جدول جو
جدول جو

معنی سگدلی - جستجوی لغت در جدول جو

سگدلی
(سَ دِ)
سخت دلی. بددلی:
با همه سگدلی شکار منند
گوسفندان کشت زار منند.
نظامی.
، سگی. درندگی:
گر سگی خود بود مرقع پوش
سگدلی را کجا کند فرموش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ دِ)
تیره ای از ایل آقاجری کوه گیلویه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
سندل. شهری به هند:
بمردی جهان را گرفته بدست
ورا سندلی بود جای نشست.
فردوسی.
همی خواست فرزانۀ گو که گو
بود شاه و در سندلی پیشرو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ)
بی رحمی. سخت دلی. (ناظم الاطباء). قساوت. دل سختی. بی رحمی:
ای پسر نیز مرا سنگدل و تند مخوان
تندی و سنگدلی پیشۀ توست ای دل و جان.
فرخی.
شیرین سخنم دید و بدان چرب زبانی
زآن سنگدلی پارگکی نرم تر آمد.
سوزنی.
چرا همی شکنی جان من ز سنگدلی
دل ضعیف که باشد بنازکی چو زجاج.
حافظ.
آنکو ترا بسنگدلی کرد رهنمون
ای کاشکی که پاش بسنگی برآمدی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ)
دهی است از دهستان باغ ملک. دارای 340 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام قبه ای بقصر احمد نصرالدوله بن مروان دوستک در میافارقین که بر سه پایه برآورده بودند، و این لفظ پارسی است بمعنی سه قائمه و مدفن نصرالدوله بدان قبه است. (از ابن خلکان از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ دِلْ لا)
سدله. فارسی معرب. کأنه ثلثه بیوت فی بیت واحد. (منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از پارسی، خانه ای که دارای سه اطاق باشد. (ناظم الاطباء). معرب سه دله. (تاج العروس) (المعرب جوالیقی صص 187- 188)
لغت نامه دهخدا
کرسی را گویند که کفش و پای افزار بر بالای آن گذارند، چهار پایه پشتی دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگدلی
تصویر سنگدلی
سخت دلی بیرحمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدلی
تصویر سدلی
پارسی تازی گشته سه دله سه گتک (اتاق) در یک خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگدل
تصویر سگدل
درنده، سنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگدل
تصویر سگدل
((سَ دِ))
سخت دل، آزار کننده، موذی
فرهنگ فارسی معین