جدول جو
جدول جو

معنی شادیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شادیدن
(هَِ شُ دَ)
شاد و خوش گردیدن. (آنندراج) (شعوری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شانیدن
تصویر شانیدن
شاندن، شانه کردن، شانه زدن موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشیدن
تصویر شاشیدن
ادرار کردن، میزیدن، گمیز کردن، گمیختن، چامیدن، گمیزیدن، شاشدن، شاش زدن، شاریدن، میختن
فرو ریختن و سرازیر شدن آب، شاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
شایستن، سزاوار بودن، لایق و مناسب بودن، درخور بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهیدن
تصویر شاهیدن
پادشاهی کردن، سروری کردن، پارسایی کردن، نیکوکار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شافیدن
تصویر شافیدن
افتادن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ)
ندیدن. مقابل دیدن. رجوع به دیدن شود:
مرا آرزو چهرۀ رستم است
ز نادیدنش جان من پر غم است.
فردوسی.
رطب خور خار نادیدن ترا سود
که بس شیرین بود حلوای بیدود.
نظامی.
سعدیا روی دوست نادیدن
به که دیدن میان اغیارش.
سعدی.
زیانکارتر عیبی عیب خود نادیدن است. (تاریخ گزیده).
چشم عاشق کشش از دور به ایما می گفت
که من از حسرت نادیدن خویشم بیمار.
؟
من طاقت نادیدن روی تو ندارم
مپسند که در حسرت دیدار بمیرم.
هلالی.
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
و آنچه نادیده چشم آن بینی.
هاتف
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ)
دوباره دیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). باز نگریستن. (ناظم الاطباء). تجدید نظر کردن. (یادداشتهای مؤلف) ، دیگر باره دیدن کردن. بازدیدن کردن:
گشودم سرسری بر روی دنیا چشم زین غافل
که دیدنهای رسمی در عقب وادیدنی دارد.
صائب (آنندراج، از بهار عجم و فرهنگ ترکتازان).
رجوع به بازدیدن و دیدن شود، سرکشی کردن در کار. (از آنندراج). سرکشی کردن. بازرسی کردن، ژرف دیدن در کار است. (آنندراج). نیک دیدن. به دقت دیدن. (یادداشت مؤلف). دقت کردن. توجه کردن. تعمق کردن:
بسا قفلا که بندش ناپدید است
چو وابینی نه قفل است آن کلید است.
نظامی.
چونکه وادیدیم او منصور بود
ما همه ظلمت بدیم او نور بود.
مولوی.
بسا کس که پیش تو معذور نیست
چو وابینی از مصلحت دور نیست.
سعدی (بوستان).
غمناک نباید بود از طعن حسود ایدل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی، ص 109).
، نگریستن و به مجاز اعتنا کردن. (ناظم الاطباء). دیدن:
صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام
رو که مردان نه بدین رنگ زنان وابینند.
خاقانی.
دل آن به کو بدان کس وانبیند
که در سگ بیند و در ما نبیند.
نظامی.
رجوع به نگریستن و دیدن شود.
- وادیدن چیزی از چیزی، تشخیص دادن آن:
چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی
نیکویی را واندیدی از بدی.
مولوی.
رجوع به بازدانستن و وادانستن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ تَ)
مرکب از دینار + گان مزید مؤخر نسبت و اتصاف، مانند درمگان (منسوب به درم سیمین) و گروگان (یعنی آنچه گرو را شاید)، دیناری زرین (سکه و پول رایج)، پول زر، منسوب به دینار:
که آید یکی مرد بازرگان
درمگان فروشد بدنیارگان،
فردوسی،
ز دینارگان یکدرم نستدی
همی این بر آن آن بر این برزدی،
فردوسی،
- تیغدینارگان، سرخ بمناسبت سرخی زر،
-، خونین:
بدو گفت از این مرد بازارگان
بیابی کنون تیغ دینارگان،
فردوسی،
رجوع به گان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
شائیدن. شایستن. رجوع به شایستن شود، شایسته و سزاوار بودن، لایق و مستعد بودن. (ناظم الاطباء) :
فردا به پیمبر بچه شایید چه امروز
اینجا به یکی بندۀ فرزندنشایید.
ناصرخسرو.
زیرا که نخست علم باید
تا پیش خدای را بشایی.
ناصرخسرو.
، لازم بودن و ضرور بودن و بکار بردن، راضی بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
لائق بودن. (غیاث). رجوع به شاییدن شود.
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وا / وی گِ رِ تَ)
بمعنی شانه کردن. (آنندراج بنقل از غیاث اللغات) ، حلاجی کردن. (ناظم الاطباء) ، مخفف نشاندن. (غیاث اللغات بنقل از جهانگیری). رجوع به شاند و شاندن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
جریان آب. (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ. (ناظم الاطباء). جاری شدن. جاربودن. سیلان. قسب. روان شدن. (مجمل اللغه) ، صدای آب. (شعوری ج 2 ورق 130) ، ریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع). آب ریختن. (غیاث). صب. رجوع به شار شود، شاشیدن. (فرهنگ جهانگیری). ریختن کمیز وبول. (ناظم الاطباء) ، تراویدن آب را نیز گویند از جراحت. (برهان). انفجار انبجاس، الضّرو، شاریدن خون از جراحت یعنی پیدا شدن. (مجمل اللغه). ضرو، شاریدن خون از جراحت و شیر از پستان. (المصادر زوزنی) ، گنهکار بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ تَ)
کمیز کردن. (شرفنامۀ منیری). بول کردن و کمیز کردن باشد. (برهان قاطع) (شعوری). پیشاب کردن. میزیدن. میختن. آب تاختن. پیشاب ریختن. زهراب ریختن. آب انداختن. (در ستوران). جیش کردن. (در اطفال). چامیدن. ادرار کردن. شفشفه. انتضاح. (منتهی الارب) : گفت این گربه بر صوفیی ما شاشید. (اسرار التوحید). تفشیج، پا از هم دور نهادن جهت شاشیدن. (منتهی الارب).
- پس شاشیدن، در زبان محاوره تنزل کردن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
مثل شتر پس میشاشد، رو به انحطاط و تنزل میرود. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
اگر نشاشیدی شب دراز است. (فرهنگ نظام).
به زمین سفت نشاشیدی که برویت ورپاشد. (فرهنگ نظام) ، هنوز مواجه با مشکل و مانع نشده ای.
بوته ای نشاشیده نگذاشته. (فرهنگ نظام) ، همه را گند زده.
، غایط افکندن. ریدن. ریستن، فروریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (فرهنگ جهانگیری) (شعوری ج 2 ورق 130). فروریختن آب و شراب و امثال آن که پیشاب گویند. (انجمن آرای ناصری). ریختن. (ناظم الاطباء). معنی اصلی شاشیدن ریختن آب و هر مایع است که در اوستا ’شیچ’ بوده و در سنسکریت ’سیچ’. (فرهنگ نظام). و رجوع به شاریدن شود، ترشح کردن. (برهان قاطع). چکیدن. (ناظم الاطباء). آب زدن. پاشیدن. رش ّ. نضح، ترشدن به آب. (شرفنامۀ منیری). تر شدن. (برهان قاطع) (شعوری ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(هَِ کَ دَ)
لغزیدن. سهو کردن. خطا نمودن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 130). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ گَ دَ)
در فرهنگ شعوری آمده است که شاویدن بمعنی شدن اگرچه خود بر وزن مصدر است ولی مفرد است و بهر دو معنی لفظ شدن استعمال میشود و دو بیت ذیل را بی نام گوینده بترتیب برای معنی گشتن و رفتن شاهد آورده است: اما مجعول می نماید چه جای دیگر دیده نشد:
همین آشفته و سرگشته شاوید
درونش تیشۀ حسرت بکاوید.
؟
در معنی رفتن:
از آنجا با غم فرقت بشاوید
به این آشفتگی مانده ست جاوید.
؟ (شعوری ج 2 ورق 131)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شائیدن
تصویر شائیدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشامیدن
تصویر آشامیدن
نوشیدن، خوردن مایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باییدن
تصویر باییدن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشیدن
تصویر باشیدن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیدن
تصویر بندیدن
بستن، قید کردن مقید کردن، حبس کردن زندان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
ریختن آب از بالا به پائین
فرهنگ لغت هوشیار
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشیدن
تصویر شاشیدن
بول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدن
تصویر نادیدن
ندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادیدن
تصویر وادیدن
دوباره دیدن باز دیدن، تجدید نظر کردن، باز دید کردن: (گشودم سرسری بر روی دنیا چشم زین غافل که دینهای رسمی در عقب وا دیدنی دارد)، سرکشی کردن بازرسی کردن، بدقت نگریستن، تحقیق کردن دقت کردن (غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل، شاید که چو وا بینی خیر تو درین باشد) (حافظ)، اعتنا کردن: (صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام رو که مردان بدین رنگ زنان وا بینند) (خاقانی) یا وادیدن چیزی از چیزی. تشخیص دادن آن: (چون که تو ینظر بنور الله بدی نیکویی را وا ندیدی از بدی) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
((دَ))
سرازیر شدن و ریختن آب، شریدن، تراویدن آب از جراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
((دَ))
شایستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
افتخار کردن، رشد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تازیدن
تصویر تازیدن
حمله کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاویدن
تصویر جاویدن
ابدالاباد
فرهنگ واژه فارسی سره