- شارژ
- نمایندگی، مقدار برق یک دستگاه، قوه باطری
معنی شارژ - جستجوی لغت در جدول جو
- شارژ
- مقدار برق یک دستگاه، عمل ذخیره کردن برق در یک دستگاه، هزینه ای که در ازای خدمات ارائه شده به کسی داده می شود، کنایه از شاد وسرحال
- شارژ ((رْ))
- بار، حمل، مقدار برق لازم برای باتری، هزینه ای که ساکنان یک مجتمع مسکونی برای خدمات و نگه داری از مجتمع می پردازند، هزینه سرانه خدمات (واژه فرهنگستان)، پر، اشباع، در فارسی به معنای شاد، سرحال
- شارژ
- Charging
- شارژ
- заряжающий
- شارژ
- ladend
- شارژ
- заряджаючий
- شارژ
- ładujący
- شارژ
- carregando
- شارژ
- in carica
- شارژ
- cargando
- شارژ
- chargeant
- شارژ
- aan het opladen
- شارژ
- चार्जिंग
- شارژ
- mengisi daya
- شارژ
- شاحنٌ
- شارژ
- 충전 중인
- شارژ
- şarj eden
- شارژ
- kuchaji
- شارژ
- กำลังชาร์จ
- شارژ
- চার্জ করা
- شارژ
- چارج کرنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرانسوی پر، بارشده پربار، دارا
حالت تخلیه برق از جسم حامل برق
خالی شدن ذخیره الکتریکی باتری، خازن و مانند آن
خریدار، استون درخشگیر، ستیزه گر نام برخی ازرویگردانان (خوارج)
هیئت، لباس
پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
فرانسوی دلبری دلربایی دلارایی، ارژن درخت ارژن
شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر رساند رگ کردن حبل الورید