رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، کسی که پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره، تاریک، کنایه از کم ارزش، پست، کنایه از آلوده به گناه، کنایه از کثیف، چرک، کنایه از بدیمن، نامبارک
رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، کسی که پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره، تاریک، کنایه از کم ارزش، پست، کنایه از آلوده به گناه، کنایه از کثیف، چرک، کنایه از بدیمن، نامبارک
نام اسب اسفندیار است و چون سیاه بوده بدین نام میخوانند، (برهان) (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری)، اسب سیاه بطور مطلق: تو بردار زین و لگام سیاه برو سوی آن مرغزاران پگاه، فردوسی، بیارید گفتا سیاه مرا نبرده قبا و کلاه مرا، فردوسی، ابا خود ببرده ست خنگ و سیاه که بد بارۀ نامبردار شاه، فردوسی، از پشت سیاه زین فروکرد بر زردۀ کامران برافکند، خاقانی
نام اسب اسفندیار است و چون سیاه بوده بدین نام میخوانند، (برهان) (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری)، اسب سیاه بطور مطلق: تو بردار زین و لگام سیاه برو سوی آن مرغزاران پگاه، فردوسی، بیارید گفتا سیاه مرا نبرده قبا و کلاه مرا، فردوسی، ابا خود ببرده ست خنگ و سیاه که بد بارۀ نامبردار شاه، فردوسی، از پشت سیاه زین فروکرد بر زردۀ کامران برافکند، خاقانی
در مقابل سفید، (برهان)، اسود: یخچه می بارید از ابر سیاه چون ستاره، بر زمین از آسمان، رودکی، همه جامه کرده کبود و سیاه همه خاک بر سر بجای کلاه، فردوسی، سیاه سنگی اندر میان دشت گهی بروزگار شود گوهری چو دانۀ نار، فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 110)، غایت رنگها است رنگ سیاه که سیه کم شود بدیگر رنگ، ناصرخسرو، اگرچه موی سیاه و سپید هر دو یکی است مرا که فارغم از نازکی و برنایی، مجیرالدین بیلقانی، ، غلام حبشی و زنگی، (برهان) (از جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) : ایستاده بخشم بر در او این بنفرین سیاه روخ چکاد، حکاک (از لغت فرس اسدی ص 106)، ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد، حافظ (از جهانگیری)، ، تاریک، مظلم: شب سیاه بدان زلفکان تو ماند سپید روز بپاکی رخان تو ماند، دقیقی، چه گویم چرا کشتمش بی گناه چرا روز کردم بر او بر سیاه، فردوسی، از آن پس که برگشت از آن رزمگاه که رستم بر او کرد گیتی سیاه، فردوسی، تا گنج او خراب شد و فیل او اسیر تا روز او سیاه شد و حال او فگار، منوچهری، در سایۀ شب شکست روزم خورشید سیاه شد ز سوزم، خاقانی، در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت، حافظ، - پول سیاه، پولی که از نیکل و مس سکه زنند، - حرف سیاه، حروفی که در مطبعه از لحاظ قطع و درازا به همان نسبت حروف معمولی باشد ولیکن درشت تر از پهنا، - روسیاه: ز بس زنگی کشته بر خاک راه زمین گشته بر آسمان روسیاه، نظامی، رجوع به ذیل این ترکیب و سیاه روی شود، - سیاه گشتن دل ازچیزی، سیر شدن دل از آن، چنانکه پروای حال او نکند و هرگز بدو توجه ننماید: مراد من ز خرابات چونکه حاصل شد دلم ز مدرسه و خانقاه گشته سیاه، حافظ، - قلب سیاه: نقد دلی که بود مرا صرف باده شد قلب سیاه بود از آن در حرام رفت، حافظ، ، نحس، شوم، وارون، وارونه، مست طافح از خود بی خبر، (برهان) (جهانگیری) : زلفت که بد سیاه خرابات لعل تو هشیار گشت و چشم تو مانده ست در خمار، رفیع الدین لنبانی (از فرهنگ رشیدی)، منم سیاه خرابات لعل او چون جام که ذوقهاست مرا زآن شراب نوش گوار، رفیع الدین لنبانی (از جهانگیری)، ، خط چهارم است از جملۀ هفت خط جام که خط ازرق باشد، (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)
در مقابل سفید، (برهان)، اسود: یخچه می بارید از ابر سیاه چون ستاره، بر زمین از آسمان، رودکی، همه جامه کرده کبود و سیاه همه خاک بر سر بجای کلاه، فردوسی، سیاه سنگی اندر میان دشت گهی بروزگار شود گوهری چو دانۀ نار، فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 110)، غایت رنگها است رنگ سیاه که سیه کم شود بدیگر رنگ، ناصرخسرو، اگرچه موی سیاه و سپید هر دو یکی است مرا که فارغم از نازکی و برنایی، مجیرالدین بیلقانی، ، غلام حبشی و زنگی، (برهان) (از جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) : ایستاده بخشم بر در او این بنفرین سیاه روخ چکاد، حکاک (از لغت فرس اسدی ص 106)، ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد، حافظ (از جهانگیری)، ، تاریک، مظلم: شب سیاه بدان زلفکان تو ماند سپید روز بپاکی رخان تو ماند، دقیقی، چه گویم چرا کشتمش بی گناه چرا روز کردم بر او بر سیاه، فردوسی، از آن پس که برگشت از آن رزمگاه که رستم بر او کرد گیتی سیاه، فردوسی، تا گنج او خراب شد و فیل او اسیر تا روز او سیاه شد و حال او فگار، منوچهری، در سایۀ شب شکست روزم خورشید سیاه شد ز سوزم، خاقانی، در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت، حافظ، - پول سیاه، پولی که از نیکل و مس سکه زنند، - حرف سیاه، حروفی که در مطبعه از لحاظ قطع و درازا به همان نسبت حروف معمولی باشد ولیکن درشت تر از پهنا، - روسیاه: ز بس زنگی کشته بر خاک راه زمین گشته بر آسمان روسیاه، نظامی، رجوع به ذیل این ترکیب و سیاه روی شود، - سیاه گشتن دل ازچیزی، سیر شدن دل از آن، چنانکه پروای حال او نکند و هرگز بدو توجه ننماید: مراد من ز خرابات چونکه حاصل شد دلم ز مدرسه و خانقاه گشته سیاه، حافظ، - قلب سیاه: نقد دلی که بود مرا صرف باده شد قلب سیاه بود از آن در حرام رفت، حافظ، ، نحس، شوم، وارون، وارونه، مست طافح از خود بی خبر، (برهان) (جهانگیری) : زلفت که بد سیاه خرابات لعل تو هشیار گشت و چشم تو مانده ست در خمار، رفیع الدین لنبانی (از فرهنگ رشیدی)، منم سیاه خرابات لعل او چون جام که ذوقهاست مرا زآن شراب نوش گوار، رفیع الدین لنبانی (از جهانگیری)، ، خط چهارم است از جملۀ هفت خط جام که خط ازرق باشد، (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)
آن چه به رنگ زغال است. متضاد سفید، تیره، تاریک، رنگ زغال، کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست، حبشی، شوم، بدیمن، بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند
آن چه به رنگ زغال است. متضاد سفید، تیره، تاریک، رنگ زغال، کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست، حبشی، شوم، بدیمن، بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند
تیرگی، تاری، تاریکی، مقابل سفیدی، سیاه بودن سیاهی لشکر: گروهی از مردم که برای نمایاندن کثرت و انبوهی لشکر جمع شوند و به کار جنگ نیایند، کنایه از اشخاص بی خاصیت
تیرگی، تاری، تاریکی، مقابلِ سفیدی، سیاه بودن سیاهی لشکر: گروهی از مردم که برای نمایاندن کثرت و انبوهی لشکر جمع شوند و به کار جنگ نیایند، کنایه از اشخاص بی خاصیت
سیاه کوچک، قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیره اوستیلاژیتاسه و نوع دیگرش از تیره تیلتیاسه است و هر دو نوع از رده پروتوبازیدیومیستها میباشند. نوع اول که به نام اوستیلاگو نامیده میشود گونه های مختلفش سیاهک گردی گندم و جو و یولاف و ذرت و غلاف دیگر را فراهم میکند و نوع دوم که به نام تیلتا نامیده میشود سیاهک سنگی غلات را به وجود می آورد. در سیاهک گردی دانه های گندم و غلات دیگر تبدیل به گرد سیاه رنگی که همان هاگهای قارچ است می شود و به وسیله باد به اطراف پراکنده میگردد. در سیاهک سنگی دانه غلات پوستش سالم است ولی داخل آن پر از گرد سیاه رنگ می باشد اراقو، لیخنیس
سیاه کوچک، قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیره اوستیلاژیتاسه و نوع دیگرش از تیره تیلتیاسه است و هر دو نوع از رده پروتوبازیدیومیستها میباشند. نوع اول که به نام اوستیلاگو نامیده میشود گونه های مختلفش سیاهک گردی گندم و جو و یولاف و ذرت و غلاف دیگر را فراهم میکند و نوع دوم که به نام تیلتا نامیده میشود سیاهک سنگی غلات را به وجود می آورد. در سیاهک گردی دانه های گندم و غلات دیگر تبدیل به گرد سیاه رنگی که همان هاگهای قارچ است می شود و به وسیله باد به اطراف پراکنده میگردد. در سیاهک سنگی دانه غلات پوستش سالم است ولی داخل آن پر از گرد سیاه رنگ می باشد اراقو، لیخنیس
سیاه بودن سواد مقابل سفیدی، تیرگی تاری مقابل سفیدی، تاریکی ظلمت مقابل روشنی روشنایی، مرکب دوده، کلف لکه: سیاهی ماه. (کلف قمر) یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه چیز کل اشیا
سیاه بودن سواد مقابل سفیدی، تیرگی تاری مقابل سفیدی، تاریکی ظلمت مقابل روشنی روشنایی، مرکب دوده، کلف لکه: سیاهی ماه. (کلف قمر) یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه چیز کل اشیا
منسوب به سیاه، وضعیت و کیفیت سیاه بودن، تاریکی، چیز تیره و نامشخص که معمولاً به علت دوری تشخیص آن دشوار است، لشکر گروهی از مردم که تنها برای نمایش انبوهی و بسیاری جمعیت به کار گرفته می شوند
منسوب به سیاه، وضعیت و کیفیت سیاه بودن، تاریکی، چیز تیره و نامشخص که معمولاً به علت دوری تشخیص آن دشوار است، لشکر گروهی از مردم که تنها برای نمایش انبوهی و بسیاری جمعیت به کار گرفته می شوند