جدول جو
جدول جو

معنی سیرغان - جستجوی لغت در جدول جو

سیرغان
دهی است ازدهستان نقاب بخش جغتای شهرستان سبزوار، دارای 371 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، کنجد و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساریان
تصویر ساریان
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی مشهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان، مهمان ناخوانده، طفیلی، برای مثال دل دستگاه توست به دست جهان مده / کاین گنج خانه را ندهد کس به ایرمان (خاقانی - ۳۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرمان
تصویر سیرمان
یاقوت سرخ، حریر منقش، بهرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیردان
تصویر تیردان
ترکش، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
روز سیزدهم تیرماه، جشنی که در این روز در ایران باستان، برپا می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیران
تصویر سیران
گردش و تفرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
ساربان، نگهبان شتر، شتربان، اشتربان، شتردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساربان
تصویر ساربان
نگهبان شتر، شتربان، اشتربان، شتردار
فرهنگ فارسی عمید
ارمنی یروان، جمعیت آن در حدود 385000 تن است، کرسی جمهوری شوروی سوسیالیستی ارمنستان، بر رود زانگا، واقعدر میان باغهای میوه و کوهها، بسبب صنایع ماشین سازی و نساجی و شیمیایی از سال 1926م، ببعد جمعیت آن چهار برابر شده است، این شهر در حدود 661 میلادی بنا شده و قرنها بین ایران و عثمانی دست بدست میشده است، شاه عباس اول آنرا از عثمانیها گرفت (1013 هجری قمری)، در جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلی شاه به دست روسها افتاد، در 1218 هجری قمری بموجب عهدنامۀ ترکمنچای به روسیه واگذار شد، در آنجا مسجدی زیبا و چند کاخ از آثار ایرانیان وجود دارد، (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
موضعی بشمال غربی ارمنیه
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تثنیۀ حیره. حیره و کوفه. (منتهی الارب). تثنیۀ حیره و کوفه، با تغلیب. زیرا پایتخت ملوک عرب بوده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام محلی کنار راه تبریز و اهر، میان شورده و ایلیچه در 23500گزی تبریز. این ده جزء دهستان کیوان از بخش خداآفرین شهرستان تبریز است، 6500گزی جنوب خداآفرین، 47000گزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی. معتدل. سکنه 88 تن. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان مشهد با 483 تن سکنه. آب آن از رود خانه کشف رود و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، مجازاً بمعنی این زمان. (از آنندراج). در این وقت. اکنون:
مرا امروز توبه سود دارد
چنانچون دردمندان را شنوسه.
رودکی.
امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی.
با نعمت تمام بدرگاه آمدم
امروز با گرازی و چوبی همی روم.
فاخری.
چنان نمود که امروز ناصحتر و مشفق تر بندگانست. (تاریخ بیهقی).
دنیا بجملگی همه امروز است
فردا شمردباید عقبا را.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ج 1 ص 166).
از این آشنایان که امروز دارم
دمی نگذرد تا جفایی نبینم.
خاقانی.
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخن.
(بوستان).
تو آنی که از یک مگس رنجه ای
که امروز سالار سرپنجه ای.
(بوستان).
پیش از این طایفه ای بودند بصورت پراکنده و بمعنی جمع و امروز طایفه ای بصورت جمع و بمعنی پراکنده. (گلستان). آندم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی. (گلستان).
امروز کسی نیست که در میکدۀ عشق
با شانی خون جگر آشام برآید.
شانی تکلو (از آنندراج).
- امروز را فردا کردن، امروز و فردا کردن. دفع الوقت کردن:
الله الله این جفا با ما مکن
لطف کن امروز را فردا مکن.
مولوی.
- امروز روز، بمعنی امروز است:
از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود
هر که در امروز روز اندیشۀ فردا کند.
ناصرخسرو.
- امروز و فردا، همین روزها. بزودی.
- امروز و فردا کردن، دفعالوقت و تعلل کردن. (آنندراج). بوعده گذرانیدن. سردوانیدن. دول دادن. دیر داشت. مماطله. تسویف. تطویش. (از یادداشت مؤلف) :
بارها گفتم که جان هم می دهم
همچنان امروز و فردا می کند.
انوری.
لبش امروز و فردا می کند در بوسه دادنها
نمی داند ز خط چون دشمن کم فرصتی دارد.
صائب.
- امثال:
امروز بدان مصلحت خویش که فردا
دانی و پشیمان شوی و سود ندارد.
؟
امروز بکش چو می توان کشت
کآتش چو بلند شد جهان سوخت.
؟
امروز تخم کار که فردامجال نیست.
امروز توانی و ندانی فرداکه بدانی نتوانی.
؟
امروز در قلمرو دل دست دست تست
خواهی عمارتش کن و خواهی خراب کن.
؟
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت.
حافظ (از امثال و حکم مؤلف).
رجوع به امثال و حکم شود.
امروز نقد فردا نسیه، از این جمله در قدیم همان معنی را می خواسته اند که از مصراع ’از امروز کاری بفردا ممان. ’ یا ’امروز تخم کار که فردا مجال نیست. ’ اراده می شود، ولی امروزه آنرا کسبه و اهل حرف مانند اعلام و اعلانی می نویسند و بردکان نصب می کنند و ازآن بطور مزاح اراده می کنند که هیچ روز کالا بنسیه نفروشیم. (از امثال و حکم مؤلف)
لغت نامه دهخدا
در اوستا ’ایریامن’ که بطبقۀ پیشوایان دینی و روحانیان اطلاق میشد، این کلمه در ادبیات پهلوی ’ائرمان’، در شاهنامه سه بار ایرمان به معنی مهمان آمده، بدیهی است که این واژه در فارسی معنی اصلی خود را از دست داده و تحول بسیار پیدا کرده است، در سانسکریت و اوستا ’اری یامن’ بمعنی یار و دوست و نیز نام یکی از خدایان وداست، (از حاشیۀ برهان چ معین)، پیشوا، موبد:
چو مؤبد بدید اندر آمد بدر
ابا او یکی ایرمان دگر،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2147)،
زنان کدخدایان و کودک همان
پرستار و مزدور با ایرمان،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2140)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سیر کردن. (غیاث) (آنندراج). سیر. گردش برای تفرج. (ناظم الاطباء) :
امتناع پیل از سیران بیت
با جد آن پیلبان و بانگ هیت.
مولوی.
چونکه نگذارد سگ آن بانگ سقم
من مهم سیران خود را کی هلم.
مولوی.
خانه ای را کش دریچه ست آن طرف
دارد از سیران یوسف این شرف.
مولوی.
گه بود افتاده در ره یا حشیش
لایق سیران گاوی یا خریش.
مولوی.
، رفتار نمودن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یاقوت سرخ، (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)، حریر نازک منقش و ملون، (برهان)، حریر منقش، (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)، بهر دو معنی مصحف ’بهرمان’ است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
شهرستان سیرجان یکی از شهرستانهای استان هشتم کشور است، این شهرستان در باختر استان هشتم واقع شده و محدود است: از طرف شمال به شهرستان رفسنجان، از خاور به شهرستان بم، از جنوب به شهرستان بندرعباس و از باختر به شهرستان شیراز، شهرستان سیرجان طبق تقسیمات کشور از سه بخش بنام بخش مرکزی، بخش بافت، و بخش مشیز تشکیل شده است، حدود از شمال به شهرستان رفسنجان، از خاور به بخش بافت و از جنوب به بخش سعادت آباد، از باختر به بخش نیریز، از نظر طبیعی بر دو قسم است: الف - جلگه ب - کوهستانی، سازمان اداری بخش مرکزی از 8 بخش تشکیل شده است: 1- دهستان بلورد 6 آبادی و 2918 تن سکنه دارد 2- دهستان محمدآباد 14 آبادی و 1288 تن سکنه دارد 3- دهستان پاریز 51 آبادی و 11795 تن سکنه دارد 4- دهستان قهستان 17 آبادی و 3549 تن سکنه دارد 5- دهستان ابراهیم آباد 28 آبادی و 1633 تن سکنه دارد 6- دهستان زیدآباد 23 آبادی و 6884 تن سکنه دارد 7- دهستان سعدآباد 31 آبادی و 16068 تن سکنه دارد 8- دهستان کوه پنچ 48 آبادی و 3954 تن سکنه دارد، مرکز بخش شهر کوچک سعیدآباد است، این بخش از 272 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن 45089 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، رجوع به نزههالقلوب صص 140- 188، معجم البلدان و جغرافیای سیاسی و طبیعی کیهان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان قوچان، سکنۀ آن 315 تن، آب آن از چشمه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ سور، (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، باروها
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
بمعنی ساربان است که شتردار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرمان
تصویر سیرمان
یاقوت سرخ، حریر منقش و ملون
فرهنگ لغت هوشیار
سیر گردش ک: که بود افتاده بر ره ریا حشیش لایق سیران گاوی یا خریش. (مثنوی) توضیح نیکلسن در تفسیر این بیت سیران را به معنی (سیر آفاق) گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان میهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
نام روز سیزدهم از ماه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساربان
تصویر ساربان
محافظت کننده و نگاه دارنده شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیران
تصویر سیران
((سَ یا س))
گردش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان، مهمان ناخوانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
((رْ یا رَ))
جشنی که ایرانیان در روز سیزده از ماه تیر (تیر روز) برپا می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساربان
تصویر ساربان
نگهبان شتر، شتربان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
روحانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
وخشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیرجان
تصویر سیرجان
سیرگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیرگان
تصویر سیرگان
سیرجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیرکان
تصویر زیرکان
اکیاس
فرهنگ واژه فارسی سره