جدول جو
جدول جو

معنی سگست - جستجوی لغت در جدول جو

سگست
(قَ زِرِهْ زَ دَ)
انقطاع و بی سگست به معنی بی انقطاع. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سست
تصویر سست
فاقد استحکام لازم، بی دوام مثلاً دیوار سست، ضعیف، ناتوان، مقابل سخت، نرم و ملایم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اگست
تصویر اگست
سهیل، ستاره ای در صورت فلکی سفینه که پس از شعرای یمانی درخشان ترین ستارگان است و در خاورمیانه در شب های آخر تابستان دیده می شود، سهیل یمن، سهیل یمان، پرک، اگست. قدما گمان می کردند سرخی و خوش رنگی سیب و همچنین خوشبویی ادیم از اثر تابش سهیل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گست
تصویر گست
زشت، قبیح، نازیبا، برای مثال دلبرا دو رخ تو بس خوب است / از چه با یار کار گست کنی (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپست
تصویر سپست
بویناک، بوگرفته، بدبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپست
تصویر سپست
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سبیس، اسپست، آسپست، اسپرس
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گِ)
پهلوی ’سگستان’ شهرستانهای ایرانشهر مرکب از ’سکا’ (نام قومی باستانی + ستان پسوند مکان) در زبانهای باستانی تیره انبوهی از آریاییان میانۀ ایران و اروپا سکونت داشته اند و همیشه بتاخت و تاراج و کشتار می پرداخته اند نام این قوم در کتیبه بهستان (بیستون) ’سکا’ یاد شده و یونانیان این مردم را ’اسکیث’ می نامیدند و همین نام است که در زبان فرانسوی ’سیت’ خوانده میشود. (مقالات کسروی ج 1 ص 179- 180). مقارن سلطنت فرهاد دوم اشکانی (136- 128 قبل از میلاد) و اردوان دوم (127- 124 قبل از میلاد) بر اثر هجوم ’یوشه چیان’ (طایفه ای از مغول) بممالک متمدن، مردم اطراف سیحون و حتی جیحون از ساکن خود کنده شدند و درصدد اراضی تازه برآمدند ازجمله ’سکه ها’ دولت یونانی باختر (بلخ) را منقرض کردند و بطرف جنوب راندند. سکه ها در زرنگ (درنجیانا) یونانیان مستقر شدند و از این زمان زرنگ با نام سگستان (= سجستان، سکزستان، سیستان) معروف شد و نسبت بدان سگزی و معرب آن سجزی است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). زابلستان است که سیستان باشد معرب آن سجستان بود. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِگِ)
میوه ای شبیه به آلو. (ناظم الاطباء). نام میوه ای است که به مقدار آلو شود و در درون او شیرۀ لزج بیمزه باشد و آن را در دواها بکار برند و سپستان نیز گویند. (جهانگیری). رجوع به سپستان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
چارپایی (اسب، استر، خر) که هر دو زانویش از یکدیگر جدا و دور باشد و مهره های زانویش نزدیک بهم و پیوسته چنانکه بهنگام راه رفتن برهم ساید دستهای وی را سگدست گویند. (فرهنگ فارسی معین) ، میلۀ فلزی و بسیار محکم که رابط بین فرمان اتومبیل و چرخها است بدین ترتیب که وقتی میل فرمان میگردد بوسیلۀ چرخ دنده ای اهرم فرمان بحرکت درمی آید. اهرم فرمان حرکت را بوسیلۀ میل سگدست به سگدست منتقل میکند و سگدست نیز مستقیماً چرخ را به راست یا چپ منحرف مینماید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ / سَ پِ)
مخفف اسپست، و آن گیاهی باشد بغایت نرم و املس که چاروا را خوردن آن فربه سازد و بعربی فصفصه و بترکی یونجه خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که تنه ندارد و بتازیش رطبهخوانند و آن را چاروا خورند مانند خوید. (شرفنامه). هر گیاه فربه کننده ستور خصوصاً یونجه. (ناظم الاطباء) : غلیل، سپست کوفته بجهت ستور. (منتهی الارب). جفافه، ریزه های کاه و سپست. (منتهی الارب) :
از لشکرشان جدا نماندم
تا بود چو کاهشان سپستم.
ناصرخسرو.
سنبل و سوسن کجا آید پدید از روضه ای
کاندر او تخم سپست و سیر و سیسنبر برند.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو کَ دَ)
گسستن. بریدن. قطع شدن:
چونکه از امرودبن میوه سگست
گشت اندر عهد و نذر خویش سست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
چارپایی (اسب استر خر) که هر دو زانویش از یکدیگر جدا و دور مانده باشد و مهره های زانویش نزدیک و به هم پیوسته چنانکه بهنگام راه رفتن بر هم ساید دستهای وی را سگدست گویند، میله ای فلزی و محکم که رابط بین فرمان می گردد به وسیله چرخ دنده یی اهرم فرمان به حرکت می آید اهرم فرمان حرکت را به وسیله میل سگدست منتقل میکند و سگدست نیز مستقیما چرخ را به راست یا چپ منحرف می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپست
تصویر سپست
یونجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سست
تصویر سست
نرم و ملایم، نازک، ناتوان، ضعیف، کم زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگستن
تصویر سگستن
گسستن، بریدن، قطع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گست
تصویر گست
زشت و قبیح و نا زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگدست
تصویر سگدست
((~. دَ))
میله ای فلزی که حرکت را از فرمان به چرخ ها منتقل می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپست
تصویر سپست
((س پِ))
یونجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سست
تصویر سست
((سُ))
بی دوام، پایدار، ضعیف ناتوان، نرم، ملایم، تنبل، بی معنی، آهسته، کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گست
تصویر گست
((گَ))
زشت، قبیح، نازیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسست
تصویر گسست
فصل، انقطاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سست
تصویر سست
بی حال، بی رمق، کاهل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سست
تصویر سست
Flabby, Flimsy, Lax
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سست
تصویر سست
flasque, fragile, laxiste
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سست
تصویر سست
дряблый , хрупкий , слабый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سست
تصویر سست
schlaff, schwach, locker
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سست
تصویر سست
в'ялий , крихкий , слабкий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سست
تصویر سست
zwiotczały, słaby, luźny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سست
تصویر سست
松弛的 , 脆弱的 , 松懈的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سست
تصویر سست
flácido, frágil, frouxo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سست
تصویر سست
flaccido, fragile, lassista
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سست
تصویر سست
flácido, endeble, laxo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سست
تصویر سست
slap, zwak, los
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سست
تصویر سست
ढीला , कमजोर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سست
تصویر سست
lembek, rapuh, longgar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی