- شادان (دخترانه و پسرانه)
- شاد، خرم، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر برزین از مردم توس و نام یکی از راویان شاهنامه
معنی شادان - جستجوی لغت در جدول جو
- شادان
- شاد خوشحال خرم مسرور مقابل اندوهگین اندوهناک غمناک
- شادان
- شاد، خوشحال، خوش دل، شادمان،
برای مثال بس که بر گفته پشیمان بوده ام / بس که بر ناگفته شادان بوده ام ، درحال خوشی و خوشحالی(رودکی - ۵۳۷)
- شادان
- شاد و خوشحال، خرم، مسرور
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سنگی است عدسی شکل به رنگهای مختلف: زرد سرخ سفید خاکستری کبود و بهترین آن سرخ عدسی شکل است و آن در هندوستان به دست آید و در طب قدیم مستعمل بود شادانج شادنج سادنه حجرالدم حجرالطور
شادی، شادمانی، خوشحالی
نوعی سنگ به رنگ های گوناگون و معمولاً سرخ که در طب قدیم برای معالجۀ درد چشم به کار می رفته، شادنه، بیدوند، حجر هندی، شادنج
احمق، بی شعور، جاهل
مسرور
سلامت
مخفف آبادان
لایق و سزاوار، درخور
خوشوقت، خرم، شادمنش
شادمان، مسرور، خرم، خوشحالی کنان
ظرفی که در آن بول کنند
جوانی مقال شیب پیری، پرده ایست از موسیقی. آن جا که شب آرام گیرند، زیر زمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند
بی عقل، جاهل، بی سواد
پرطراوت، خرم، برای مثال دائم گل این بستان شاداب نمی ماند / دریاب ضعیفان را در وقت توانایی (حافظ - ۹۸۴) ، کنایه از آباد، بارونق
آبادان، آباد، باصفا، بارونق
شاد و خوشحال، خوش و خرم، با شادی و خوشحالی
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شاروان، شادربان
جایی یا ظرفی که در آن ادرار می کنند، در علم زیست شناسی مثانه
جاهل، احمق، بی دانش، ابله
تازه، با طراوت، مسرور
سزاوار، شایسته