جدول جو
جدول جو

معنی سیمینه - جستجوی لغت در جدول جو

سیمینه
(دخترانه)
سیمین
تصویری از سیمینه
تصویر سیمینه
فرهنگ نامهای ایرانی
سیمینه
(نَ / نِ)
منسوب به سیم. سیمین. ساخته از سیم: ایدون گویند که چون قتیبه بیکند را بگشاد چندان زرینه و سیمینه ازآن زنان یافت که اندازه نبود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و اندر خزینه مال نماند از زر و سیم که همه بکار برده و داده شد و دست فراکردند اندر اوانی فروختن و زرینه و سیمینه درم و دینار زدن. (تاریخ سیستان). بی اندازه مال از زرینه و سیمینه. (تاریخ بیهقی).
ز روئینه آلت بخروارها
ز سیمینه چندان که انبارها.
اسدی.
رجوع به سیم و سیمی شود
لغت نامه دهخدا
سیمینه
منسوب به سیم نقره یی ساخته از سیم. یا سیمین صولجان. هلال ماه نو. یا سیمین قواره. ماه قمر، سفید روشن، خوب ظریف
فرهنگ لغت هوشیار
سیمینه
((نَ یا نِ))
نقره ای، سفید، روشن، خوب، ظریف، سیمین
تصویری از سیمینه
تصویر سیمینه
فرهنگ فارسی معین
سیمینه
سیمین، نقره ای، ساخته شده از نقره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهمینه
تصویر تهمینه
(دخترانه)
نیرومند، دلیر، نام دختر شاه سمنگان همسر رستم پهلوان شاهنامه و مادر سهراب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شرمینه
تصویر شرمینه
(دخترانه)
شرمین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبزینه
تصویر سبزینه
(دخترانه)
سبزرنگ، گندمگون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامینه
تصویر رامینه
(دخترانه)
رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرمینه
تصویر آرمینه
(دخترانه)
ارمنی، دختر ارمنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
(دخترانه)
نقره ای، سفید، روشن، ساخته شده از نقره، نقره ای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمینه
تصویر سمینه
(دخترانه)
مؤنث سمین، چاق، فربه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
آنچه سفید و به رنگ نقره باشد، هر چیزی که از نقره ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ نَ / نِ)
پارچۀ باریک رقیق و تنک. (آنندراج) (برهان). نام جامه ای که باریک و نازک باشد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(یَ نَ / نِ)
معده. (ناظم الاطباء). معده را گویند که محل طبخ طعام است در شکم. (برهان). معده را گویند که جای نضج و طبخ طعام است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ ن)
ارض سمینه، زمین گردناک که سنگ در آن باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نقره گین، منسوب به سیم و نقره، (ناظم الاطباء)، منسوب به سیم، (آنندراج)، از سیم ساخته، یاسیم در آن بکار برده، (از: سیم، نقره + ین، پسوند نسبت) پهلوی ’سیمن’ (نقره ای) و ’اسیمین’ (نقره ای)، از سیم ساخته، (از حاشیه برهان چ معین) :
بهشت آئین سرایی را بپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین پالکانه،
رودکی،
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین،
شاکر بخاری،
ز سیمین و زرینه اشتر هزار
بفرمود تا برنهادند بار،
فردوسی،
طبقهای زرین و سیمین نهاد
نخستین ز قیدافه کردند یاد،
فردوسی،
سوزن زرین شده ست و سوزن سیمین
لاله رخانا ترا میان و مرا تن،
فرخی،
مشربهای زرین و سیمین آوردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393)،
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک
از فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ،
عسجدی،
چو سیمین دواتش ندیده ست کس
تن مؤمنی با دل کافری،
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2ص 146)،
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین قنقار،
منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 38)،
ترا طوق سیمین درافکندغبغب
مرانیز از آن زلف طوقی برافکن،
خاقانی،
صنمهای زرین و سیمین صد پاره زیادت بود که وزن آن جز به روزگار دراز به اعتبار موازین و مغایر معلوم نگشتی، (ترجمه تاریخ یمینی ص 413)،
کشیده قامتی چون نخل سیمین
دو زنگی بر سر نخلش رطب چین،
نظامی،
سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد
گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن،
سعدی،
هرکه با پولادبازو پنجه کرد
ساعد سیمین را خود را رنجه کرد،
سعدی،
، سخت سپید، نقره گون، سپید به مانند سیم:
آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین
چون بر درم خرد زده سیم سماعیل،
منجیک،
ز سیمین فغی من چون زرین کناغ
ز تابان مهی من چو سوزان چراغ،
منجیک،
شنیده بدان سرو سیمین بگفت
که خورشید را گشت ناهید جفت،
فردوسی،
ترا گر همچنان شاید بگو آن سرو سیمین را
بگو آن سرو سیمین را بگو آن ماه و پروین را،
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 406)،
چونکه زرین قدحی در کف سیمین صنمی
یا درخشنده چراغی بمیان پرنا،
منوچهری،
سرو سیمین قلمزن شد و در وصف رخش
سر زرین قلم غالیه خور بگشائید،
خاقانی،
افتاده چون اشک منش نور غبب بر دامنش
زآن نور سیمین گردنش زرین گریبان دیده ام،
خاقانی،
تن سیمینش می غلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب،
نظامی،
- آهوی سیمین، خوب و ظریف، خوشنما، پاکیزه روی:
چرا ناید آهوی سیمین من
که بر چشم کردمش جای چرا،
غضایری،
ز آهوی سیمین طلب گاو زرین
که عیدی درون گاو قربان نماید،
خاقانی،
- ساعد سیمین، ساعد ظریف و سپید
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیرینه
تصویر دیرینه
قدیم، کهن، دیرین، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته از عبری واتراز شناسی دانستن رازوات ها (حروف)، تردستی چشم بندی، نشان نشانه، شکوه
فرهنگ لغت هوشیار
صمغی که از گیاه سکبینه استخراج شود و در طب از آن به عنوان مقوی و قاعده آور و ضد تشنج استفاده میگردد. این صمغ دارای بوی نسبتا مطبوع است ولی مزه تلخ دارد و دارای خواص صمغ باریجه است، علف سکبینه گیاهی است پایا از تیره چتریان و دارای ساقه های ضخیم است ارتفاعش بین 1 تا 2 متر میرسد برگهایش سبز و پوشیده از کرکهای ریز است. گلهایش زرد و میوه اش به درازای 10 تا 12 میلیمتر و به قطر 2 میلیمتر است. دانه این گیاه را نیز در تداوی به کار برند و به نام حب السکبینج می نامند. گیاه مذبور در نواحی البرز و شمال ایران به فراوانی میروید سکوینه صغبین سکبنی سکبیج سکبینج
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته پرزیکه از گیاهان دارویی صمغی که از گیاه سکبینه استخراج شود و در طب از آن به عنوان مقوی و قاعده آور و ضد تشنج استفاده میگردد. این صمغ دارای بوی نسبتا مطبوع است ولی مزه تلخ دارد و دارای خواص صمغ باریجه است، علف سکبینه گیاهی است پایا از تیره چتریان و دارای ساقه های ضخیم است ارتفاعش بین 1 تا 2 متر میرسد برگهایش سبز و پوشیده از کرکهای ریز است. گلهایش زرد و میوه اش به درازای 10 تا 12 میلیمتر و به قطر 2 میلیمتر است. دانه این گیاه را نیز در تداوی به کار برند و به نام حب السکبینج می نامند. گیاه مذبور در نواحی البرز و شمال ایران به فراوانی میروید سکوینه صغبین سکبنی سکبیج سکبینج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغینه
تصویر سرغینه
سرنا سورنای
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سبز سبز رنگ سبز گون، ماده سبز رنگی که در حفره های خاصی در داخل سیتوپلاسم سلولهای گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های سبز گیاهان میشود دانه های سبزینه موادی هستند 5 تایی یعنی از 5 عنصر ترکیب شده اند و فرمول آنها شباهت زیادی به فرمول هموگلوبین خون دارد با این تفاوت که به جای آهن در ترکیب دانه های سبزینه منیزیم وجود دارد که در این صورت به آن کلرفیل) آ (گویند و اگر از تعداد ئیدروژنها یک مولکول کاسته و در عوض یک اتم اکسیژن جای آن قرار گیرد کلرفیل) بی (بدست اید: خضره الورق کلروفیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشینه
تصویر بیشینه
حداکثر، دست پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمینه
تصویر سمینه
مونث سمین فربه زن، خانه پر، زمین بی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
از سیم ساخته، منسوب به سیم و نقره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیدانه
تصویر سیدانه
گرگ گله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
نقره ای، سفید، روشن، خوب، ظریف، سیمینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرینه
تصویر زیرینه
حد سفلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرینه
تصویر دیرینه
قدمت، با قدمت، پرقدمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
نقره یی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیشینه
تصویر بیشینه
حداکثر، اکثریت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سامانه
تصویر سامانه
سیستم، نظام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالینه
تصویر سالینه
آنتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
سپید، نقره ای، ظریف
فرهنگ واژه مترادف متضاد