اگر در خواب بیند سیل درجائی خرابی کرد، دلیل که مردم آنجا را از پادشاه منفعت رسد. جابر مغربی دیدن سیل در خواب بر چهار وجه است. اول: دشمنی بزرگ. دوم: پادشاهی ستمگر. سوم: لشگر غالب. چهارم: فتنه و بلا.
اگر در خواب بیند سیل درجائی خرابی کرد، دلیل که مردم آنجا را از پادشاه منفعت رسد. جابر مغربی دیدن سیل در خواب بر چهار وجه است. اول: دشمنی بزرگ. دوم: پادشاهی ستمگر. سوم: لشگر غالب. چهارم: فتنه و بلا.
ابن جابر. از صحابه است. وی با پسران خود حذیفه و حلفوان در غزوۀ احد حضور داشت و او را به علت کبر سن در اردوگاه و بنه ترک کرده و مجاهدین بحرب شدند، لکن او این معنی را برای خویش وهنی شمرده و شمشیر برگرفت و به میدان حرب شد و بخطا بدست خود مسلمانان کشته شد. (از قاموس الاعلام ترکی) (اصابه ج 2 ص 15) و رجوع به امتاع الاسماع جزء اول ص 129 شود ابن خارجه یا حسیل بن نویره الاشجعی یا حسل، وی به روز حرب خیبر ایمان آورد و در آن جنگ دلیل مسلمانان بود. رجوع به امتاع الاسماع جزء اول ص 254 و 335 شود
ابن جابر. از صحابه است. وی با پسران خود حذیفه و حلفوان در غزوۀ احد حضور داشت و او را به علت کبر سن در اردوگاه و بنه ترک کرده و مجاهدین بحرب شدند، لکن او این معنی را برای خویش وهنی شمرده و شمشیر برگرفت و به میدان حرب شد و بخطا بدست خود مسلمانان کشته شد. (از قاموس الاعلام ترکی) (اصابه ج 2 ص 15) و رجوع به امتاع الاسماع جزء اول ص 129 شود ابن خارجه یا حُسیل بن نویره الاشجعی یا حسل، وی به روز حرب خیبر ایمان آورد و در آن جنگ دلیل مسلمانان بود. رجوع به امتاع الاسماع جزء اول ص 254 و 335 شود
فراخ. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (شرح قاموس). واسع. (از اقرب الموارد) ، مراسل (بمعنی زن ساق پای پرموی درازموی و...). (از شرح قاموس). رجوع به مراسل شود، چیز لطیف. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لطیف. (فرهنگ فارسی معین) (شرح قاموس) ، طفیف، یعنی چیز اندک. (ازشرح قاموس از محیط ابن عباد) ، گشن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). فحل: و هذا رسیلهم، ای فحل ابلهم. (از اقرب الموارد) ، اسبی که همراه اسب دیگر بدود. (فرهنگ فارسی معین) ، آب خوش. (منتهی الارب). آب عذب. (از اقرب الموارد). آب خوشگوار. (شرح قاموس) ، پیغام کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (از فرهنگ فارسی معین). پیغام برنده. (غیاث اللغات) : همی مدیح تو داودوار برخوانم از آنکه کوه رسیل است مر مرا به صدا. مسعودسعد. ، پیغام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). - هم رسیل، هم پیغام. هم آواز. هم صدا: آرد سازد ریگ را بهر خلیل کوه با داود سازد هم رسیل. مولوی. ، فرستاده. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). ج، ارسل و رسل، رسلاء. (المنجد) ، همراه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). همره. (نصاب الصبیان) (مهذب الاسماء). دمساز. موافق. (فرهنگ فارسی معین). همدوش. (یادداشت مؤلف) ، آنکه با دیگری هم صدا بخواند. هم آواز. (فرهنگ فارسی معین) : در پی گرد کاروان غمش از رسیلان نالۀ جرسیم. انوری. گفت حق آموخت وآنگه جبرئیل در بیان با جبرئیلم من رسیل. مولوی. ، آنکه در تیر انداختن و جز آن شریک باشد. (یادداشت مؤلف). آنکه در تیراندازی و جز آن موافقت کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
فراخ. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (شرح قاموس). واسع. (از اقرب الموارد) ، مراسل (بمعنی زن ساق پای پرموی درازموی و...). (از شرح قاموس). رجوع به مراسل شود، چیز لطیف. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لطیف. (فرهنگ فارسی معین) (شرح قاموس) ، طفیف، یعنی چیز اندک. (ازشرح قاموس از محیط ابن عباد) ، گشن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). فحل: و هذا رسیلهم، ای فحل ابلهم. (از اقرب الموارد) ، اسبی که همراه اسب دیگر بدود. (فرهنگ فارسی معین) ، آب خوش. (منتهی الارب). آب عذب. (از اقرب الموارد). آب خوشگوار. (شرح قاموس) ، پیغام کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (از فرهنگ فارسی معین). پیغام برنده. (غیاث اللغات) : همی مدیح تو داودوار برخوانم از آنکه کوه رسیل است مر مرا به صدا. مسعودسعد. ، پیغام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). - هم رسیل، هم پیغام. هم آواز. هم صدا: آرد سازد ریگ را بهر خلیل کوه با داود سازد هم رسیل. مولوی. ، فرستاده. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). ج، اَرْسُل و رُسُل، رُسَلاء. (المنجد) ، همراه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). همره. (نصاب الصبیان) (مهذب الاسماء). دمساز. موافق. (فرهنگ فارسی معین). همدوش. (یادداشت مؤلف) ، آنکه با دیگری هم صدا بخواند. هم آواز. (فرهنگ فارسی معین) : در پی گرد کاروان غمش از رسیلان نالۀ جرسیم. انوری. گفت حق آموخت وآنگه جبرئیل در بیان با جبرئیلم من رسیل. مولوی. ، آنکه در تیر انداختن و جز آن شریک باشد. (یادداشت مؤلف). آنکه در تیراندازی و جز آن موافقت کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
حرکت یک دوره آفتاب از نقطه برج حمل تا نقطه آخر برج حوت و آنرا بعربی سنه گویند، مدت حرکات زمین بدور خورشید که دوازده ماه یا 563 روز و 5 ساعت و 84 دقیقه و 54 ثانیه است و آنرا سال خورشیدی یا سال شمسی گویند
حرکت یک دوره آفتاب از نقطه برج حمل تا نقطه آخر برج حوت و آنرا بعربی سنه گویند، مدت حرکات زمین بدور خورشید که دوازده ماه یا 563 روز و 5 ساعت و 84 دقیقه و 54 ثانیه است و آنرا سال خورشیدی یا سال شمسی گویند