جدول جو
جدول جو

معنی سیسار - جستجوی لغت در جدول جو

سیسار
مرادف سیه سر و سیاه سار، (آنندراج)، رجوع بهمین کلمات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سینار
تصویر سینار
(پسرانه)
سنباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از بزرگان ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی و از سرداران سپاه بهرام چوبینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
بیستار، اشاره به یک شخص یا یک چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگسار
تصویر سگسار
سگ مانند مانند سگ، آنکه سری مانند سر سگ دارد، کنایه از حریص و طماع، طمع کار، نام قومی افسانه ای با سرهایی شبیه سر سگ که محل زندگی آن ها را سگ ساران می گفتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفسار
تصویر سفسار
سمسار، دکان داری که اسباب دست دوم را خرید و فروش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایسار
تصویر ایسار
توانگر شدن، بی نیاز شدن، آسان شدن، به آسانی زاییدن زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیگار
تصویر سیگار
استوانۀ کاغذی کوچک محتوی توتون برای کشیدن و دود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمسار
تصویر سمسار
دکان داری که اسباب دست دوم را خرید و فروش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاسر
تصویر سیاسر
سیاه سر، آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
از قلاع محکمه خراسان و از توابع ملک هرات است و مأمن حکام آن ولایت بوده. (انجمن آرای ناصری). از شهرهای مرزی واقعه در بین غزنه و هراه. (معجم البلدان). رجوع به تاریخ مغول ص 367، 368، 370، 371، 378 شود: بسیار جهد کرد و شهامت نمود تا به خیسار و قولک بیش نرسید. (تاریخ بیهقی). منزل اول باشان بود و دیگر خیسار. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیصار. (دزی ج 1 ص 135). رجوع به بیصار شود
لغت نامه دهخدا
از اتباع فلان است، گویند فلان و بیسار یا فلان فیسار، فلان و بهمان، فلان بهمان، باستار، (یادداشت مؤلف)، فلان و فیسار، فلان فیسار
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز، دارای 1600 تن سکنه، آب آن از رود خانه اوجانچای و چشمه، محصول آنجا غلات، یونجه و سیب زمینی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
برگ بریده یا خردکردۀ توتون که معمولاً در کاغذ نازک پیچیده شده است و برای ’کشیدن دود’ آن بکار میرود، سیگار به این معنی را فرنگیها سیگارت میگویند، و در اصطلاح آنها سیگار اطلاق میشود به آنچه ما سیگار برگ میگوئیم و عبارت است از برگهای توتون که آنها را پیچیده و بشکل استوانه مانندی درآورده اند، اگرچه گاه مواد دخانیه را اگر در کاغذ یا هر ماده ای جز برگ توتون پیچیده شده باشد، سیگارت و اگر در برگ توتون پیچیده شده باشد، سیگار میخوانند، استعمال توتون را فاتحین اسپانیایی آمریکا از بومیان آن سرزمین آموختند و لفظ سیگار مأخوذ از اسپانیایی و اصلاً مأخوذ از نام توتون بزبان بومی (احتمالاً زبان مالایی) است، توتون در 1605 میلادی کم و بیش در عثمانی و مصر و هند شناخته شده بود، توتون ظاهراً بتوسط پرتغالیها وارد ایران شد، تاریخ ورودش را بعضی 1590 میلادی / 999 هجری قمری و برخی 1599 میلادی / 1008 هجری قمری نوشته اند، در زمان شاه عباس کبیر در ایران رواج داشت، دود سیگار محتوی نیکوتین، گاز کربونیک، اکسید کربون، آمونیاک، آلدئیدها و تعدادی از ترکیبات عالی قیری است، امروز این مسئله متفق فیه است که نیکوتین و آمونیاک و مواد قیری موجود در دود سیگار تحریک کننده است، صافیهایی که در چوب سیگار یا در ته سیگار (مانند مشتوک) قرار میدهند، قسمتی از این مواد را میگیرد، آمار بستگی بین استعمال دخانیات و سرطان ریه حاکی از رابطه ای میان این دو هست، ولی عوامل متعدد دیگر نیز در ابتلاء به سرطان ریه در کار میباشد، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دلال است که بعربی سمسار گویند. (برهان). دلال، و سفسار تبدیل آن است و سمسار تعریب آن. (آنندراج). رجوع به سفسار و سمسار شود، زنی که در زناشویی میانجیگری می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گیفان بخش حومه شهرستان بجنورد، دارای 327 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، بنشن و انگور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جای پیوند مهره های پشت، جای برنشست از ستور، سر کتف اسب، مهرۀ پشت خر، ج، سیاسی، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سمسار که دلال باشد. (برهان) (از آنندراج). سپسار. عربی ’سمسار’. میانجی میان بایع و مشتری. ج، سماسره. (منتهی الارب) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ رَ)
توانگر گردیدن و بی نیاز گشتن، (از ’ی س ر’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سگ مانند، چه سار به معنی مانند هم هست. (برهان) (آنندراج) (از رشیدی). مثل سگ یعنی بد و پلید. (غیاث) :
این گربه چشمک این سگک غوری غرک
سگسارک مخنثک زشت کافرک.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 780).
سری دگر بکف آور که در طریقت عشق
سزاست این سر سگسار سنگسار ترا.
خاقانی.
فضول چند کنم کز درت زدن دم عفو
نه حد خسرو مردم نمای سگسار است.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
، حریص مال و طالب دنیا. (برهان). حریص دنیا. (رشیدی). حریص مال. طمعکار. دنیاپرست. طالب دنیا. (از ناظم الاطباء) :
بسختی جان سبک میدار و هان تا چون سبکساران
به لابه پیش سگساران چو سگ دم را نجنبانی.
خاقانی.
کسی کز روی سگجانی نشیند در پس زانو
بزانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش.
خاقانی.
، مفت ربا. (برهان). طفیل و مفت ربا. (ناظم الاطباء) ، سگ سر، چه سار به معنی سر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، پیک. (ناظم الاطباء). برنده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیتار
تصویر سیتار
هندی تار هندی
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای پرنده شکاری دور پرواز که جثه اش به اندازه سه برابر یک کبوتر است و دارای چشمی بسیار دوربین است و اوجش نیز بسیار است. پرهای بدنش سفید و خال هایش سیاه رنگند سیسالک شیشلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
برگ بریده یا خرد کرده توتون که معمولاً در کاغذ پیچیده شده و برای کشیدن دود آنرا بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
سمور از جانوران پالی زبان بودا پرهون زیست آرش درست این واژه (سرگردانی همیشگی) است بندی گشتن در زنجیره ای از زندگی های پی در پی و رویا رویی با رنج
فرهنگ لغت هوشیار
میانجی بایع و مشتری آنکه اجناس مختلف مردم را به فروش رساند دلال، جمع سماسره سماسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسار
تصویر سمسار
دلال و آنکه اجناس مختلفه مردم فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگسار
تصویر سگسار
مانند سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایسار
تصویر ایسار
توانگر گردیدن، بی نیاز گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
فلان و بهمان، فلان فیسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایسار
تصویر ایسار
فراخ دست شدن، توانگر گشتن، توانگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
((بِ))
واژه ای مانند فلان، که اشاره به یک چیز یا شخص مجهول و نامعلوم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمسار
تصویر سمسار
((س))
واسطه خرید و فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سگسار
تصویر سگسار
((سَ))
آن که سری شبیه به سگ دارد، مجازاً، حریص، دنیا پرست
فرهنگ فارسی معین
توتون ریز شده ای که در کاغذ نازکی لوله شده است و از انواع دخانیات به شمار آید، سیگارت
فرهنگ فارسی معین