول جو
جدول جو

معنی شافافج - جستجوی لغت در جدول جو

شافافج
(فَ)
معرب شاپاپک. برنوف. رجوع به شابابق، شابانج، شابانک، شاپاپک، شافانج، شاهبانج، شاهبانک، برنوف و فهرست مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی هر چیز لطیف و نازک که از پشت آن اشیای دیگر نمایان باشد مانند بلور و شیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادانج
تصویر شادانج
نوعی سنگ به رنگ های گوناگون و معمولاً سرخ که در طب قدیم برای معالجۀ درد چشم به کار می رفته، شادنه، بیدوند، حجر هندی، شادنج
فرهنگ فارسی عمید
(نِ شِ کَ)
بعض را بر بعض گزیدن. (منتهی الارب). اشفاف بعض اولاد بر بعض، برتری دادن وی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(شُ رِ)
از پیشیارۀ فارسی. خوانچه و طبقی که تنقلات و گل در آن کرده در مجلس آرند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). فیشفارج. بشارج. پیشبارۀ فارسی. (از المعرب جوالیقی ص 204 و ذیل آن) ، نوعی حلوا. (ناظم الاطباء). پیش یاره. حلوای بریده. (زمخشری). حلوا صابونی. (یادداشت مؤلف). پیشاره. (ناظم الاطباء). و رجوع به پیشیاره و پیشباره شود
لغت نامه دهخدا
(شَفْ فا فَ)
مؤنث شفاف. (ناظم الاطباء). رجوع به شفّاف شود
لغت نامه دهخدا
(شُ فَ)
باقی آب در خنور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باقی آب در مشربه. (مهذب الاسماء). باقی آب در کوزه و ظرف. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَفْ فا)
لطافت و نازکی و تنکی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، درخشندگی و تابناکی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شفاف شود
لغت نامه دهخدا
یکی از جاسوسان سبط شمعون بود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
یکی از سلسلۀ سلطنتی یهودا، (قاموس کتاب مقدس)
یکی از شبانان داود است، (قاموس کتاب مقدس)
از رؤسای سبط جاد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
از رؤسای سبط جاد بود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
جمع واژۀ فوج، یعنی گروه. (آنندراج). جمع واژۀ فوج، بمعنی جمع. گروه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افاویج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قاضی، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرب شابانک و آن برنوف است. (منتهی الارب). شابانک. شابانج. (دزی ج 1 ص 716). و رجوع به فهرست مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
برنوف. شاهبانج. شاهبانک. رجوع به شاهبانک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام دارویی است. (آنندراج). معرب شادانه و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). رجوع به شادانق، شادانه، شاهدانج، شاهدانه و شهدانج شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برنوف شابابج. درختی است برگش شبیه بزعرور و مزغب و بمصر روید. بعضی او را شابابق نیز گویند و صهاربخت گوید که شابابک را عرب عبس گوید و قبیلۀ بنوعبس را به او بازخوانند و بشر گوید او را بپارسی جوان اسپرم گویند و طایفه ای او را ریحان الشیطان گویند و به مثل این، تقریر کرده است رازی. (ترجمه صیدنه). در طبع و در قوه به قیصوم ماند. گرم و خشک است در درجۀ اول و صرع را سود دارد و لعابهای دهان ببرد خاصه لعاب دهان کودکان را و بدل آن در صرع و جز آن مرزنجوش است. (قانون ابوعلی سینا). بدانکه مرادف این لفظ (شابانک) ، شابابک (است) که به جای نون بای تازی باشد. معرب آن شابابج نیز هست که به عربی برنوف خوانند چنانچه صاحب گولیس بسند مالایسع الطبیب جهله نوشته، و آن درختی است که برگش شبیه به برگ زعرور و مزغب و منبت آن مصر است. ولی باید دانست که معرب این کلمه شافانج و شابانک است، odora Conyza. (دزی ج 1 ص 714 و 716) و بنابراین متن صحیح است و آن مخفف شاه بانک است که بهمین صورت نیز تعریب شده. (دزی ج 1 ص 717) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ذیل شابانک). رجوع به شاپاپک، شابانج، شابانک، شابانگ، شافانج، شاهبانج، شاهبانک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرب شابانک. (برهان). مأخوذ از شابانک فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). رجوع به شابانک و شاهبانک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شفارج
تصویر شفارج
پارسی تازی گشته پیشباره از آرد و روغن و دوشاب پزند، خوانچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابانج
تصویر شابانج
پارسی تازی گشته شابانگ تس سگ (گویش شیرازی) از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از نفوذ شعاع مانع نشود، مانند شیشه، جسمی که حاجب دیدار ماورا خود نباشد چون هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفافی
تصویر شفافی
از ساخته های فارسی گویان ترا پدیدی لطافت نازکی، درخشندگی تابناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاف
تصویر افاف
ترس، هراس
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است عدسی شکل به رنگهای مختلف: زرد سرخ سفید خاکستری کبود و بهترین آن سرخ عدسی شکل است و آن در هندوستان به دست آید و در طب قدیم مستعمل بود شادانج شادنج سادنه حجرالدم حجرالطور
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره صلیبیان که در سواحل شنی مناطق معتدل آسیای صغیر و اروپا و شمال افریقا و آمریکا میروید. گیاهی است یکساله و دارای ریشه های خوراکی است فجل الجمل رشادالبحر فجیله شرتیله. پارسی تازی گشته بنگریدبه شابانج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشفاف
تصویر اشفاف
فزونی نهادن، کم کردن کاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاوج
تصویر افاوج
جمع فوج، دسته ها گروهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
((شَ فّ))
هرچیز لطیف و نازک که از پشت آن چیزهای دیگر دیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
Clear, Translucent, Transparent, Lucid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
ясный , полупрозрачный , прозрачный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
klar, durchscheinend, transparent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
ясний , чіткий , напівпрозорий , прозорий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
jasny, przezroczysty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
清晰的 , 半透明的 , 透明的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شفاف
تصویر شفاف
claro, lúcido, translúcido, transparente
دیکشنری فارسی به پرتغالی