جدول جو
جدول جو

معنی شازوبل - جستجوی لغت در جدول جو

شازوبل
بالاپوشی مخصوص است که قسیسان هنگام نماز جماعت ببر کنند از ماهوت زردوزی شده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهول
تصویر شاهول
شاغول، گلولۀ فلزی آویخته به نخ که در بنّایی برای امتحان کردن کجی یا راستی پایه و دیوار به کار می برند، شاقول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاغول
تصویر شاغول
شاغول، گلولۀ فلزی آویخته به نخ که در بنّایی برای امتحان کردن کجی یا راستی پایه و دیوار به کار می برند، شاقول، شاهول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاقول
تصویر شاقول
شاغول، گلولۀ فلزی آویخته به نخ که در بنّایی برای امتحان کردن کجی یا راستی پایه و دیوار به کار می برند، شاهول
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
مرکز آروندیسمان سون - ئه - رلوار، واقع در ملتقای رودخانه های ارکونس و سمانس که برود لوار می ریزد: دارای 3300 تن جمعیت است. دامداری و دامپروری و مرغداری و چینی سازی و صنایع ذوب فلزات آن معروف است
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شزیب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شزیب شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
شائول. نام پولس طرسوسی در زبان عبری باشد و او یکی از حواریان ممتازقبایل بود. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به پولس شود
شائول. لاوی از بنی قهات است. (اول تواریخ ایام 6: 24) (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به قهات و نیز رجوع به لاوی شود
لغت نامه دهخدا
(وو)
مصغراً، گیاهی است که در تداوی بکار آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
درشت. (منتخب اللغات). خشن. (اقرب الموارد). جای درشت. (منتهی الارب). طریق شازب، راه درشت. (ناظم الاطباء) ، خشک لاغر. (منتخب اللغات). صامر الیابس. (اقرب الموارد). لاغر و خشک از اسب و جز آن. (منتهی الارب). اسب باریک میان. (شمس اللغات). ج، شزّب، شوازب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شیر بیشه ای که دندانهای وی درهم آمده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کودک پر بدن. تازه جوان. (منتهی الارب). کودکی که در ناز و نعمت پرورش یافته باشد. (ناظم الاطباء). پسرکی که از نعمت و جوانی سرشار باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سخت. ج، ازل
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر که در 14هزارگزی جنوب ملایر، بر کنارۀ غربی جادۀ شوسۀ ملایر به بروجرد، در جلگۀ معتدل هوای مالاریاخیزی واقع است و 278تن سکنه دارد، آبش از قنات و محصولش غلات دیم و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی آنان قالی بافی است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ص 450)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان نیشابور است، این دهستان در دامنۀ جنوبی کوه بینالود و شمال شوسۀ عمومی تهران مشهد واقع و دارای هوایی معتدل است، قری و قصبات آن عموماً ییلاقی و تفرجگاه شهرنشینان می باشد، از 22 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و مجموع سکنۀ آن در حدود 6811 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
شاغول، شاقول، پاندول ساعت، (از ناظم الاطباء)، هر آلتی که حرکت و نوسانی دارد، (ناظم الاطباء)، رجوع به شاغول و شاقول شود
لغت نامه دهخدا
شاقول، فادن، گلوله ای که بریسمان کرده از گونیا بیاویزند تا بدان همواری زمین معلوم کنند، (از ناظم الاطباء)، قطعه فلزی که برشته ای آویزند و برای قائم بالا بردن دیوار در بنایی بکاربرند، شاقول، شاهول، آویزۀ ساعت، (ناظم الاطباء)، پندول، (اشتنگاس)، رجوع به شاقول شود
لغت نامه دهخدا
شاخل، (شعوری) (ناظم الاطباء)، بمعنی شاخل است که نوعی از غله باشد، (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
چوبی به اندازۀ دو ذرع باشد که کشاورزان بصره با خود دارند و در سر آن آهن سرتیز کنند و بدان ریسمانی بندند و آن را در زمین فروکنند و کشند تا استواری زمین معلوم گردانند، (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، رسنی است بر یکسر آن گلوله ای از آهن و مانند آن بنایان را، گلوله ای از سنگ یا برنج و آهن بقدر گردکان که ریسمان بدان بندند و بنایان از فراز دیواری که در کار بنا کردند فروگذارند تا براستای آن ریسمان کجی و برآمدگی دوش دیوار از آن معلوم کنند، (از بهار عجم) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام)، گلوله ای است از برنج و آهن و سنگ بریسمان آویخته که معماران کجی و راستی دیوار بدان معلوم کنند، (از غیاث)، سنگ بنایان که بدان راستی دیوار معلوم نمایند ریسمانی است که دریک سر او چیزی ثقیل بندند و برابر دیواری که در کاربنا کردنند فروگذارند: تا دیوار دل بیقرارت جهت ساختن طاق و درگاه مانند شاقول پیوسته سرنگون آویخته، (رفیع واعظ در ابواب الجنان از آنندراج)،
چو شاقولش این رنگ ناریخته
دل من بمویی است آویخته،
طاهروحید (از آنندراج)،
گلولۀ فلزی یا سنگی بریسمان کرده که از گونیا بیاویزند تا بدان هنگام حرکت دادن گونیا بر سطح زمین همواری زمین معلوم کنند، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، شاغولی، شاهول، (حبیش تفلیسی)، فادن، چون علاقه بدست گیرند (از اصطرلاب) شاقولی در میان باریک بندند و از زیر عروه فروگذارند، (یادداشت مؤلف از رسالۀ خطی)، نرۀ مرد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آلت تناسل مرد، (لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زول، گرفتن بدندان. بریدن بدندان نیش. (منتهی الارب). بریدن بگاز، بازایستادن از چیزی. (منتهی الارب). ترک اکل. (قطر المحیط) ، خاموشی. (منتهی الارب). صمت. (قطر المحیط) ، نخوردن طعام بر طعام. (منتهی الارب) ، سخت شدن قحط و جدب. (منتهی الارب). اشتداد قحط. (قطر المحیط) ، سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن، از بیخ برکندن. (منتهی الارب). استیصال. (قطر المحیط) ، ملازم جائی یا کسی شدن. (منتهی الارب) ، سخت تافتن، چنانکه رسن را. مفتول کردن. احکام فتل. (قطر المحیط) ، مداومت کردن بر. مواظبت. (قطر المحیط) ، نگاهداری و حفظ کردن چیزیرا. محافظت ضیعه. (قطر المحیط) ، بند و قفل کردن، چنانکه در را. اغلاق باب. (قطر المحیط) ، امساک. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان اشکور پایین است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مرکّب از: ’لا’ + ’زوال’، باقی. پاینده. دائم. ابدی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
شهری است در ساحل جزیره صقلیه (سیسیل). (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَدْ دُ)
به معنی شزب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باریک میان شدن اسب. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). لاغر و باریک گردیدن. (آنندراج). رجوع به شزیب شود، درشت شدن جای. (آنندراج). رجوع به شزب شود، خشک شدن شاخ و پژمریدن. (آنندراج). رجوع به شزیب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لازوال
تصویر لازوال
باقی دایم ابدی
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ای است فلزی که باریسمان از گونیا بیاویزند تا بدان راستی و کجی دیوار یا پایه بنا را معلوم کنند توسط بنایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاقول
تصویر شاقول
پارسی تازی گشته شاغول ازابزارهای ساختمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابل
تصویر شابل
ناز پرورده نوجوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شازب
تصویر شازب
لاغراستخوانی خشک اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخول
تصویر شاخول
نوعی غله که بدان نان پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوال
تصویر ازوال
جمع زوال، شگفت آفرینان، شوخمردان، دلیران، چرغان
فرهنگ لغت هوشیار
ابزاری در بنایی برای تراز کردن دیوار و آن قطعه فلزی مخروطی شکل است که به انتهای ریسمان بنایی بسته می شود
فرهنگ فارسی معین
بی سن، ابدی
دیکشنری اردو به فارسی