دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 8500 گزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت، محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 157 تن است، آب آن از رود خانه مهاباد تأمین میشود، محصول عمده آن توتون، چغندر و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 8500 گزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت، محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 157 تن است، آب آن از رود خانه مهاباد تأمین میشود، محصول عمده آن توتون، چغندر و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لیزاب. لعاب. آب لزج که از دهان یا بینی آدمی و مرغان و گاو و سگ و امثال آن برآید. آب لعابی و لزج چون آب دهان طفل و بعض بیماران و آب دهان گاو. آبی لزج چنانکه آب هندوانۀ زمستان بر او گذشته
لیزاب. لعاب. آب لزج که از دهان یا بینی آدمی و مرغان و گاو و سگ و امثال آن برآید. آب لعابی و لزج چون آب دهان طفل و بعض بیماران و آب دهان گاو. آبی لزج چنانکه آب هندوانۀ زمستان بر او گذشته
شیرۀ خشخاش. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، مایعی که در ساقۀ بعضی از گیاهها وجود دارد و گاهی می تراود. (فرهنگ فارسی معین). اگر ساقه یا برگ بعضی از نباتات از قبیل شنگ، انجیر، فرفیون و شقایق را قطع نماییم مایع سفیدرنگی به نام شیرابه از آن خارج می گردد و آن در مجاری مخصوصی به نام لوله های شیرابه قرار دارد. رنگ آن اغلب سفید شیری می باشد ولی گاهی مانند شیرابۀ خرزهره بیرنگ و یا مانند شیرابۀ مامیران نارنجی است. شیرابه دارای مواد مختلفی از قبیل صمغها، چربیها، نشاسته ها، و مواد غیرقابل جذب و استخوانی شکل، گوتاپرکا و کائوچو می باشد و قسمت اعظم آنراآب تشکیل می دهد. (گیاه شناسی ثابتی صص 181- 183). - لوله های شیرابه، لوله هایی در برخی از گیاهان که شیرابۀ آنها در آن قرار دارد و ترشح می کند. رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 181- 185 شود
شیرۀ خشخاش. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، مایعی که در ساقۀ بعضی از گیاهها وجود دارد و گاهی می تراود. (فرهنگ فارسی معین). اگر ساقه یا برگ بعضی از نباتات از قبیل شنگ، انجیر، فرفیون و شقایق را قطع نماییم مایع سفیدرنگی به نام شیرابه از آن خارج می گردد و آن در مجاری مخصوصی به نام لوله های شیرابه قرار دارد. رنگ آن اغلب سفید شیری می باشد ولی گاهی مانند شیرابۀ خرزهره بیرنگ و یا مانند شیرابۀ مامیران نارنجی است. شیرابه دارای مواد مختلفی از قبیل صمغها، چربیها، نشاسته ها، و مواد غیرقابل جذب و استخوانی شکل، گوتاپرکا و کائوچو می باشد و قسمت اعظم آنراآب تشکیل می دهد. (گیاه شناسی ثابتی صص 181- 183). - لوله های شیرابه، لوله هایی در برخی از گیاهان که شیرابۀ آنها در آن قرار دارد و ترشح می کند. رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 181- 185 شود
زهرآب. آب آلوده به زهر. مایع سمی. (فرهنگ فارسی معین). آب زهردار. (ناظم الاطباء). از عالم خونابه. (آنندراج) : همه مقراضه های پرنیان پوش همه زهرآبه های خوشتر از نوش. نظامی. غالباً در خون دلها غوطه خواهد زد که باز می زند زهرآبه موج از تیغ مژگان کسی. ابوالبرکات (از آنندراج). ، سمی که از میکروبها ترشح شود. توکسین. (فرهنگ فارسی معین). مادۀ سمی که بعضی موجودات زنده، مخصوصاً باکتریها می سازند. وارد شدن زهرابه در جریان خون سبب تولید پازهر (ضدزهر یا ضدسم) برای خنثی کردن آن می شود. زهرابه یا مخلوط زهرابه و پازهر برای تحصیل ایمنی در مقابل بیماریهای ناشی از زهرابه (مثلاً دیفتری) بکار میرود. ولی امروزه بیشتر با تزریق مواد زهرآسا از زهرابه ای که سمیت آن با ترتیب خاصی ناچیز شده ولی خاصیت پازهرانگیزی آن باقی است عمل می کنند. (از دایره المعارف فارسی)
زهرآب. آب آلوده به زهر. مایع سمی. (فرهنگ فارسی معین). آب زهردار. (ناظم الاطباء). از عالم خونابه. (آنندراج) : همه مقراضه های پرنیان پوش همه زهرآبه های خوشتر از نوش. نظامی. غالباً در خون دلها غوطه خواهد زد که باز می زند زهرآبه موج از تیغ مژگان کسی. ابوالبرکات (از آنندراج). ، سمی که از میکروبها ترشح شود. توکسین. (فرهنگ فارسی معین). مادۀ سمی که بعضی موجودات زنده، مخصوصاً باکتریها می سازند. وارد شدن زهرابه در جریان خون سبب تولید پازهر (ضدزهر یا ضدسم) برای خنثی کردن آن می شود. زهرابه یا مخلوط زهرابه و پازهر برای تحصیل ایمنی در مقابل بیماریهای ناشی از زهرابه (مثلاً دیفتری) بکار میرود. ولی امروزه بیشتر با تزریق مواد زهرآسا از زهرابه ای که سمیت آن با ترتیب خاصی ناچیز شده ولی خاصیت پازهرانگیزی آن باقی است عمل می کنند. (از دایره المعارف فارسی)
مؤید آی آبه، نام مملوکی از سلطان سنجر. و او در 548 ه. ق. بر نیشابور و طوس و نسا و ابیورد و دامغان استیلا یافت و در 569 به دست تکش خوارزمشاه مغلوب و مقتول شد
مؤید آی آبه، نام مملوکی از سلطان سنجر. و او در 548 هَ. ق. بر نیشابور و طوس و نسا و ابیورد و دامغان استیلا یافت و در 569 به دست تکش خوارزمشاه مغلوب و مقتول شد
شیرآب. آب کم. (یادداشت مؤلف). آبی کم که پس از شستن جامه بار دیگر آنرا بدان آب شویند، آبی که کمی آب صابون در آن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیرآب شود
شیرآب. آب کم. (یادداشت مؤلف). آبی کم که پس از شستن جامه بار دیگر آنرا بدان آب شویند، آبی که کمی آب صابون در آن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیرآب شود
سیراب، ضد تشنه یعنی کسی و چیزی که از آب سیر باشد، (آنندراج) (غیاث)، ریان، (منتهی الارب) (دهار) : ز تخم ستمکاره افراسیاب نباید که تشنه شود سیرآب، فردوسی، خوی گرفته لالۀ سیرابش از تف نبید خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار، (منسوب به فرخی)، زمین خشک شد سیرآب و باغ زرد شد اخضر هوای تیره شد روشن جهان پیر شد برنا، مسعودسعد، ماه دوهفته ندارد قد و چشم و رخ و زلف عرعر و نرگس سیرآب و گل سوری و آس، سوزنی، فردا به بهشت گشته سیرآب در کوثر مصطفات جویم، خاقانی، نمک در دیدۀ بیخواب میکرد ز نرگس لاله را سیرآب میکرد، نظامی، چشمۀ مهتاب تو سردی گرفت لالۀ سیرآب تو زردی گرفت، نظامی، چو سیرآب خواهی شدن ز آب جوی چرا ریزی از بهر برف آبروی، سعدی، ترا حکایت ما مختصر بگوش آید که حال تشنه نمیدانی ای گل سیرآب، سعدی، آری نیلی کز اوست سبطی سیرآب خون شود آبش بکام قبطی ابتر، قاآنی، ، تازه وآبدار، (آنندراج)، شاداب: هر سوءالی کز آن گل سیرآب دوش کردم همه بداد جواب، عنصری، لؤلؤ سیراب اقاصی ثغور نواحی آن متبسم و از بوی گل ... (ترجمه محاسن اصفهان)، دایم گل این بستان سیرآب نمی ماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی، حافظ، ، غذایی است که از امعای حیوانات مثل بز و گوسفند با آب سازند و در آن سیر کنند و فقرا خورند، (آنندراج) (انجمن آرا)، اشکنبه، شکنبه، سختو: بهر سیرآب و پاچه و سنگک خویشتن را زنند بر چنگک، یحیی شیرازی (از آنندراج)، یکی ببوی کباب من آمده سرمست یکی ز کاسۀ سیرآب من شده مخمور، بسحاق اطعمه
سیراب، ضد تشنه یعنی کسی و چیزی که از آب سیر باشد، (آنندراج) (غیاث)، ریان، (منتهی الارب) (دهار) : ز تخم ستمکاره افراسیاب نباید که تشنه شود سیرآب، فردوسی، خوی گرفته لالۀ سیرابش از تف نبید خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار، (منسوب به فرخی)، زمین خشک شد سیرآب و باغ زرد شد اخضر هوای تیره شد روشن جهان پیر شد برنا، مسعودسعد، ماه دوهفته ندارد قد و چشم و رخ و زلف عرعر و نرگس سیرآب و گل سوری و آس، سوزنی، فردا به بهشت گشته سیرآب در کوثر مصطفات جویم، خاقانی، نمک در دیدۀ بیخواب میکرد ز نرگس لاله را سیرآب میکرد، نظامی، چشمۀ مهتاب تو سردی گرفت لالۀ سیرآب تو زردی گرفت، نظامی، چو سیرآب خواهی شدن ز آب جوی چرا ریزی از بهر برف آبروی، سعدی، ترا حکایت ما مختصر بگوش آید که حال تشنه نمیدانی ای گل سیرآب، سعدی، آری نیلی کز اوست سبطی سیرآب خون شود آبش بکام قبطی ابتر، قاآنی، ، تازه وآبدار، (آنندراج)، شاداب: هر سوءالی کز آن گل سیرآب دوش کردم همه بداد جواب، عنصری، لؤلؤ سیراب اقاصی ثغور نواحی آن متبسم و از بوی گل ... (ترجمه محاسن اصفهان)، دایم گل این بستان سیرآب نمی ماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی، حافظ، ، غذایی است که از امعای حیوانات مثل بز و گوسفند با آب سازند و در آن سیر کنند و فقرا خورند، (آنندراج) (انجمن آرا)، اشکنبه، شکنبه، سختو: بهر سیرآب و پاچه و سنگک خویشتن را زنند بر چنگک، یحیی شیرازی (از آنندراج)، یکی ببوی کباب من آمده سرمست یکی ز کاسۀ سیرآب من شده مخمور، بسحاق اطعمه