زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد وِردان، واروک، واژو، بالو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، اشکوهه، هکهک
سِکسِکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زَغَنگ، هُکچه، سَچُک، هُکَک، فُواق، اِسکِرَک، اُشکوهه، هُکهُک
دهی است از دهستان شادلی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 100 تن سکنه است. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است و ساکنین از طایفۀ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان شادلی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 100 تن سکنه است. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است و ساکنین از طایفۀ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دختر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دخت. (منتهی الارب) ، آنچه دراز شود از گوشت پشت و عصب آن. یا گوشت پاره است یا پیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ماهی دراز. (منتهی الارب) (آنندراج). یک نوعی ماهی دراز. (ناظم الاطباء) ، پلیته که پنبه و پشم غاژ کرده در وی پیچند و ریسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دختر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دخت. (منتهی الارب) ، آنچه دراز شود از گوشت پشت و عصب آن. یا گوشت پاره است یا پیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ماهی دراز. (منتهی الارب) (آنندراج). یک نوعی ماهی دراز. (ناظم الاطباء) ، پلیته که پنبه و پشم غاژ کرده در وی پیچند و ریسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
سرگین سگ. (آنندراج) (جهانگیری) (برهان). فضلۀ سگ. (رشیدی). و این مخفف سگ گاله است یعنی فضلۀ سگ و انداختۀ سگ. (رشیدی) : یکی بدید به گوه افتاده مسواکش ربود تا بردش بازجای و باز کده یکی بگفت که مسواک خواجه گنده شده ست که این سگاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی ص 447). برداشتم نقاب و نگه کردم اندر او ماننده بود راست به بدبو سگاله ای. ادیب صابر. برای ریش خصمت میکند راست زمانه مرهم خوب از سگاله. شمس فخری
سرگین سگ. (آنندراج) (جهانگیری) (برهان). فضلۀ سگ. (رشیدی). و این مخفف سگ گاله است یعنی فضلۀ سگ و انداختۀ سگ. (رشیدی) : یکی بدید به گوه افتاده مسواکش ربود تا بردش بازجای و باز کده یکی بگفت که مسواک خواجه گنده شده ست که این سگاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی ص 447). برداشتم نقاب و نگه کردم اندر او ماننده بود راست به بدبو سگاله ای. ادیب صابر. برای ریش خصمت میکند راست زمانه مرهم خوب از سگاله. شمس فخری
جستن گلو باشد و به عربی فواق گویندش. (برهان). فواق. (آنندراج) (رشیدی). فواق و آن را هکک و هکجه خوانند. (جهانگیری). سکسکه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
جَستن گلو باشد و به عربی فواق گویندش. (برهان). فواق. (آنندراج) (رشیدی). فواق و آن را هکک و هکجه خوانند. (جهانگیری). سِکسِکَه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
مطلق گله و رمه را گویند از اسبان، آهوان، گوسفندان و امثال آنها. (برهان). فسیله است که گلۀ گاو، گوسپند، اسب و آهو باشد. (آنندراج). شمس فخری فسیله را به معنی گله اسب وسیله را به معنی گله گاو گفته. (از فرهنگ رشیدی). قیاس شود بافسیله. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : به باغ اندر کنون مردم نبرد مجلس از مجلس به راغ اندر کنون آهو نبرد سیله از سیله. فرخی
مطلق گله و رمه را گویند از اسبان، آهوان، گوسفندان و امثال آنها. (برهان). فسیله است که گلۀ گاو، گوسپند، اسب و آهو باشد. (آنندراج). شمس فخری فسیله را به معنی گله اسب وسیله را به معنی گله گاو گفته. (از فرهنگ رشیدی). قیاس شود بافسیله. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : به باغ اندر کنون مردم نبرد مجلس از مجلس به راغ اندر کنون آهو نبرد سیله از سیله. فرخی
مونث سایل، سپیدی پیشانی و قصبه بینی که باعتدال باشد، یا نفس سایله. خون جهنده. یا صاحب نفس سایله. جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای وی بجهد حشرات ماهیها
مونث سایل، سپیدی پیشانی و قصبه بینی که باعتدال باشد، یا نفس سایله. خون جهنده. یا صاحب نفس سایله. جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای وی بجهد حشرات ماهیها