جدول جو
جدول جو

معنی سیرمو - جستجوی لغت در جدول جو

سیرمو
موسیر و سیر کوهی، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
سیرمو
موسیر
تصویری از سیرمو
تصویر سیرمو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیرم
تصویر سیرم
دوال از پوست شکار که از آن بند شمشیر و خنجر درست کنند، تسمه، برای مثال برای مصلحت کار دوستان تو هردم / زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم (ابن یمین - ۱۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیر مو
تصویر سیر مو
موسیر، گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیر کوهی، سیر صحرایی، سقوردیون، اسقوردیون، اشقردیون، ثوم برّی، بلبوس
فرهنگ فارسی عمید
مخفف سیرکوب، رجوع به سیرکوب و سیرکوبه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم، دارای 603 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، باغات، انگور، انار و انجیر، شغل اهالی زراعت و بنای امام زاده ابراهیم قدیمی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
خارپشت وخارپشت بزرگ تیرانداز، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
تسمه و دوالی باشد سفید که چشمۀ آن را کنده باشند بجهت آنکه نرم شود و از آن بند شمشیر کنند و بند کارد و خنجر و شکاربند پرندگان شکاری نیز سازند. (برهان) (آنندراج). دوال سفید که چشمۀ آن راکنده باشند تا نرم شود. (فرهنگ رشیدی) :
سیرم پشتش از ادیم سیاه
مانده زین کوهه رامیان دو راه.
نظامی.
سیرم از پشت جدی نپسندم
نسزد زآن دوال شه بندم.
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
بمجاز بمعنی ذره ای. جزیی:
سال جهان گرچه بسی درگذشت
از سر مویش سرمو کم نگشت.
نظامی.
گروهی ضعیفان دین پروریم
سرمویی از راستی نگذریم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیرو
تصویر سیرو
خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
چرمی نازک و سفید که از آن بند شمشیر کارد خنجر و مانند آن سازند تسمه دوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرمونی
تصویر سیرمونی
سیری اشباع: از خودن سیرمونی ندارد (نداره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرم
تصویر سیرم
((رُ))
تسمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرمونی
تصویر سیرمونی
سیری، سیر شدن
فرهنگ فارسی معین
سیرکوهی، نوعی خورشت آبکی که سیر از مواد اصلی آن است
فرهنگ گویش مازندرانی