- شارخ
- جوان
معنی شارخ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
شاه منظر، کسی که رخساری همچون شاه دارد، آنکه چهره ای با هیبت و شکوه چون شاه دارد، نام پسر امیرتیمور پادشاه تیموری
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند بقچه، سفره
رخ شطرنج، کشت دادن شاه و زدن رخ
بلند، مرتفع، رفیع
خریدار، استون درخشگیر، ستیزه گر نام برخی ازرویگردانان (خوارج)
هیئت، لباس
پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
فرانسوی دلبری دلربایی دلارایی، ارژن درخت ارژن
شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر رساند رگ کردن حبل الورید
پارسی تازی گشته سارک سارو سار ازپرندگان پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
طالع، بر آینده، روشن، تابان
ترکی دستار پیر چون شترماده، کهنه چون پیکان چون می درخم کسی که به زودی مشهور گردد، قدیم کهن: سهم شارف خمر شارف، جمع شرف شرف شروف و شرف
ترکی دستار
طریق، راه بزرگ، راهنما
نمایندگی، مقدار برق یک دستگاه، قوه باطری
گریزان گریزپای، سرگردان، آواره بی خانمان، سرکش نافرمان سرکش، جمع شرد
بیان کننده، مفسر، مبین، روشن کننده
آشامنده، نوشنده، سبیل
هندوانه کبستک (حنظل کوچک)، ریزه، تر و تازه، کودک، کار ناراست
رخ شطرنج، کشت دادن شاه و زدن رخ
فریاد رس، فریاد خواه از واژگان دو پهلو، خروس
سبیل، آشامنده، نوشنده
حسن و جمال، هیئت، لباس، زینت
ماهرخ، پنهانی، به آرامی و خمیده
کودک، جوان، ریزه و نازک و تر و تازه
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری، ساسر
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارو، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری، ساسر
شار ( عنوان عمومی پادشاهان غرجستان) بودن، کنایه از شاهی، پادشاهی، برای مثال یک بندۀ تو دارد زاین سوی رود شاری / یک چاکر تو دارد زآن سوی گنگ رایی (فرخی - ۳۶۲)
سار
سار
مقدار برق یک دستگاه، عمل ذخیره کردن برق در یک دستگاه، هزینه ای که در ازای خدمات ارائه شده به کسی داده می شود، کنایه از شاد وسرحال