شادی خوار، شادمان، خوشحال، برای مثال باده شناس مایۀ شادی و خرّمی / بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار (مسعودسعد - ۵۴۲)، تو شادی کن ار شادخواران شدند / تو با تاجی ار تاج داران شدند (نظامی۵ - ۹۱۰)، خوش گذران، برای مثال به پیری و به خواری بازگردد / به آخر هر جوان و شاد خواری (ناصرخسرو - ۵۰۲)، شراب خوار
شادی خوار، شادمان، خوشحال، برای مِثال باده شناس مایۀ شادی و خرّمی / بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار (مسعودسعد - ۵۴۲)، تو شادی کن ار شادخواران شدند / تو با تاجی ار تاج داران شدند (نظامی۵ - ۹۱۰)، خوش گذران، برای مِثال به پیری و به خواری بازگردد / به آخر هر جوان و شاد خواری (ناصرخسرو - ۵۰۲)، شراب خوار
قریه ای است در چهار فرسخی بلخ و نسبت به آن شادیاخی است. (از انساب سمعانی). در فارسی نسبت به آن شادخی آمده است. رجوع به شادخی شود: ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ را چو شاه شرق ز گنج ملوک قلعۀ نای. فرخی (از فرهنگ جهانگیری)
قریه ای است در چهار فرسخی بلخ و نسبت به آن شادیاخی است. (از انساب سمعانی). در فارسی نسبت به آن شادخی آمده است. رجوع به شادخی شود: ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ را چو شاه شرق ز گنج ملوک قلعۀ نای. فرخی (از فرهنگ جهانگیری)
زونو ریدولفو. پسر ارشد یوهان گوتفرید شادو، مجسمه ساز آلمانی. بسال 1786 میلادی در رم تولد و به سال 1822م. وفات یافت. در پرتو عده ای از آثار خود که دارای جذبۀ شاعرانه اند معروف شد. از جملۀ این آثار: ’سقراط در نزد تئودوتا’ و نقش برجستۀ ’یک سانحۀ طغیان’، مجسمه های گروهی ’الکتر و اورست’، ’ژولیوس مانسوئتوس در حال مرگ در آغوش پسرش’، اثر دلپذیر و نفیس ’دختری که بند صندل خود را می بندد’ را میتوان نام برد
زونو ریدولفو. پسر ارشد یوهان گوتفرید شادو، مجسمه ساز آلمانی. بسال 1786 میلادی در رم تولد و به سال 1822م. وفات یافت. در پرتو عده ای از آثار خود که دارای جذبۀ شاعرانه اند معروف شد. از جملۀ این آثار: ’سقراط در نزد تئودوتا’ و نقش برجستۀ ’یک سانحۀ طغیان’، مجسمه های گروهی ’الکتر و اورست’، ’ژولیوس مانسوئتوس در حال مرگ در آغوش پسرش’، اثر دلپذیر و نفیس ’دختری که بند صندل خود را می بندد’ را میتوان نام برد
ریزۀ نازک و تر و تازه، کودک و جوان. (منتهی الارب). غلام شادخ، شاب. (اقرب الموارد). - امر شادخ، کار ناراست و مایل از توسط و اعتدال. (منتهی الارب). مائل عن القصد. (اقرب الموارد)
ریزۀ نازک و تر و تازه، کودک و جوان. (منتهی الارب). غلام شادخ، شاب. (اقرب الموارد). - امر شادخ، کار ناراست و مایل از توسط و اعتدال. (منتهی الارب). مائل عن القصد. (اقرب الموارد)
به ظن قوی نام شاعری باستانی از مردم بخارا که در نسخه ای از لغت نامۀ اسدی لغت ’یاکند’ بیتی را شاهد آورده و به او نسبت کرده در دیگر نسخه ها همان بیت را به شاکر بخاری منسوب داشته اند. (از یادداشت مؤلف)
به ظن قوی نام شاعری باستانی از مردم بخارا که در نسخه ای از لغت نامۀ اسدی لغت ’یاکند’ بیتی را شاهد آورده و به او نسبت کرده در دیگر نسخه ها همان بیت را به شاکر بخاری منسوب داشته اند. (از یادداشت مؤلف)
خوشحالی. فرح. عیش و نوش. شراب خوردن بی اغیار و مزاحمت. (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). شراب خوردن از روی شادی بی بیم و تشویش. (انجمن آرای ناصری). معاش گذرانیدن بی زحمت و کدورت و تنگی. (برهان قاطع) : اضعاف حرفهایی کز شعر من شنیدی نیکیت باد و رحمت شادیت و شادخواری. منوچهری. روزی است خوش و تو دلبر خوش جای خوش و وقت شادخواری. رفیع لنبانی (از تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 848)
خوشحالی. فرح. عیش و نوش. شراب خوردن بی اغیار و مزاحمت. (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). شراب خوردن از روی شادی بی بیم و تشویش. (انجمن آرای ناصری). معاش گذرانیدن بی زحمت و کدورت و تنگی. (برهان قاطع) : اضعاف حرفهایی کز شعر من شنیدی نیکیت باد و رحمت شادیت و شادخواری. منوچهری. روزی است خوش و تو دلبر خوش جای خوش و وقت شادخواری. رفیع لنبانی (از تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 848)
دیهی است از دهستان آواجیق، بخش حومه شهرستان ماکو، واقع در 26 هزارگزی جنوب باختری ماکو و 2 هزارگزی شمال راه شوسۀ کلیساکندی، از لحاظ موقع جغرافیایی جلگه ای و آب و هوای آن معتدل و سالم است، 442تن جمعیت دارد، آب آن از قره سو، محصول عمده آن غلات و شغل اهالی آن زراعت، گله داری، صنایع دستی و جاجیم بافی است، راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه اورج کندی رفت و آمد با اتومبیل امکان پذیر است، شامل دو محل بفاصله 3 هزارگزی یکدیگر است که به شادلوی بالا و شادلوی پایین معروفند، شادلوی بالا دارای 156 تن جمعیت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 289)
دیهی است از دهستان آواجیق، بخش حومه شهرستان ماکو، واقع در 26 هزارگزی جنوب باختری ماکو و 2 هزارگزی شمال راه شوسۀ کلیساکندی، از لحاظ موقع جغرافیایی جلگه ای و آب و هوای آن معتدل و سالم است، 442تن جمعیت دارد، آب آن از قره سو، محصول عمده آن غلات و شغل اهالی آن زراعت، گله داری، صنایع دستی و جاجیم بافی است، راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه اورج کندی رفت و آمد با اتومبیل امکان پذیر است، شامل دو محل بفاصله 3 هزارگزی یکدیگر است که به شادلوی بالا و شادلوی پایین معروفند، شادلوی بالا دارای 156 تن جمعیت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 289)
تأنیث شادخ. (اقرب الموارد). سپیدی فراخ روی. (منتهی الارب). سپیدی که بر روی آشکار گردد از پیشانی تا بینی. (اقرب الموارد) ، راجز درباره مردی که پدر خود را کشته بود گفته است: ’قد رکب الشادخه المحجله’ یعنی مرتکب عمل زشت و ناپسند آشکاری شد. (اقرب الموارد)
تأنیث شادخ. (اقرب الموارد). سپیدی فراخ روی. (منتهی الارب). سپیدی که بر روی آشکار گردد از پیشانی تا بینی. (اقرب الموارد) ، راجز درباره مردی که پدر خود را کشته بود گفته است: ’قد رکب الشادخه المحجله’ یعنی مرتکب عمل زشت و ناپسند آشکاری شد. (اقرب الموارد)
خوشحال و فرحناک. (فرهنگ جهانگیری). نیکبخت. عیاش. (ناظم الاطباء). گذرانندۀ معاش بی زحمت و کدورت و تنگی. (برهان قاطع) : زین سو سپه توانگر و زان سو خزینه پر و اندر میان رعیت خشنود و شادخوار. فرخی (از فرهنگ جهانگیری). دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار. فرخی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تو شادخوار و شاد کام و شادمان و شاددل بدخواه تو غلطیده اندر پای پیل پوستین. فرخی. مستی کنی و باده خوری سال و سالیان شکر گزی و نوش مزی شاد و شادخوار. منوچهری. به پیری و بخواری باز گردد به آخر هر جوان شاد خواری. ناصرخسرو. تو ملک هم کوه احسانی و هم دریای جود چه عجب گر کس ز نزدت باز گردد شادخوار. اسدی. شادخوار از تو سلاطین و ترا گشته مطیع نوش خوار از تو رعایا و ترا گفته دعا. ابوالفرج رونی. تا بر نشاط مجلس سلطان ابوالملوک باشیم شادمان و نشینیم شادخوار. مسعودسعد. به روی خوبان دلشاد و شادخوار بزی که در حقیقت دلشاد و شادخوار تویی. مسعودسعد. باده شناس مایۀ شادی و خرمی بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار. مسعودسعد. رایتت منصور و تیغت تیز و ملکت مستقیم دولتت پیروز و بختت نیک و طبعت شاد خوار. امیرمعزی (از آنندراج). عزیز باد هر آنکس که روز و شب خواهد گشاده طبع و تن آسان و شادخوار اورا. عبدالواسع جبلی (از آنندراج). دشمن شادخوار بسیار است دوستی غمگسار بایستی. عمادی شهریاری. گر بگهر بازرفت جان براهیم احمد مختار شادخوار بماناد. خاقانی. تو شادی کن ار شادخواران شدند تو با تاجی ار تاجداران شدند. نظامی. ز سرسبزی او جهان شادخوار جهان را ز چندین ملک یادگار. نظامی. شراب خورد نهان از رقیب شب همه شب ز بامداد خوش و شادخوار می آید. کمال الدین اسماعیل (از فرهنگ نظام). کامم از تلخی غم چون زهر گشت بانگ نوش شادخواران یاد باد. حافظ. ، زنان مطربه و فاحشه را گویند. (فرهنگ جهانگیری) : جهان چون شادخواری بود لیکن بماند آن شادخوار اکنون ز شادی. ناصرخسرو (از فرهنگ جهانگیری). ، شرابخواره. (فرهنگ جهانگیری). کسی که بی اغیار شراب خورد. (شرفنامۀ منیری). میخوارۀ بی ترس و بیم. (برهان قاطع). شخصی که بی مدّعی باده خورد. (فرهنگ خطی) : آن شنبلید کفته چو رخسار دردمند وان ارغوان شکفته چو رخسار شادخوار. قطران (از انجمن آرای ناصری). در بوستان نهند به هر جای مجلسی چون طبع عیش پرور، چون جان شادخوار. ازرقی (از فرهنگ جهانگیری)
خوشحال و فرحناک. (فرهنگ جهانگیری). نیکبخت. عیاش. (ناظم الاطباء). گذرانندۀ معاش بی زحمت و کدورت و تنگی. (برهان قاطع) : زین سو سپه توانگر و زان سو خزینه پر و اندر میان رعیت خشنود و شادخوار. فرخی (از فرهنگ جهانگیری). دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار. فرخی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تو شادخوار و شاد کام و شادمان و شاددل بدخواه تو غلطیده اندر پای پیل پوستین. فرخی. مستی کنی و باده خوری سال و سالیان شکر گزی و نوش مزی شاد و شادخوار. منوچهری. به پیری و بخواری باز گردد به آخر هر جوان شاد خواری. ناصرخسرو. تو ملک هم کوه احسانی و هم دریای جود چه عجب گر کس ز نزدت باز گردد شادخوار. اسدی. شادخوار از تو سلاطین و ترا گشته مطیع نوش خوار از تو رعایا و ترا گفته دعا. ابوالفرج رونی. تا بر نشاط مجلس سلطان ابوالملوک باشیم شادمان و نشینیم شادخوار. مسعودسعد. به روی خوبان دلشاد و شادخوار بزی که در حقیقت دلشاد و شادخوار تویی. مسعودسعد. باده شناس مایۀ شادی و خرمی بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار. مسعودسعد. رایتت منصور و تیغت تیز و ملکت مستقیم دولتت پیروز و بختت نیک و طبعت شاد خوار. امیرمعزی (از آنندراج). عزیز باد هر آنکس که روز و شب خواهد گشاده طبع و تن آسان و شادخوار اورا. عبدالواسع جبلی (از آنندراج). دشمن شادخوار بسیار است دوستی غمگسار بایستی. عمادی شهریاری. گر بگهر بازرفت جان براهیم احمد مختار شادخوار بماناد. خاقانی. تو شادی کن ار شادخواران شدند تو با تاجی ار تاجداران شدند. نظامی. ز سرسبزی او جهان شادخوار جهان را ز چندین ملک یادگار. نظامی. شراب خورد نهان از رقیب شب همه شب ز بامداد خوش و شادخوار می آید. کمال الدین اسماعیل (از فرهنگ نظام). کامم از تلخی غم چون زهر گشت بانگ نوش شادخواران یاد باد. حافظ. ، زنان مطربه و فاحشه را گویند. (فرهنگ جهانگیری) : جهان چون شادخواری بود لیکن بماند آن شادخوار اکنون ز شادی. ناصرخسرو (از فرهنگ جهانگیری). ، شرابخواره. (فرهنگ جهانگیری). کسی که بی اغیار شراب خورد. (شرفنامۀ منیری). میخوارۀ بی ترس و بیم. (برهان قاطع). شخصی که بی مدّعی باده خورد. (فرهنگ خطی) : آن شنبلید کفته چو رخسار دردمند وان ارغوان شکفته چو رخسار شادخوار. قطران (از انجمن آرای ناصری). در بوستان نهند به هر جای مجلسی چون طبع عیش پرور، چون جان شادخوار. ازرقی (از فرهنگ جهانگیری)
خواب شاد. خواب خوش بود و آن را شکر خواب نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). خواب شیرین. (انجمن آرای ناصری) : چو از شادخوابش برانگیختم سرش را به نیزه در آویختم. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری)
خواب شاد. خواب خوش بود و آن را شکر خواب نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). خواب شیرین. (انجمن آرای ناصری) : چو از شادخوابش برانگیختم سرش را به نیزه در آویختم. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری)