جدول جو
جدول جو

معنی شاطفه - جستجوی لغت در جدول جو

شاطفه
(طِ فَ)
تأنیث شاطف و نعت فاعلی از شطف: رمیه شاطفه، رمیه که از کشتنگاه لغزیده و جنبیده باشد. (منتهی الارب). ای زلت عن المقتل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
(دخترانه)
عربی محبت و مهربانی، عطوفت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
شفقت، مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شافه
تصویر شافه
شیاف، هر داروی جامد و مخروطی شکل که برای معالجه در مقعد داخل می کنند، شاف، فرزجه
فرهنگ فارسی عمید
(طْ طَ)
زن بلندبالا. (مهذب الاسماء). راست قامت: جاریه شاطه، دختر راست قامت. (منتهی الارب). ای طویله حسنه القوام و قیل معتدله. (اقرب الموارد). زن درازبالا، البعید. (مهذب الاسماء) : دار شاطه، خانه دور. ج، شواطّ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
بمعنی شاف و شیاف باشد. (فرهنگ نظام) (آنندراج). رجوع به شاف شود. دوایی که به مقعد برگیرند. آنچه برگیرند به دبر. هر دوا که بخود برگیرند. شاف و داروی جامد مخروطی شکلی که در مقعد و یا فرج داخل کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از بحر الجواهر). شیاف. پرزه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
عمه را نیز شافه ای درداد.
سعدی.
، پنبه ای که بدارو تر کرده جهت دفعرمد بر چشم نهند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از بحر الجواهر). دوای چشم. ج، شیاف. (بحر الجواهر). ج، شیافات، ریش پای. (مهذب الاسماء). اصل ریش پای. (دهار). ریش که در پا درآید و آن را به غیر دوغ علاج نباشد. سوختن (و آن نام ریش است)
لغت نامه دهخدا
(فِه)
تشنه و عطشان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ فَ)
عاطفه. عاطفت. مهر، خویشی و قرابت. (منتهی الارب). رجوع به عاطفت شود
لغت نامه دهخدا
(طِ فَ)
حروف عاطفه، در عربی ده حرف است که مابین دو جمله یا کلمه واقعشده و جمله یا کلمه بعد از خود را به ماقبل خود ربط دهد. جمله یا کلمه ای که بعد از حروف عاطفه است معطوف و جمله و یا کلمه ماقبل را معطوف ٌ علیه نامند. وآن حروف عبارتند از: و، ف، أم، أما، أو، بل، ثم، حتی، لا، لکن. رجوع به حروف عاطفه و حروف ربط شود
لغت نامه دهخدا
(طِ بَ)
شهری است در مشرق قرطبه و خاور اندلس. (معجم البلدان). شهری است بمغرب. (منتهی الارب). شهری به اسپانیا. قیصاتیوا. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 و 2و روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ج 1 ص 65 شود. شهری است در مشرق اندلس و مشرق قرطبه و آنجا در ایام حکومت عرب بر اندلس کاغذ اعلا ساخته میشد و به دیگر شهرهای اندلس صادر میگردید. (معجم البلدان). مسیحیان در عشر اخیر رمضان سال 645 آن را بگرفتند
لغت نامه دهخدا
(طِ بَ)
ج، شواطب. (اقرب الموارد). زنی که شاخ نخل را پاره کند تااز آن بوریا سازد، زنی که ادیم را بعداز آنکه کهنه کرده باشد بتراشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زنی که شاخۀ خرما را پوست کند سپس آن را در منقیّه بیندازد و با کارد آنچه را که روی آن است بگیرد تا نازک شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شهری بزرگ و صاحب قلعه ای حصین بشرقی اندلس (ابن خلکان) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَءْ فَ)
ریش سوختنی که زیر قدم برآید و علاج آن به داغ کنند و اگر ببرند صاحب آن بمیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از صحاح اللغه) (دهار) (آنندراج). شئفت رجله شأفاً، اذا خرجت علیها الشأفه و هی قرحه. (از اساس البلاغه) (صحاح اللغه) ، اصل و بیخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). استأصل اﷲ شأفته، یعنی ببرد اصل و بیخ آن را خدای یا ببرد چنانکه میبرد شأفه را به داغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از صحاح اللغه) ، اهل و عیال و مال. شأفه الرجل، یقال هی اهله و ماله. (از اقرب الموارد از لسان العرب) (متن اللغه) ، ریشی که در ناخن دست یا پا و یا کف آن بعلت خلیدن خار یا چوبی ریم کند و چرک نمایدو بزرگ شود. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). شئفت اصابعه، ریشه گرفت کرانهای ناخن او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَءْ فَ)
رجل شأفه، مرد گرامی و دلاور. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
آن تیر که بر پوست بگذرد و بر گوشت نه. (مهذب الاسماء). لغزنده. (ناظم الاطباء). رجوع به شاطفه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شافه
تصویر شافه
تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطفه
تصویر شطفه
تراشه پاره چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
خویشی و قرابت، مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافه
تصویر شافه
آن چه زنان به خود برگیرند، شیاف، فرزجه، پرزه، پرزگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
((طِ فِ))
مهر، محبت. نک عاطفت، جمع عواطف
فرهنگ فارسی معین
احساس، انفعال، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد