یک یا چند رشتۀ باریک و بلند ساخته شده از فلزی با رسانایی بالا که برای انتقال برق یا سیگنال های الکتریکی به کار می رود مثلاً سیم برق، سیم تلفن در علم شیمی نقره در موسیقی رشتۀ نازک فلزی که روی بعضی آلات موسیقی مانند تار و سه تار، می کشند و با زخمه زدن یا کشیدن ابزار موسیقیایی بر آن، مرتعش شده و تولید صدا می کند نوعی ماهی سفید با خال های سیاه در پشت، شیم چرک و خونابه که در زخم و جراحت جمع شود، رم، ریم، سخ، شخ، وسخ، پژ، کورس، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج سیم کشیدن: کشیدن و امتداد دادن سیم برق، تلفن یا تلگراف از جایی به جای دیگر و وصل کردن آن، سیم کشی کردن
یک یا چند رشتۀ باریک و بلند ساخته شده از فلزی با رسانایی بالا که برای انتقال برق یا سیگنال های الکتریکی به کار می رود مثلاً سیم برق، سیم تلفن در علم شیمی نقره در موسیقی رشتۀ نازک فلزی که روی بعضی آلات موسیقی مانند تار و سه تار، می کشند و با زخمه زدن یا کشیدن ابزار موسیقیایی بر آن، مرتعش شده و تولید صدا می کند نوعی ماهی سفید با خال های سیاه در پشت، شیم چرک و خونابه که در زخم و جراحت جمع شود، رِم، ریم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پَژ، کورَس، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کَلَخج، کِلَنج سیم کشیدن: کشیدن و امتداد دادن سیم برق، تلفن یا تلگراف از جایی به جای دیگر و وصل کردن آن، سیم کشی کردن
چوبهایی است که برزیگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعت گذارند بندند. (برهان). چوبی است که برزگران بر دو طرف چغ بندند و آنرا به ریسمان بر گردن گاو استوار کنند. (فرهنگ رشیدی). اوستا ’سیما’ قیاس کنید با ’سیمواترا’ (یشت 10، 125) ، هندی باستان ’چمیا’ (تیریوغ) ، ارمنی ’سمیک’ (چوب یوغ گاو نر)
چوبهایی است که برزیگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعت گذارند بندند. (برهان). چوبی است که برزگران بر دو طرف چغ بندند و آنرا به ریسمان بر گردن گاو استوار کنند. (فرهنگ رشیدی). اوستا ’سیما’ قیاس کنید با ’سیمواترا’ (یشت 10، 125) ، هندی باستان ’چمیا’ (تیریوغ) ، ارمنی ’سمیک’ (چوب یوغ گاو نر)
مولانا سیمی از ولایت نیشابور بود و فضل بسیار داشت و در شعر و معما و انشاء، اهل این فنون که در عصر او بودند او را مسلم میداشتند و مشهور است که در یک روز دوهزار بیت گفته و نوشته و جهت سجع مهر خود این بیت را گفته و فرموده تا حکاک نقش کرده: یک روز به مدح شاه پاکیزه سرشت سیمی دوهزار بیت گفت و بنوشت اما غیر از این بیت شعر او در میان مردم کم است، به اسم نجم این معما از اوست: نمی گنجد ز شادی غنچه در پوست چوسیمی نسبتش با آن دهان کرد، (مجالس النفایس صص 16- 17)، رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون از سعدی تا جامی ترجمه علی اصغر حکمت صص 549- 550 و تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 412 شود
مولانا سیمی از ولایت نیشابور بود و فضل بسیار داشت و در شعر و معما و انشاء، اهل این فنون که در عصر او بودند او را مسلم میداشتند و مشهور است که در یک روز دوهزار بیت گفته و نوشته و جهت سجع مهر خود این بیت را گفته و فرموده تا حکاک نقش کرده: یک روز به مدح شاه پاکیزه سرشت سیمی دوهزار بیت گفت و بنوشت اما غیر از این بیت شعر او در میان مردم کم است، به اسم نجم این معما از اوست: نمی گنجد ز شادی غنچه در پوست چوسیمی نسبتش با آن دهان کرد، (مجالس النفایس صص 16- 17)، رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون از سعدی تا جامی ترجمه علی اصغر حکمت صص 549- 550 و تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 412 شود
چیزی که در مرتبۀ سوم واقع شود. (ناظم الاطباء) (از حاشیۀ برهان چ معین). ثالث. ثلاث. سوم. سیوم. سه ام: به دو چیز بر پا بشایدش بستن که زی اهل شیعت سیم نیست آنرا. ناصرخسرو. سیم چون شد بدهقان داد تختت وز آن تندی نشد شوریده بختت. نظامی. آن یکی باران و دیگر رخت و مال وآن سیم وافی است آن حسن الفعال. مولوی (مثنوی چ خاور ص 296). و رجوع به سوم شود
چیزی که در مرتبۀ سوم واقع شود. (ناظم الاطباء) (از حاشیۀ برهان چ معین). ثالث. ثلاث. سوم. سِیوم. سِه اُم: به دو چیز بر پا بشایدش بستن که زی اهل شیعت سیم نیست آنرا. ناصرخسرو. سیم چون شد بدهقان داد تختت وز آن تندی نشد شوریده بختت. نظامی. آن یکی باران و دیگر رخت و مال وآن سیم وافی است آن حسن الفعال. مولوی (مثنوی چ خاور ص 296). و رجوع به سوم شود
نقره. پهلوی ’اسیم’، در فارسی ’آ’ از اول کلمه (پهلوی) حذف شده، اما سیمین در پهلوی آمده. اورامانی ’سیم’ (رشتۀ نقره). برخی از محققان معاصر اصل سیم را یونانی دانند. (مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 6 ص 22 و شمارۀ 9 و 10 ص 156 به بعد تقی زاده). (از: ’اء’، علامت نفی و ’سما’، نشانۀ نهاده و علامت گذاشته). و رجوع به فرهنگ یونانی - انگلیسی لیدل و اسکات شود. جمعاً یعنی نقرۀ نامسکوک (از افادات شفاهی بنونیست) و الجماهر بیرونی ص 242 شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقره. (برهان). ورق. فضه. (ترجمان القرآن) : گروهی اند که ندانند باز سیم از سرب همه دروغ زن و خربطند و خیره سرند. قریع (از لغت فرس اسدی ص 296). یکی ز راه همی زر برندارد و سیم یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشای. طیان (از لغت فرس اسدی ص 516). تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر بر او گونه گون خوشه های گهر. فردوسی. گرچه زرد است همچو زر پشیز یا سپید است همچو سیم ارزیز. لبیبی. شهان بخدمت او از عوار پاک شوند برآن مثال که سیم نبهره اندر گاه. فرخی. پوشیده درخواست [بونصر تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند اززر و سیم... نسختی کنند و بفرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). چندان غلام، زر، سیم و نعمت هیچ او را سود نداشت. (تاریخ بیهقی). بگفت این وشد بر رخش اشک درد چو سیم گدازیده بر زر زرد. اسدی. ای دریغ آن بر چو سیم سپید که فروشی همی بسیم سیاه. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 447). بخواب دایم جز سیم و زر نمی بینی ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا. خاقانی. شنیدم که در روزگار قدیم شدی سنگ در دست ابدال سیم. سعدی. - سیم بهبهانی، نقرۀ غیرخالص و مغشوش. (آنندراج). ، پول. پول مسکوک. نقد: چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید گر ز آنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست. منجیک. ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل. کسایی. میانش بخنجر کنم بردو نیم بخرند چیزی که باید به سیم. فردوسی. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود. (تاریخ بیهقی). و نایب برید را بخواندم و سیم و جامه دادم تا بدان نسخت که خوانده انهاء کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 333). بی سیم بدم بر من از آن آمد درد وز بی سیمی بماند از روی تو فرد. (از قابوسنامه). من پادشاهم، هرگز الا خراج دیگر دانگی سیم سیاه به ظلم از کس نستدم. (اسکندرنامۀ نسخۀ خطی سعید نفیسی). به سیم و به می کرد خواهم من امشب بدان ترک تازی زبان ترکتازی. سوزنی. گردن سطبر کردی از سیم این و آن با سیلی مصادره گردن سطبر به. سوزنی. سیم و شکر فرستم و خجلم که چرا دست رس همین قدر است. خاقانی. چون ستد او سیم عمرت ای رهی سیم شد کرباس نی کیسه تهی. مولوی. ، نام ماهی درم دار که آنرا ماهی شیم هم میگویند و بعضی گویند نام رودخانه ای است که آن ماهی در آن رودخانه میباشد. (برهان). ماهی درم دار. (فرهنگ رشیدی). از ماهیان استخوان دار دریای خزر. (از حاشیۀ برهان چ معین) : شده ز پس خون بیجاده سم گوزن به کوه شده به بحر عقیقین بشیزه ماهی سیم. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 333). زهی کهی و خهی چشمه ای که اندر وی قرار گیرد مار شکنج و ماهی سیم. سوزنی. رجوع به شیم و ماهی سیم شود، رمز. ایما. اشاره. (برهان) (ناظم الاطباء) ، رشته های باریک فلزی را ’سیم’ گویند. مفتول. (از حاشیۀ برهان چ معین). مفتول فلزین. (یادداشت بخط مؤلف) ، تار ساز. (آنندراج). تار فلزی سازها. (ناظم الاطباء) ، چرک. قیح. ریم. خستگی یا ریش بعلت آلودگی با آب ناپاک یا هوای سرد. (یادداشت بخط مؤلف) ، آبی که در کشتی درآید و ملاح آنرا بیرون میپاشد. (غیاث اللغات)
نقره. پهلوی ’اسیم’، در فارسی ’آ’ از اول کلمه (پهلوی) حذف شده، اما سیمین در پهلوی آمده. اورامانی ’سیم’ (رشتۀ نقره). برخی از محققان معاصر اصل سیم را یونانی دانند. (مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 6 ص 22 و شمارۀ 9 و 10 ص 156 به بعد تقی زاده). (از: ’اء’، علامت نفی و ’سما’، نشانۀ نهاده و علامت گذاشته). و رجوع به فرهنگ یونانی - انگلیسی لیدل و اسکات شود. جمعاً یعنی نقرۀ نامسکوک (از افادات شفاهی بنونیست) و الجماهر بیرونی ص 242 شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقره. (برهان). ورق. فضه. (ترجمان القرآن) : گروهی اند که ندانند باز سیم از سرب همه دروغ زن و خربطند و خیره سرند. قریع (از لغت فرس اسدی ص 296). یکی ز راه همی زر برندارد و سیم یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشای. طیان (از لغت فرس اسدی ص 516). تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر بر او گونه گون خوشه های گهر. فردوسی. گرچه زرد است همچو زر پشیز یا سپید است همچو سیم ارزیز. لبیبی. شهان بخدمت او از عوار پاک شوند برآن مثال که سیم نبهره اندر گاه. فرخی. پوشیده درخواست [بونصر تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند اززر و سیم... نسختی کنند و بفرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). چندان غلام، زر، سیم و نعمت هیچ او را سود نداشت. (تاریخ بیهقی). بگفت این وشد بر رخش اشک درد چو سیم گدازیده بر زر زرد. اسدی. ای دریغ آن بر چو سیم سپید که فروشی همی بسیم سیاه. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 447). بخواب دایم جز سیم و زر نمی بینی ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا. خاقانی. شنیدم که در روزگار قدیم شدی سنگ در دست ابدال سیم. سعدی. - سیم بهبهانی، نقرۀ غیرخالص و مغشوش. (آنندراج). ، پول. پول مسکوک. نقد: چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید گر ز آنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست. منجیک. ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل. کسایی. میانش بخنجر کنم بردو نیم بخرند چیزی که باید به سیم. فردوسی. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود. (تاریخ بیهقی). و نایب برید را بخواندم و سیم و جامه دادم تا بدان نسخت که خوانده انهاء کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 333). بی سیم بدم بر من از آن آمد درد وز بی سیمی بماند از روی تو فرد. (از قابوسنامه). من پادشاهم، هرگز الا خَراج دیگر دانگی سیم سیاه به ظلم از کس نستدم. (اسکندرنامۀ نسخۀ خطی سعید نفیسی). به سیم و به می کرد خواهم من امشب بدان ترک تازی زبان ترکتازی. سوزنی. گردن سطبر کردی از سیم این و آن با سیلی مصادره گردن سطبر به. سوزنی. سیم و شکر فرستم و خجلم که چرا دست رس همین قدر است. خاقانی. چون ستد او سیم عمرت ای رهی سیم شد کرباس نی کیسه تهی. مولوی. ، نام ماهی درم دار که آنرا ماهی شیم هم میگویند و بعضی گویند نام رودخانه ای است که آن ماهی در آن رودخانه میباشد. (برهان). ماهی درم دار. (فرهنگ رشیدی). از ماهیان استخوان دار دریای خزر. (از حاشیۀ برهان چ معین) : شده ز پس خون بیجاده سم گوزن به کوه شده به بحر عقیقین بشیزه ماهی سیم. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 333). زهی کهی و خهی چشمه ای که اندر وی قرار گیرد مار شکنج و ماهی سیم. سوزنی. رجوع به شیم و ماهی سیم شود، رمز. ایما. اشاره. (برهان) (ناظم الاطباء) ، رشته های باریک فلزی را ’سیم’ گویند. مفتول. (از حاشیۀ برهان چ معین). مفتول فلزین. (یادداشت بخط مؤلف) ، تار ساز. (آنندراج). تار فلزی سازها. (ناظم الاطباء) ، چرک. قیح. ریم. خستگی یا ریش بعلت آلودگی با آب ناپاک یا هوای سرد. (یادداشت بخط مؤلف) ، آبی که در کشتی درآید و ملاح آنرا بیرون میپاشد. (غیاث اللغات)
زردآلوی خشک. (انجمن آرا) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). زردآلوی خشک شده که مغز بادام در درون آن کنند. (برهان). خوبانی. (الفاظ الادویه) : نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق اطعمه
زردآلوی خشک. (انجمن آرا) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). زردآلوی خشک شده که مغز بادام در درون آن کنند. (برهان). خوبانی. (الفاظ الادویه) : نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق اطعمه
حجاب. نقاب. روبنده. خصوصاً روی پوش چین دار سرخ رنگی از پارچه های نفیس که بر سر عروس می اندازند. (ناظم الاطباء) : الاختمار، سیرش برافکندن خود را. (تاج المصادر بیهقی)
حجاب. نقاب. روبنده. خصوصاً روی پوش چین دار سرخ رنگی از پارچه های نفیس که بر سر عروس می اندازند. (ناظم الاطباء) : الاختمار، سیرش برافکندن خود را. (تاج المصادر بیهقی)
نشان و علامتی که شناخته شود بدان خیر و شر، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشان، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60)، نشان، علامت، (منتهی الارب) : اگر تو راست میگویی که فعل مرد و زن باشد چرا شکل تو در صورت نه سیمای پدر دارد، ناصرخسرو، آسیه توفیق و سارا سیرت است ساره را سیاره سیما دیده ام، خاقانی، مردی مصلح مینمایی و سیمای صیانت و سداد در ناصیۀ تو پیداست، (سندبادنامه ص 302)، رخش سیمای کم رختی گرفته مزاج نازکش سختی گرفته، نظامی، رخش سیمای عدل از دور میداد جهانداری ز رویش نور میداد، نظامی، هر که سیمای راستان دارد سر خدمت بر آستان دارد، سعدی، ، قیافه، چهره، صورت: گر اجزای جهان جمله نهی مایل بدان جزوی که موقوفست همواره میان شکل مه سیما، ناصرخسرو، بر دعوی آنکه چون تویی نیست سیمای تو میدهد گواهی، سیدحسن غزنوی، چون آینه نفاق نیارم که هر نفس از سینه رنگ کینه به سیما برآورم، خاقانی، چو شیرین دید در سیمای شاپور نشان آشنایی دادش از دور، نظامی، قضا را درآمد یکی خشک سال که شد بدر سیمای مردم هلال، سعدی، من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود، سعدی، تیر ماهان برگ زرین کیمیای زر شود وز نهیب دی حصار سیمگون سیما شود، ناصرخسرو، ، مجازاً، به معنی پیشانی مستعمل است چرا که علامت خیر و شر در پیشانی مفهوم میشود، (غیاث) (آنندراج) : حق چو سیما را معرف خوانده است چشم عارف سوی سیما مانده است، مولوی، ز مهرش صبح می زد دم مرا شد صدق او روشن که صدق اندرونی را توان دانست از سیما، سلمان ساوجی
نشان و علامتی که شناخته شود بدان خیر و شر، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشان، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60)، نشان، علامت، (منتهی الارب) : اگر تو راست میگویی که فعل مرد و زن باشد چرا شکل تو در صورت نه سیمای پدر دارد، ناصرخسرو، آسیه توفیق و سارا سیرت است ساره را سیاره سیما دیده ام، خاقانی، مردی مصلح مینمایی و سیمای صیانت و سداد در ناصیۀ تو پیداست، (سندبادنامه ص 302)، رخش سیمای کم رختی گرفته مزاج نازکش سختی گرفته، نظامی، رخش سیمای عدل از دور میداد جهانداری ز رویش نور میداد، نظامی، هر که سیمای راستان دارد سر خدمت بر آستان دارد، سعدی، ، قیافه، چهره، صورت: گر اجزای جهان جمله نهی مایل بدان جزوی که موقوفست همواره میان شکل مه سیما، ناصرخسرو، بر دعوی آنکه چون تویی نیست سیمای تو میدهد گواهی، سیدحسن غزنوی، چون آینه نفاق نیارم که هر نفس از سینه رنگ کینه به سیما برآورم، خاقانی، چو شیرین دید در سیمای شاپور نشان آشنایی دادش از دور، نظامی، قضا را درآمد یکی خشک سال که شد بدر سیمای مردم هلال، سعدی، من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود، سعدی، تیر ماهان برگ زرین کیمیای زر شود وز نهیب دی حصار سیمگون سیما شود، ناصرخسرو، ، مجازاً، به معنی پیشانی مستعمل است چرا که علامت خیر و شر در پیشانی مفهوم میشود، (غیاث) (آنندراج) : حق چو سیما را معرف خوانده است چشم عارف سوی سیما مانده است، مولوی، ز مهرش صبح می زد دم مرا شد صدق او روشن که صدق اندرونی را توان دانست از سیما، سلمان ساوجی
قلاب مانندی که بدان تارهای پنبه ای یا ابریشمی را تاب دهند. (ناظم الاطباء). نام یکی از افزار علاقه بندان و آن چوب سرکجی است که کلافۀ ریسمان و ابریشم بر آن پیچند. (آنندراج) : باشد ز خط کلافۀ ابریشمی ترا کز نازکیش شعشعۀ ماه سیمک است. محسن تأثیر (از آنندراج). از گل آن کفش نعل ماه نو در آتش است ماه بر ابریشم آن زلف سیمک میزند. محسن تأثیر (از آنندراج)
قلاب مانندی که بدان تارهای پنبه ای یا ابریشمی را تاب دهند. (ناظم الاطباء). نام یکی از افزار علاقه بندان و آن چوب سرکجی است که کلافۀ ریسمان و ابریشم بر آن پیچند. (آنندراج) : باشد ز خط کلافۀ ابریشمی ترا کز نازکیش شعشعۀ ماه سیمک است. محسن تأثیر (از آنندراج). از گل آن کفش نعل ماه نو در آتش است ماه بر ابریشم آن زلف سیمک میزند. محسن تأثیر (از آنندراج)
نقره، پول، وجه، فلزی قیمتی که در معادن به طور خالص یا به صورت ترکیب با فلزات دیگر (انتیمون، سرب) یافت می شود و چون آن را با مس ترکیب کنند محکم تر می گردد و در صنعت کاربرد زیاد دارد، مفتول، رشته باریک فلزی، یک یا
نقره، پول، وجه، فلزی قیمتی که در معادن به طور خالص یا به صورت ترکیب با فلزات دیگر (انتیمون، سرب) یافت می شود و چون آن را با مس ترکیب کنند محکم تر می گردد و در صنعت کاربرد زیاد دارد، مفتول، رشته باریک فلزی، یک یا