- شاشوله
- شاغوله، طره و ریشۀ دستار، منگوله،
معنی شاشوله - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منگوله، دستار
طره و ریشۀ دستار، منگوله، شاشوله، برای مثال شاغولۀ دستار تو اینجا نخرند / دستار نگهدار و برو بر سر پیچ (ابن یمین - ۶۵۲)
کار و بار
چادری که زنان بر سر اندازند روسری زنان چارقب
بنیه، اساس
محلول نمک که جهت شستن پاهای بیمار درست کنند
ریسمانی که بر پای اسب و استر گذارند
طرح ونقشه
شوخ و ظریف، زیبا رعنا، عیار، سر خوش سرمست
مهره پیچ
بنیاد، پی دیوار، طرح و نقشه
باشامه، چادر، چارقد، روسری زنان
آب رو باریکی که گرداگرد حوض درست می کنند،
پله یا لبۀ حوض که در آنجا پاهای خود را می شویند، جای شستن پا،
محلولی که از نمک، خردل یا داروهای دیگر برای شستن پاهای بیمار درست کنند
پاشویه دادن: شستن پاهای بیمار با محلول نمک یا خردل یا داروی دیگر برای تخفیف تب و حرارت بدن
پاشویه کردن: شستن پاهای بیمار با محلول نمک یا خردل یا داروی دیگر برای تخفیف تب و حرارت بدن، پاشویه دادن
پله یا لبۀ حوض که در آنجا پاهای خود را می شویند، جای شستن پا،
محلولی که از نمک، خردل یا داروهای دیگر برای شستن پاهای بیمار درست کنند
پاشویه دادن: شستن پاهای بیمار با محلول نمک یا خردل یا داروی دیگر برای تخفیف تب و حرارت بدن
پاشویه کردن: شستن پاهای بیمار با محلول نمک یا خردل یا داروی دیگر برای تخفیف تب و حرارت بدن، پاشویه دادن
حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، بخو، تاتوره، داتوره
ماسوره، ساقۀ گیاه که میان آن خالی باشد مانند نی
مکر، حیله، فریب، غدر، خدعه، دلام، نیرنگ، ترفند، اشکیل، گربه شانی، دستان، ترب، شید، ریو، دغلی، دویل، تنبل، کید، شکیل، ستاوه، چاره، کلک، گول، قلّاشی، تزویر، روغان، احتیال، حقّه، نارو برای مثال گر نه خاتوله خواهی آوردن / آنچه حیله ست و تنبل و دستان (دقیقی - ۱۰۳) ، دو دلی
هل. یا قاقله صغار. هل معمولی. یا قاقله کبار. هل سیلانی
خشکسال، مرد بد شگون، پسرو اسپ
خوراکی است و طرز تهیه آن چنین است: گوشت سینه گوسفند را خرد کنند و در کمی روغن سرخ نمایند. سپس آب در آن ریزند و مطابق گوشت لوبیای سفید و دو دانه پیاز (و اگر بخواهند یک دانه سیر) و نمک و فلفل بقدر لازم ریزند و یک دسته جعفری روی آن گذارند و طبخ کنند تا آب دیگ مانند سس غلیظ شود. آنگاه جعفری را خارج کنند و خوراک را در ظرف کشند
ماکوله در فارسی مونث ماکول: خوردنی خوراک خوار تار مونث ماکول جمع ماکولات
((یِ))
فرهنگ فارسی معین
آب گرمی که نمک یا خردل را در آن حل کرده و به وسیله آن پای بیمار را بشویند، آبراه کوچک در اطراف حوض
دستگاه خرمن کوبی
کنار کوهی از گیاهان درخت سدر چوبی است بمقدار چهار انگشت که وسط آن باریکتر از دو سر وی است و وسط آن طناب بندند و آن برای اتصال دو قطعه خیمه بکار رود، چوبی که لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا بجرم خود اقرار کنند
کج معوج
مونث شاوی و شاخه خشک
نوعی غله که بدان نان پزند
طریقه و مذهب
پارسی تازی گشته شاغول ازابزارهای ساختمانی
گلوله ای است فلزی که باریسمان از گونیا بیاویزند تا بدان راستی و کجی دیوار یا پایه بنا را معلوم کنند توسط بنایان
مونث شاغل در کار دارنده، باز دارنده مانع
سست و بی قوت و ضعیف و ناتوان و درمانده