کشکینه بود، (اوبهی) (ناظم الاطباء)، کشکینه و آن نانی باشد که از آرد جو و آرد باقلا و ارزن پزند، (برهان)، نانی که از جو و باقلا و گاورس پزند، (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) : روستایی زمین چو کردشیار گشت عاجز که بود بس ناهار برد حالی زنش ز خانه بدوش گرده ای چند و کاسه ای دو سیار، دقیقی (از لغت فرس اسدی ص 155)، ، اسباب خانه، (ناظم الاطباء)، اسبابی که بدان شراب و یا روغن میفشارند، (ناظم الاطباء)
کشکینه بود، (اوبهی) (ناظم الاطباء)، کشکینه و آن نانی باشد که از آرد جو و آرد باقلا و ارزن پزند، (برهان)، نانی که از جو و باقلا و گاورس پزند، (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) : روستایی زمین چو کردشیار گشت عاجز که بود بس ناهار برد حالی زنش ز خانه بدوش گرده ای چند و کاسه ای دو سیار، دقیقی (از لغت فرس اسدی ص 155)، ، اسباب خانه، (ناظم الاطباء)، اسبابی که بدان شراب و یا روغن میفشارند، (ناظم الاطباء)
رونده. (از آنندراج). کسی که سیر میکند و آنکه بسیار میگردد و آنکه برای تماشا و تفرج سیر میکند. (ناظم الاطباء). سیاح. (زمخشری). کثیرالسیر. (اقرب الموارد) : ستاره گفت منم پیک عزت از دراو از آن به مشرق و مغرب همیشه سیارم. خاقانی. همچو پرگاری از دو رنگی حال یک قدم ثابت و دگر سیار. خاقانی. عارفان صائب ز سعد و نحس انجم فارغند صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند. صائب. ، کوکبی که بر گرد آفتاب و یا کوکب دیگر میگردد. ضد ثابت. (ناظم الاطباء) : از تیغ به بالا بکند موی بدو نیم وز چرخ به نیزه بکند کوکب سیار. منوچهری. عزیز آن کس باشد که کردگار جهان کند عزیزش بی سیر کوکب سیار. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279). به مجلس اندر رویش بلند خورشید است به معرکه اندر تیرش ستاره سیار است. مسعودسعد. روی دیوان ترک روی نهی شب تاری چو کوکب سیار. مسعودسعد. کواکب را ز ثابت تا به سیار دقایق با درج پیموده مقدار. نظامی. ، جماعت مسافر، کاروان. (ناظم الاطباء)
رونده. (از آنندراج). کسی که سیر میکند و آنکه بسیار میگردد و آنکه برای تماشا و تفرج سیر میکند. (ناظم الاطباء). سیاح. (زمخشری). کثیرالسیر. (اقرب الموارد) : ستاره گفت منم پیک عزت از دراو از آن به مشرق و مغرب همیشه سیارم. خاقانی. همچو پرگاری از دو رنگی حال یک قدم ثابت و دگر سیار. خاقانی. عارفان صائب ز سعد و نحس انجم فارغند صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند. صائب. ، کوکبی که بر گرد آفتاب و یا کوکب دیگر میگردد. ضد ثابت. (ناظم الاطباء) : از تیغ به بالا بکند موی بدو نیم وز چرخ به نیزه بکند کوکب سیار. منوچهری. عزیز آن کس باشد که کردگار جهان کند عزیزش بی سیر کوکب سیار. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279). به مجلس اندر رویش بلند خورشید است به معرکه اندر تیرش ستاره سیار است. مسعودسعد. روی دیوان ترک روی نهی شب تاری چو کوکب سیار. مسعودسعد. کواکب را ز ثابت تا به سیار دقایق با درج پیموده مقدار. نظامی. ، جماعت مسافر، کاروان. (ناظم الاطباء)
هر جرم آسمانی که در مداری بیضی شکل می چرخد، از خود روشنایی ندارند و از ستارۀ خود کسب نور می کند، سیاراتی که به دور خورشید می گردند به ترتیب فاصلۀ از خورشید عبارتند از عطارد یا تیر، زهره یا ناهید، زمین، مریخ یا بهرام، مشتری یا برجیس، زحل یا کیوان، اورانوس، نپتون و پلوتون، سیار، کاروان، قافله
هر جرم آسمانی که در مداری بیضی شکل می چرخد، از خود روشنایی ندارند و از ستارۀ خود کسب نور می کند، سیاراتی که به دور خورشید می گردند به ترتیب فاصلۀ از خورشید عبارتند از عطارد یا تیر، زهره یا ناهید، زمین، مریخ یا بهرام، مشتری یا برجیس، زحل یا کیوان، اورانوس، نپتون و پلوتون، سَیار، کاروان، قافله
قافله. کاروان. (آنندراج) (غیاث). قافله. (از منتهی الارب). کاروان. (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی 60) : یوسفی را که ز سیاره بصد جان بخرند بی محاباش بزندان مدر بازدهید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 165). لب تشنگان جان را سیارۀ حیاتی بل یوسفان دل را از چاه غم نجاتی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 690). ، ستاره که بحرکت خودمتحرک باشد و آن هفت اند: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری و زحل. (آنندراج) (از غیاث اللغات). ستارگان هفتگانه که عبارت است از زحل، مشتری، مریخ، شمس، زهره، عطارد و قمر که سیارات نامند و اسامی آنها جمعاً در این بیت است: هفت کوکب که هست عالم را گاه از ایشان نظام و گاه خلل قمر است وعطارد و زهره شمس و مریخ و مشتری و زحل. ؟ (از کشاف اصطلاحات الفنون). عالم چو یکی رونده دریا سیاره سفینه طبع لنگر. ناصرخسرو. تا کوکب سیاره هفت باشد یا گیتی ارکان چهار دارد. مسعودسعد. پی سپر جرعۀ میخوارگان دستخوش بازی سیارگان. نظامی. تو چون سیاره می شو میل در میل من آیم گر توانم خود بتعجیل. نظامی. چو سیاره دوید از هر طرف شاه تو گفتی در حجاب ابر شد ماه. نظامی. ای خداوند هفت سیاره پادشاهی فرست خونخواره. کمال الدین اسماعیل. گر تاختن بلشکر سیاره آورد از هم بیوفتند ثریا و فرقدان. سعدی. - از پشت سیاره زین فروکردن، شب به آخر رسیدن و صبح دمیدن. در مؤیدالفضلا به معنی کوتاه شدن شب. (آنندراج)
قافله. کاروان. (آنندراج) (غیاث). قافله. (از منتهی الارب). کاروان. (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی 60) : یوسفی را که ز سیاره بصد جان بخرند بی محاباش بزندان مدر بازدهید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 165). لب تشنگان جان را سیارۀ حیاتی بل یوسفان دل را از چاه غم نجاتی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 690). ، ستاره که بحرکت خودمتحرک باشد و آن هفت اند: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری و زحل. (آنندراج) (از غیاث اللغات). ستارگان هفتگانه که عبارت است از زحل، مشتری، مریخ، شمس، زهره، عطارد و قمر که سیارات نامند و اسامی آنها جمعاً در این بیت است: هفت کوکب که هست عالم را گاه از ایشان نظام و گاه خلل قمر است وعطارد و زهره شمس و مریخ و مشتری و زحل. ؟ (از کشاف اصطلاحات الفنون). عالم چو یکی رونده دریا سیاره سفینه طبع لنگر. ناصرخسرو. تا کوکب سیاره هفت باشد یا گیتی ارکان چهار دارد. مسعودسعد. پی سپر جرعۀ میخوارگان دستخوش بازی سیارگان. نظامی. تو چون سیاره می شو میل در میل من آیم گر توانم خود بتعجیل. نظامی. چو سیاره دوید از هر طرف شاه تو گفتی در حجاب ابر شد ماه. نظامی. ای خداوند هفت سیاره پادشاهی فرست خونخواره. کمال الدین اسماعیل. گر تاختن بلشکر سیاره آورد از هم بیوفتند ثریا و فرقدان. سعدی. - از پشت سیاره زین فروکردن، شب به آخر رسیدن و صبح دمیدن. در مؤیدالفضلا به معنی کوتاه شدن شب. (آنندراج)
شیخ ابوالعباس بن القاسم بن المهدی السیاری رحمه الله تعالی. دخترزادۀ احمد سیار است و از اهل مرو و شاگرد ابوبکر واسطی است و عالم به حقایق احوال و فقیه وحدیث بسیار داشت. و از برکات صحبت واسطی بدرجه ای رسید که امام صنفی از متصوفه شد. قبر وی در مرو است و مردم برای حاجت بدانجا شدندی و کفایت مهمات طلبیدندی. (از طرایق الحقائق معصوم علیشاه چ محجوب ص 522)
شیخ ابوالعباس بن القاسم بن المهدی السیاری رحمه الله تعالی. دخترزادۀ احمد سیار است و از اهل مرو و شاگرد ابوبکر واسطی است و عالم به حقایق احوال و فقیه وحدیث بسیار داشت. و از برکات صحبت واسطی بدرجه ای رسید که امام صنفی از متصوفه شد. قبر وی در مرو است و مردم برای حاجت بدانجا شدندی و کفایت مهمات طلبیدندی. (از طرایق الحقائق معصوم علیشاه چ محجوب ص 522)