حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سمور آبی، بیدستر، بادستر، ویدستر، بیدست، سگ لاب، سقلاب، هزد، قندس
حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گِرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پَهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جندِ بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سَمورِ آبی، بیدَستَر، بادَستَر، ویدَستَر، بیدَست، سَگ لاب، سَقلاب، هَزَد، قُندُس
سیراب، ضد تشنه یعنی کسی و چیزی که از آب سیر باشد، (آنندراج) (غیاث)، ریان، (منتهی الارب) (دهار) : ز تخم ستمکاره افراسیاب نباید که تشنه شود سیرآب، فردوسی، خوی گرفته لالۀ سیرابش از تف نبید خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار، (منسوب به فرخی)، زمین خشک شد سیرآب و باغ زرد شد اخضر هوای تیره شد روشن جهان پیر شد برنا، مسعودسعد، ماه دوهفته ندارد قد و چشم و رخ و زلف عرعر و نرگس سیرآب و گل سوری و آس، سوزنی، فردا به بهشت گشته سیرآب در کوثر مصطفات جویم، خاقانی، نمک در دیدۀ بیخواب میکرد ز نرگس لاله را سیرآب میکرد، نظامی، چشمۀ مهتاب تو سردی گرفت لالۀ سیرآب تو زردی گرفت، نظامی، چو سیرآب خواهی شدن ز آب جوی چرا ریزی از بهر برف آبروی، سعدی، ترا حکایت ما مختصر بگوش آید که حال تشنه نمیدانی ای گل سیرآب، سعدی، آری نیلی کز اوست سبطی سیرآب خون شود آبش بکام قبطی ابتر، قاآنی، ، تازه وآبدار، (آنندراج)، شاداب: هر سوءالی کز آن گل سیرآب دوش کردم همه بداد جواب، عنصری، لؤلؤ سیراب اقاصی ثغور نواحی آن متبسم و از بوی گل ... (ترجمه محاسن اصفهان)، دایم گل این بستان سیرآب نمی ماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی، حافظ، ، غذایی است که از امعای حیوانات مثل بز و گوسفند با آب سازند و در آن سیر کنند و فقرا خورند، (آنندراج) (انجمن آرا)، اشکنبه، شکنبه، سختو: بهر سیرآب و پاچه و سنگک خویشتن را زنند بر چنگک، یحیی شیرازی (از آنندراج)، یکی ببوی کباب من آمده سرمست یکی ز کاسۀ سیرآب من شده مخمور، بسحاق اطعمه
سیراب، ضد تشنه یعنی کسی و چیزی که از آب سیر باشد، (آنندراج) (غیاث)، ریان، (منتهی الارب) (دهار) : ز تخم ستمکاره افراسیاب نباید که تشنه شود سیرآب، فردوسی، خوی گرفته لالۀ سیرابش از تف نبید خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار، (منسوب به فرخی)، زمین خشک شد سیرآب و باغ زرد شد اخضر هوای تیره شد روشن جهان پیر شد برنا، مسعودسعد، ماه دوهفته ندارد قد و چشم و رخ و زلف عرعر و نرگس سیرآب و گل سوری و آس، سوزنی، فردا به بهشت گشته سیرآب در کوثر مصطفات جویم، خاقانی، نمک در دیدۀ بیخواب میکرد ز نرگس لاله را سیرآب میکرد، نظامی، چشمۀ مهتاب تو سردی گرفت لالۀ سیرآب تو زردی گرفت، نظامی، چو سیرآب خواهی شدن ز آب جوی چرا ریزی از بهر برف آبروی، سعدی، ترا حکایت ما مختصر بگوش آید که حال تشنه نمیدانی ای گل سیرآب، سعدی، آری نیلی کز اوست سبطی سیرآب خون شود آبش بکام قبطی ابتر، قاآنی، ، تازه وآبدار، (آنندراج)، شاداب: هر سوءالی کز آن گل سیرآب دوش کردم همه بداد جواب، عنصری، لؤلؤ سیراب اقاصی ثغور نواحی آن متبسم و از بوی گل ... (ترجمه محاسن اصفهان)، دایم گل این بستان سیرآب نمی ماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی، حافظ، ، غذایی است که از امعای حیوانات مثل بز و گوسفند با آب سازند و در آن سیر کنند و فقرا خورند، (آنندراج) (انجمن آرا)، اشکنبه، شکنبه، سختو: بهر سیرآب و پاچه و سنگک خویشتن را زنند بر چنگک، یحیی شیرازی (از آنندراج)، یکی ببوی کباب من آمده سرمست یکی ز کاسۀ سیرآب من شده مخمور، بسحاق اطعمه
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 8500 گزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت، محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 157 تن است، آب آن از رود خانه مهاباد تأمین میشود، محصول عمده آن توتون، چغندر و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 8500 گزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت، محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 157 تن است، آب آن از رود خانه مهاباد تأمین میشود، محصول عمده آن توتون، چغندر و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)