بلندآهنگ. در اینجا لفظ آهنگ به معنی آواز است. (غیاث) (آنندراج) : ذره تا خورشید گلبانگ اناالحق میزند نغمۀ خارج ندارد ساز سیرآهنگ عشق. صائب (از آنندراج). ، راضی. خشنود، جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء)
بلندآهنگ. در اینجا لفظ آهنگ به معنی آواز است. (غیاث) (آنندراج) : ذره تا خورشید گلبانگ اناالحق میزند نغمۀ خارج ندارد ساز سیرآهنگ عشق. صائب (از آنندراج). ، راضی. خشنود، جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء)
سیمرغ، در افسانه ها مرغی بسیار بزرگ که در کوه قاف آشیان داشته و مظهر عزلت یا نایابی است، عنقای مغرب، عنقا برای مثال همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست / همچو آکنده به صدرنگ نگارین سیرنگ (فرخی - ۲۰۵)
سیمُرغ، در افسانه ها مرغی بسیار بزرگ که در کوه قاف آشیان داشته و مظهر عزلت یا نایابی است، عَنقایِ مُغرِب، عَنقا برای مِثال همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست / همچو آکنده به صدرنگ نگارین سیرنگ (فرخی - ۲۰۵)
مبارز. (برهان). پهلوان و مبارز. (آنندراج). پهلوان. (غیاث) : و این بوالعریان مردی عیار بود از سیستان و از سرهنگ شماران بود و غوغا یار او بود. (تاریخ سیستان). عمرولیث نزدیک سرهنگان خراسان جمازه و نامه فرستاد که بطلب او روید. (تاریخ سیستان). دهر با ما بدان ندارد پای مثلی زد لطیف آن سرهنگ. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 238). ، سردار و پیشرو لشکر و سپاه چه هنگ به معنی سپاه نیز آمده. (آنندراج) (برهان). سردار لشکر و پیشرو لشکر و هراول. (غیاث). قائد. (مهذب الاسماء) : هر آنکس که او هست سرهنگ فش که باشد ورا مایه صد بارکش. فردوسی. نباید که از کارداران من ز سرهنگ و جنگی سواران من. فردوسی. گفتا که به میران و بسرهنگان مانی امروز کلاه و کمرت هست سزاوار. فرخی. بمصاف اندر کم گرد که از گرد سپاه زلف مشکین تو پر گرد شود ای سرهنگ. فرخی. و مثال داد جمله سرهنگان را تا از درگاه بدو صف بایستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43). از هر وثاق ده غلامی یک غلام سوار باشد و با سرهنگان رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359). طاهر یکی از بزرگان سپاه خویش بازداشته بود... بفرمود تا آن سرهنگ را خلاصی دادند. (نوروزنامه). به یکبار این چنین سرهنگ گشتی بلایی یا رب ای سرهنگ بابک. سوزنی. دست سلطان خرد بوسه زدم پای سرهنگ نگیرم پس از این. خاقانی. بر در فقر آی تا پیش آیدت سرهنگ عشق گوید ای صاحب خراج هردو گیتی اندرآ. خاقانی. سر و سرهنگ میدان وفا را سپهسالار و سرخیل انبیا را. نظامی. سرهنگان پادشاه به سوابق فضل او معترف بودند و به شکر آن مرتهن. (گلستان سعدی). آن شنیدم که صوفئی میکوفت زیر نعلین خویش میخی چند آستینش گرفت سرهنگی که بیا نعل بر ستورم بند. سعدی. ، کوتوال و وجه تسمیه آنکه سر به معنی سردار و امیر وهنگ به معنی سپاه. (غیاث). نگاهبان قلعه: به درگاهش سپهبد بود ویرو چو سرهنگ سرایش بود شهرو. (ویس و رامین). دو سرهنگ سرای محتشم نیز بخواست. (تاریخ بیهقی). چهارصد مرد نوبتی که به دیگر ولایات سرهنگ گویند. (تاریخ طبرستان). سلطان و ایاز هر دو همدست سرهنگ خراب و پاسبان مست. نظامی. ، مهتر. رئیس: ای زدوده سایۀ تو ز آینۀ فرهنگ رنگ بر خرد سرهنگ و فخر عالم و فرهنگ هنگ. کسائی. دهقان و خداوندۀ این باغ رسول است سرهنگ بنی آدم و پیغمبر یزدان. ناصرخسرو. ، چاوش و شب گرد. (رشیدی) : زمین بوسش فلک را تشنه کرده مه از سرهنگ پاسش دشنه خورده. نظامی. ، نقیب و چوبدار. (غیاث)
مبارز. (برهان). پهلوان و مبارز. (آنندراج). پهلوان. (غیاث) : و این بوالعریان مردی عیار بود از سیستان و از سرهنگ شماران بود و غوغا یار او بود. (تاریخ سیستان). عمرولیث نزدیک سرهنگان خراسان جمازه و نامه فرستاد که بطلب او روید. (تاریخ سیستان). دهر با ما بدان ندارد پای مثلی زد لطیف آن سرهنگ. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 238). ، سردار و پیشرو لشکر و سپاه چه هنگ به معنی سپاه نیز آمده. (آنندراج) (برهان). سردار لشکر و پیشرو لشکر و هراول. (غیاث). قائد. (مهذب الاسماء) : هر آنکس که او هست سرهنگ فش که باشد ورا مایه صد بارکش. فردوسی. نباید که از کارداران من ز سرهنگ و جنگی سواران من. فردوسی. گفتا که به میران و بسرهنگان مانی امروز کلاه و کمرت هست سزاوار. فرخی. بمصاف اندر کم گرد که از گرد سپاه زلف مشکین تو پر گرد شود ای سرهنگ. فرخی. و مثال داد جمله سرهنگان را تا از درگاه بدو صف بایستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43). از هر وثاق ده غلامی یک غلام سوار باشد و با سرهنگان رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359). طاهر یکی از بزرگان سپاه خویش بازداشته بود... بفرمود تا آن سرهنگ را خلاصی دادند. (نوروزنامه). به یکبار این چنین سرهنگ گشتی بلایی یا رب ای سرهنگ بابک. سوزنی. دست سلطان خرد بوسه زدم پای سرهنگ نگیرم پس از این. خاقانی. بر در فقر آی تا پیش آیدت سرهنگ عشق گوید ای صاحب خراج هردو گیتی اندرآ. خاقانی. سر و سرهنگ میدان وفا را سپهسالار و سرخیل انبیا را. نظامی. سرهنگان پادشاه به سوابق فضل او معترف بودند و به شکر آن مرتهن. (گلستان سعدی). آن شنیدم که صوفئی میکوفت زیر نعلین خویش میخی چند آستینش گرفت سرهنگی که بیا نعل بر ستورم بند. سعدی. ، کوتوال و وجه تسمیه آنکه سر به معنی سردار و امیر وهنگ به معنی سپاه. (غیاث). نگاهبان قلعه: به درگاهش سپهبد بود ویرو چو سرهنگ سرایش بود شهرو. (ویس و رامین). دو سرهنگ سرای محتشم نیز بخواست. (تاریخ بیهقی). چهارصد مرد نوبتی که به دیگر ولایات سرهنگ گویند. (تاریخ طبرستان). سلطان و ایاز هر دو همدست سرهنگ خراب و پاسبان مست. نظامی. ، مهتر. رئیس: ای زدوده سایۀ تو ز آینۀ فرهنگ رنگ بر خرد سرهنگ و فخر عالم و فرهنگ هنگ. کسائی. دهقان و خداوندۀ این باغ رسول است سرهنگ بنی آدم و پیغمبر یزدان. ناصرخسرو. ، چاوش و شب گرد. (رشیدی) : زمین بوسش فلک را تشنه کرده مه از سرهنگ پاسش دشنه خورده. نظامی. ، نقیب و چوبدار. (غیاث)
رستنی باشد دوایی و آنرا به عربی قثاءالبری خوانند، یعنی خیار صحرایی و قثاءالحمار همان است که خیارزه سفید باشد. بروغن جوشانیده بر بواسیر طلا کنند نافع است. (برهان) (آنندراج). خیار صحرایی. (فرهنگ رشیدی). قثاءالحمار. (بحر الجواهر). گیاهی است از تیره کدوییان که علفی و پایا است و دارای ساقۀ خزنده و خوابیده است و بحد وفور در غالب نواحی جنوب اروپا، آسیا و ایران روییده میشود. میوه اش مورد توجه است و شیر حاصل از آن بمصارف دارویی میرسد. میوۀ این گیاه کمی از زیتون درشت تر و بدرازی 4 تا 5 سانتیمتر میرسد. رنگ میوه ابتدا سبز است و پس از رسیدن زرد میشود. شیرۀ آن مصرف طبی دارد، کربز، خیارزه، اسپند، خرخیار. (فرهنگ فارسی معین)
رستنی باشد دوایی و آنرا به عربی قثاءالبری خوانند، یعنی خیار صحرایی و قثاءالحمار همان است که خیارزه سفید باشد. بروغن جوشانیده بر بواسیر طلا کنند نافع است. (برهان) (آنندراج). خیار صحرایی. (فرهنگ رشیدی). قثاءالحمار. (بحر الجواهر). گیاهی است از تیره کدوییان که علفی و پایا است و دارای ساقۀ خزنده و خوابیده است و بحد وفور در غالب نواحی جنوب اروپا، آسیا و ایران روییده میشود. میوه اش مورد توجه است و شیر حاصل از آن بمصارف دارویی میرسد. میوۀ این گیاه کمی از زیتون درشت تر و بدرازی 4 تا 5 سانتیمتر میرسد. رنگ میوه ابتدا سبز است و پس از رسیدن زرد میشود. شیرۀ آن مصرف طبی دارد، کربز، خیارزه، اسپند، خرخیار. (فرهنگ فارسی معین)
ساز بلندآهنگ. ساز بلندآواز. (آنندراج) : ذره تا خورشید گلبانگ اناالحق میزند نغمۀ خارج ندارد ساز سیرآهنگ عشق. صائب (از آنندراج). هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ تر چنگ را بنواز و قانون محبت ساز ده. صائب (از آنندراج). رجوع به ساز شود
ساز بلندآهنگ. ساز بلندآواز. (آنندراج) : ذره تا خورشید گلبانگ اناالحق میزند نغمۀ خارج ندارد ساز سیرآهنگ عشق. صائب (از آنندراج). هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ تر چنگ را بنواز و قانون محبت ساز ده. صائب (از آنندراج). رجوع به ساز شود
پرصدا و بلندآهنگ که صدائی بلند و پرطنین دارد، خلاف پست آهنگ: مرغ تیزآهنگ لختی پر فشاند چون عمود زرفشان بنمود صبح، خاقانی، عندلیب از نوای تیزآهنگ گشته باریک چون بریشم چنگ، نظامی، سهم خدنگ تیزآهنگش خون از دیدۀ مریخ روان ساخته، (حبیب السیر)
پرصدا و بلندآهنگ که صدائی بلند و پرطنین دارد، خلاف پست آهنگ: مرغ تیزآهنگ لختی پر فشاند چون عمود زرفشان بنمود صبح، خاقانی، عندلیب از نوای تیزآهنگ گشته باریک چون بریشم چنگ، نظامی، سهم خدنگ تیزآهنگش خون از دیدۀ مریخ روان ساخته، (حبیب السیر)
پیشرو لشکر که بعربی مقدمهالجیش خوانند و بترکی هراول گویند. (آنندراج) (برهان). پیشرو لشکر. (شرفنامۀ منیری) : طلایه نگه کن که از خیل کیست سرآهنگ این دوده را نام چیست. فردوسی. و هر کس را از آن مقدمان و سرآهنگان نیکوئیها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46). و همه اصفهبدان و سرآهنگان و سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی که سرآهنگان خوانند مر او را سرهنگ. سنائی. سرآهنگ تا ساقه از تیر و تیغ برآورد کوهی ز دریا بمیغ. نظامی. درای شتر خاست از کوچگاه سرآهنگ لشکر درآمد براه. نظامی. و ابوعبداﷲ محمد و ابواحمدسرآهنگ و... در وجود آمدند. (تاریخ قم ص 235). ، عسس و شحنه و میر شب. (آنندراج) : ز صدر خاص ده عارض بدرکرد سرآهنگان شب بیدارتر کرد. نزاری قهستانی (از آنندراج). ، تارگنده باشد که بر تارها بکشند. آن را تیر هم گویند. (آنندراج). تار گنده را نیز گویند که بر سازها کشند. (برهان) (رشیدی) : عدو اگر نبود گو مباش آن بدرگ بریشمی است بر این ارغنون سرآهنگی بقای جان تو بادا کدام اوتار است که گر بلرزد تاری قفا خورد چنگی. اخسیکتی. جماعت مغنیان بریشم سرآهنگی از برای جمال را بندند. (لباب الالباب عوفی ج 2 ص 244 و 245) ، خوانندگی و نوازندگی. (آنندراج) : نشست و در زبان بگرفت در عشاق آهنگی که ساز زهره را بشکست در حیرت سرآهنگش. سیف اسفرنگ (از آنندراج)
پیشرو لشکر که بعربی مقدمهالجیش خوانند و بترکی هراول گویند. (آنندراج) (برهان). پیشرو لشکر. (شرفنامۀ منیری) : طلایه نگه کن که از خیل کیست سرآهنگ این دوده را نام چیست. فردوسی. و هر کس را از آن مقدمان و سرآهنگان نیکوئیها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46). و همه اصفهبدان و سرآهنگان و سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی که سرآهنگان خوانند مر او را سرهنگ. سنائی. سرآهنگ تا ساقه از تیر و تیغ برآورد کوهی ز دریا بمیغ. نظامی. درای شتر خاست از کوچگاه سرآهنگ لشکر درآمد براه. نظامی. و ابوعبداﷲ محمد و ابواحمدسرآهنگ و... در وجود آمدند. (تاریخ قم ص 235). ، عسس و شحنه و میر شب. (آنندراج) : ز صدر خاص ده عارض بدرکرد سرآهنگان شب بیدارتر کرد. نزاری قهستانی (از آنندراج). ، تارگنده باشد که بر تارها بکشند. آن را تیر هم گویند. (آنندراج). تار گنده را نیز گویند که بر سازها کشند. (برهان) (رشیدی) : عدو اگر نبود گو مباش آن بدرگ بریشمی است بر این ارغنون سرآهنگی بقای جان تو بادا کدام اوتار است که گر بلرزد تاری قفا خورد چنگی. اخسیکتی. جماعت مغنیان بریشم سرآهنگی از برای جمال را بندند. (لباب الالباب عوفی ج 2 ص 244 و 245) ، خوانندگی و نوازندگی. (آنندراج) : نشست و در زبان بگرفت در عشاق آهنگی که ساز زهره را بشکست در حیرت سرآهنگش. سیف اسفرنگ (از آنندراج)
گیاهی است از تیره کدوییان که علفی و پایبست و دارای ساقه خزنده و خوابیده است و به حد وفور در غالب نواحی جنوب اروپا و آسیا و ایران روییده میشود. میوه اش مورد توجه است و شیره حاصل از آن به مصارف دارویی می رسد. میوه این گیاه کمی از زیتون درشتتر و به درازای 4 تا 5 سانتیمتر می رسد. رنگ میوه ابتدا سبز است و پس از رسیدن زرد میشود. شیره آن مصرف طبی دارد کربز خیارزه اسپند خرخیار
گیاهی است از تیره کدوییان که علفی و پایبست و دارای ساقه خزنده و خوابیده است و به حد وفور در غالب نواحی جنوب اروپا و آسیا و ایران روییده میشود. میوه اش مورد توجه است و شیره حاصل از آن به مصارف دارویی می رسد. میوه این گیاه کمی از زیتون درشتتر و به درازای 4 تا 5 سانتیمتر می رسد. رنگ میوه ابتدا سبز است و پس از رسیدن زرد میشود. شیره آن مصرف طبی دارد کربز خیارزه اسپند خرخیار