جدول جو
جدول جو

معنی شاریدنی - جستجوی لغت در جدول جو

شاریدنی
(دَ)
صفت از شاریدن. جاری شدنی. تراویدنی. ریختنی. رجوع به شاریدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاریدگی
تصویر شاریدگی
حالت و چگونگی شاریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکاریدن
تصویر شکاریدن
جانوری را شکار کردن، اقتناص، شکریدن، اصطیاد، بشکریدن، صید کردن، شکردن، اشکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشامیدنی
تصویر آشامیدنی
آب، شربت، نوشابه و هر چیزی که مناسب آشامیدن باشد، نوشیدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریدگی
تصویر شوریدگی
پریشانی، آشفتگی، عشق و جنون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیاریدن
تصویر شیاریدن
شیار کردن زمین برای زراعت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
درخور دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیراستن درختی را. تبییت، خشاره کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
مناسب خراشیدن. خراشیدنی. قابل دریدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خائیدن. آنچه خایند آن را: لواک. و آنچه خایند او را چون علک، مضاغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
عمل خاریدن. کیفیت خاریده. رجوع بخاریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از ’تاویدن’ + ’ی’ (مزید مؤخر لیاقت). تابیدنی. رجوع به تاویدن و تابیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
لایق ارزیدن. شایستۀ ارزش
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
باران. (ناظم الاطباء) (دمزن).
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ وَ دَ)
سیم کوفت کردن. سیم کفت کردن. رجوع به بشار و شاریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ازدر ساییدن. درخور ساییدن. محتاج ساییدن. رجوع به ساییدنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
جریان آب. (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ. (ناظم الاطباء). جاری شدن. جاربودن. سیلان. قسب. روان شدن. (مجمل اللغه) ، صدای آب. (شعوری ج 2 ورق 130) ، ریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع). آب ریختن. (غیاث). صب. رجوع به شار شود، شاشیدن. (فرهنگ جهانگیری). ریختن کمیز وبول. (ناظم الاطباء) ، تراویدن آب را نیز گویند از جراحت. (برهان). انفجار انبجاس، الضّرو، شاریدن خون از جراحت یعنی پیدا شدن. (مجمل اللغه). ضرو، شاریدن خون از جراحت و شیر از پستان. (المصادر زوزنی) ، گنهکار بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فرودآمدنی. نازل شدنی. ریختنی. رجوع به باریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل خاریدن. لائق خاریدن. موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صفت لیاقت از شاشیدن. درخور شاشیدن. که شاشیدن را سزد. لایق و سزاوار شاشیدن. رجوع به شاشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حاصل مصدر از شاریدن، حالت و چگونگی شاریده. رجوع به شاریدن و شاریده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لایق شوریدن. قابل شوریدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکاریدن
تصویر شکاریدن
صید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
ریختن آب از بالا به پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریدگی
تصویر شوریدگی
پریشانی آشفتگی، عشق تا سر حد جنون، دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیدنی
تصویر ارزیدنی
یق ارزیدن شایسته ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدنی
تصویر نادیدنی
آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیدنی
تصویر نازیدنی
آنکه قابل نازیدن و تفاخراست
فرهنگ لغت هوشیار
لایق آشامیدن در خور نوشیدن نوشیدنی، آنچه که بتوان نوشید، آنچه که نوشیدن آن لازم باشد، آنچه را که آشامند مقابل خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاییدنی
تصویر جاییدنی
جویدنی قابل جاییدن، چیزی که با دندان توان خرد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاریدن
تصویر شخاریدن
مجروح کردن، خراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاریدن
تصویر شیاریدن
تولید کردن شیار در زمین برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
((دَ))
سرازیر شدن و ریختن آب، شریدن، تراویدن آب از جراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوریدگی
تصویر شوریدگی
((دَ یا دِ))
آشفتگی، دیوانگی
فرهنگ فارسی معین