جدول جو
جدول جو

معنی شاخنات - جستجوی لغت در جدول جو

شاخنات(خِ)
نام یکی از دهستانهای بخش درمیان از شهرستان بیرجند واقعدر خاور بیرجند، از نود آبادی تشکیل شده که مجموع نفوس آنها در حدود 27550 تن است. قراء مهم آن عبارتنداز مهمویی دارای 1467 تن جمعیت و کازار دارای 1739 تن جمعیت. ساکنان آن از طوایف دلاکه، دادعلی، حاجی حق داد و احمدی میباشند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادناز
تصویر شادناز
(دخترانه)
مرکب از شاد (خوشحال) + ناز (زیبا)، نام شهر یا مکانی در نیشابور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
(دخترانه)
محل انبوهی شاخه های درخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاخ نبات
تصویر شاخ نبات
(دخترانه)
شاخ شکر، شاخ (فارسی) + نبات (عربی)، نام افسانه ای معشوقه حافظ شیرازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهنای
تصویر شاهنای
سرنا، از سازهای بادی که از لوله ای دراز چوبی یا فلزی با چند سوراخ تشکیل شده، نای ترکی، سرغین، سورنای، نای رومی، شهنا، سورنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
قسمت بالای درخت که پرشاخ و بال باشد، شاخۀ درخت، برای مثال عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا / گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری. (سعدی۲ - ۵۷۴)، قطعۀ آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر مفتول طلا یا نقره را از سوراخ آن می گذراند و می کشد تا باریک و هموار شود، شفشاهنگ، شفشاهنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کائنات
تصویر کائنات
تمام موجودات جهان
کائنات جو: هر حادثه که در فضا رخ می دهد، از قبیل رعد و برق، صاعقه، برف و طوفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادناک
تصویر شادناک
شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ نبات
تصویر شاخ نبات
شاخه ای از نبات، شاخه های متبلور درون کاسۀ نبات
فرهنگ فارسی عمید
جای انبوهی درختان بسیار شاخ، (فرهنگ جهانگیری)، جایی از درخت که شاخهای بسیار رسته باشد، (فرهنگ رشیدی)، شاخ سر، (شعوری) :
بر سر هر شاخساری مرغکی
بر زبان هر یکی بسم اللهی،
منوچهری،
شما با یار خود بر شاخسارید
نه چون من مستمند و دلفکارید،
(ویس ورامین)،
راویان را در شمار شاعران مشمر که هست
جای عیسی آسمان و جای طوطی شاخسار،
سنائی (از انجمن آرا)،
شاخ شکوفه دار امیدم شکسته شد
چون از شکوفه قبۀ نوبست شاخسار،
خاقانی،
دست صبا بر فروخت مشعلۀ نو بهار
مشعله داری گرفت کوکبۀ شاخسار،
خاقانی،
خامۀ مانی است طبع، چهره گشای جهان
نایب عیسی است ماه، رنگرز شاخسار،
خاقانی،
بهشتی رسته در هر میوه داری
بشکل طوطیی هر شاخساری،
نظامی (ابیات الحاقی)،
دل ارشمیدس در آمد بکار
چو مرغان پرنده برشاخسار،
نظامی،
سایه و نور از علم شاخسار
رقص کنان بر طرف جویبار،
نظامی،
درخت آنگه برون آرد بهاری
که بشکافد سر هر شاخساری،
نظامی،
عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا
و رنه گل بودی نبودی بلبلی بر شاخساری،
سعدی (خواتیم)،
، شفشاهنج، شفشاهنگ، حدیده، آهنی که آن را پهن ساخته در او سوراخهای بزرگ و کوچک کرده باشند و سیمکشان سیم را از میان آن بکشند، (فرهنگ جهانگیری)، افزاری است زرکشان و سیمکشان را و آن آهنی باشد پهن که سوراخهای بزرگ و کوچک در آن کنند و مفتول طلا و نقره را از آن کشند تا باریک و هموار برآید، (برهان قاطع)، و آن را شفشاهنج وشفشاهنگ گویند و در اصل شفشاهنگ شوشه کش بوده چه فاءبدل واو است، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نغمه های بلبل، (ناظم الاطباء)، آوای عندلیب، (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(شَءْ)
دو رگی که از سر بجانب چشمها می آید و از آن سر شکل فرود آید. (از بحر الجواهر) (از منتهی الارب). رجوع به شأن در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ حاصنه
لغت نامه دهخدا
ظاهراً صورت دیگریست از بوانات از محال فارس: میرزا ابوالفضل که بعضی اوقات در ابرقوه به امر شیخ الاسلامی و مدتی در محال باونات به شغل تصدی و منصب وزارت اشتغال می نمود، (از تاریخ مفیدی چ افشار ص 360)
لغت نامه دهخدا
متدوّح، شاخ آور، پرشاخ
لغت نامه دهخدا
موضعی بین کشم و قلعۀ ظفر (در ولایت بدخشان)، در حاشیۀ تاریخ شاهی بنقل از اکبرنامه آمده است ’: رای جهان آرای بر آن قرار گرفت که بجهت مزید سرانجام مهام بدخشان و آسودگی سپاه و رعیت، قشلاق، درقلعۀ ظفر واقع شود، به این عزیمت صائب متوجه آن حدود شدند چون بموضع شاخدان (که مابین کشم و قلعۀ ظفر است) نزول اجلال شد مزاج صحت امتزاج آن حضرت از مرکز اعتدال فی الجمله منحرف شد’، (تاریخ شاهی چ کلکته حاشیۀ ص 314)
لغت نامه دهخدا
مربوط به شاعران به شیوه گویندگان: جنبه شاعرانه، همچون شاعران به سبک شاعران: شاعرانه سخن می گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخرات
تصویر تاخرات
جمع تاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائعات
تصویر شائعات
جمع شائعه، سرت ها، اخبار راست و دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شائعه، سرت ها (اخبارراست و دروغ) مونث شایع خبری که شیوع یافته (راست یا دروغ)، جمع شایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهنای
تصویر شاهنای
سورنای سرنا شهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامخات
تصویر شامخات
جمع شامخه، بلندها بلندی ها مونث شامخ جمع شوامخ شامخات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
جائی از درخت که شاخهای بسیار رسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخدار
تصویر شاخدار
صاحب شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شئونات
تصویر شئونات
جمع شوء ون (شئون)، جمع الجمع شان بر خلاف لزوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخنات
تصویر مسخنات
جمع مسخنه، گرم کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاینات
تصویر کاینات
موجودات، بودنی ها، کائنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کائنات
تصویر کائنات
موجودات و مخلوقات، آفریدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قائنات
تصویر قائنات
از ریشه پارسی شهرستان کاین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطنات
تصویر قاطنات
جمع قاطنه، ماندگاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادناک
تصویر شادناک
خوشحال و شاد خوشحال مسرور فرحناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخدار
تصویر شاخدار
حیوانی که شاخ دارد، تنه درختی که دارای شاخه باشد، شاخه دار، دیوث، قلتیان، نقره پاک، سیم بی غش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاینات
تصویر کاینات
((یِ))
جمع کاینه و کاین، کل هستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
قسمت بالای درخت که پر شاخه باشد، جای انبوهی از درختان بسیار شاخ، شاخه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایعات
تصویر شایعات
((یِ))
جمع شایعه، خبرهای شیوع یافته (راست یا دروغ)
فرهنگ فارسی معین