جدول جو
جدول جو

معنی سیم

سیم
یک یا چند رشتۀ باریک و بلند ساخته شده از فلزی با رسانایی بالا که برای انتقال برق یا سیگنال های الکتریکی به کار می رود مثلاً سیم برق، سیم تلفن
در علم شیمی نقره
در موسیقی رشتۀ نازک فلزی که روی بعضی آلات موسیقی مانند تار و سه تار، می کشند و با زخمه زدن یا کشیدن ابزار موسیقیایی بر آن، مرتعش شده و تولید صدا می کند
نوعی ماهی سفید با خال های سیاه در پشت، شیم
چرک و خونابه که در زخم و جراحت جمع شود، رم، ریم، سخ، شخ، وسخ، پژ، کورس، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
سیم کشیدن: کشیدن و امتداد دادن سیم برق، تلفن یا تلگراف از جایی به جای دیگر و وصل کردن آن، سیم کشی کردن
تصویری از سیم
تصویر سیم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سیم

سیم

سیم
یکی از فلزات گرانبها که در معدن بطور خالص یا ترکیب با فلزات دیگر مانند سرب پیدا میشود، نقره
فرهنگ لغت هوشیار

سیم

سیم
نقره، پول، وجه، فلزی قیمتی که در معادن به طور خالص یا به صورت ترکیب با فلزات دیگر (انتیمون، سرب) یافت می شود و چون آن را با مس ترکیب کنند محکم تر می گردد و در صنعت کاربرد زیاد دارد، مفتول، رشته باریک فلزی، یک یا
سیم
فرهنگ فارسی معین

سیم

سیم
چوب هایی که برزگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعی گذارند، بندند، یوغ
سیم
فرهنگ فارسی معین

سیم

سیم
نقره. پهلوی ’اسیم’، در فارسی ’آ’ از اول کلمه (پهلوی) حذف شده، اما سیمین در پهلوی آمده. اورامانی ’سیم’ (رشتۀ نقره). برخی از محققان معاصر اصل سیم را یونانی دانند. (مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 6 ص 22 و شمارۀ 9 و 10 ص 156 به بعد تقی زاده). (از: ’اء’، علامت نفی و ’سما’، نشانۀ نهاده و علامت گذاشته). و رجوع به فرهنگ یونانی - انگلیسی لیدل و اسکات شود. جمعاً یعنی نقرۀ نامسکوک (از افادات شفاهی بنونیست) و الجماهر بیرونی ص 242 شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقره. (برهان). ورق. فضه. (ترجمان القرآن) :
گروهی اند که ندانند باز سیم از سرب
همه دروغ زن و خربطند و خیره سرند.
قریع (از لغت فرس اسدی ص 296).
یکی ز راه همی زر برندارد و سیم
یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشای.
طیان (از لغت فرس اسدی ص 516).
تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر
بر او گونه گون خوشه های گهر.
فردوسی.
گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
لبیبی.
شهان بخدمت او از عوار پاک شوند
برآن مثال که سیم نبهره اندر گاه.
فرخی.
پوشیده درخواست [بونصر تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند اززر و سیم... نسختی کنند و بفرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). چندان غلام، زر، سیم و نعمت هیچ او را سود نداشت. (تاریخ بیهقی).
بگفت این وشد بر رخش اشک درد
چو سیم گدازیده بر زر زرد.
اسدی.
ای دریغ آن بر چو سیم سپید
که فروشی همی بسیم سیاه.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 447).
بخواب دایم جز سیم و زر نمی بینی
ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا.
خاقانی.
شنیدم که در روزگار قدیم
شدی سنگ در دست ابدال سیم.
سعدی.
- سیم بهبهانی، نقرۀ غیرخالص و مغشوش. (آنندراج).
، پول. پول مسکوک. نقد:
چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر ز آنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست.
منجیک.
ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم
وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل.
کسایی.
میانش بخنجر کنم بردو نیم
بخرند چیزی که باید به سیم.
فردوسی.
پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود. (تاریخ بیهقی). و نایب برید را بخواندم و سیم و جامه دادم تا بدان نسخت که خوانده انهاء کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 333).
بی سیم بدم بر من از آن آمد درد
وز بی سیمی بماند از روی تو فرد.
(از قابوسنامه).
من پادشاهم، هرگز الا خَراج دیگر دانگی سیم سیاه به ظلم از کس نستدم. (اسکندرنامۀ نسخۀ خطی سعید نفیسی).
به سیم و به می کرد خواهم من امشب
بدان ترک تازی زبان ترکتازی.
سوزنی.
گردن سطبر کردی از سیم این و آن
با سیلی مصادره گردن سطبر به.
سوزنی.
سیم و شکر فرستم و خجلم
که چرا دست رس همین قدر است.
خاقانی.
چون ستد او سیم عمرت ای رهی
سیم شد کرباس نی کیسه تهی.
مولوی.
، نام ماهی درم دار که آنرا ماهی شیم هم میگویند و بعضی گویند نام رودخانه ای است که آن ماهی در آن رودخانه میباشد. (برهان). ماهی درم دار. (فرهنگ رشیدی). از ماهیان استخوان دار دریای خزر. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
شده ز پس خون بیجاده سم گوزن به کوه
شده به بحر عقیقین بشیزه ماهی سیم.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 333).
زهی کهی و خهی چشمه ای که اندر وی
قرار گیرد مار شکنج و ماهی سیم.
سوزنی.
رجوع به شیم و ماهی سیم شود، رمز. ایما. اشاره. (برهان) (ناظم الاطباء) ، رشته های باریک فلزی را ’سیم’ گویند. مفتول. (از حاشیۀ برهان چ معین). مفتول فلزین. (یادداشت بخط مؤلف) ، تار ساز. (آنندراج). تار فلزی سازها. (ناظم الاطباء) ، چرک. قیح. ریم. خستگی یا ریش بعلت آلودگی با آب ناپاک یا هوای سرد. (یادداشت بخط مؤلف) ، آبی که در کشتی درآید و ملاح آنرا بیرون میپاشد. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

سیم

سیم
چیزی که در مرتبۀ سوم واقع شود. (ناظم الاطباء) (از حاشیۀ برهان چ معین). ثالث. ثلاث. سوم. سِیوم. سِه اُم:
به دو چیز بر پا بشایدش بستن
که زی اهل شیعت سیم نیست آنرا.
ناصرخسرو.
سیم چون شد بدهقان داد تختت
وز آن تندی نشد شوریده بختت.
نظامی.
آن یکی باران و دیگر رخت و مال
وآن سیم وافی است آن حسن الفعال.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 296).
و رجوع به سوم شود
لغت نامه دهخدا

سیم

سیم
چوبهایی است که برزیگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعت گذارند بندند. (برهان). چوبی است که برزگران بر دو طرف چغ بندند و آنرا به ریسمان بر گردن گاو استوار کنند. (فرهنگ رشیدی). اوستا ’سیما’ قیاس کنید با ’سیمواترا’ (یشت 10، 125) ، هندی باستان ’چمیا’ (تیریوغ) ، ارمنی ’سمیک’ (چوب یوغ گاو نر)
لغت نامه دهخدا