جدول جو
جدول جو

معنی سگالشگر - جستجوی لغت در جدول جو

سگالشگر
شور کننده، مشورت کننده، مشورت خواهنده
تصویری از سگالشگر
تصویر سگالشگر
فرهنگ فارسی عمید
سگالشگر(سِ لِ گَ)
مشورت خواهنده و مشورت دهنده. (از آنندراج) ، اندیشنده
لغت نامه دهخدا
سگالشگر
مشورت خواهنده و مشورت شونده
تصویری از سگالشگر
تصویر سگالشگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفالگر
تصویر سفالگر
کسی که ظرف های سفالی می سازد، سفال ساز، کوزه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغالشگر
تصویر آغالشگر
تحریک کننده، فتنه انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالشگر
تصویر مالشگر
دلاک، مشت و مالچی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستایشگر
تصویر ستایشگر
کسی که دیگری را بستاید، ستایش کننده، ستاینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
کسی که از روی کبر و غرور و نخوت می خرامد، جنگجو، مبارز، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگالش
تصویر سگالش
چاره جویی، مشورت، رایزنی، اندیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگالشگری
تصویر سگالشگری
شور، مشورت، رایزنی، برای مثال سپهدار چین از سر هوش و رای / سگا لشگری کرد با رهنمای (نظامی۵ - ۹۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(سِ لِ)
فکر و اندیشه. (غیاث). اندیشمندی. (شرفنامه). فکر و اندیشه نمودن. (برهان) :
ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان
از من دل و سگالش و از تو تن و زبان.
رودکی.
سگالش بباید به هر کار جست
سخن بی سگالش نیاید درست.
ابوشکور بلخی.
بشب رویی سگالشهای اعدا
کلام اللیل یمحوه النهار است.
ادیب صابر.
زآن بزرگی که در سگالش اوست
چار گوهر چهار بالش اوست.
نظامی.
، دشمنی و خصومت کردن. (برهان) :
کس بند خدایی بسگالش نگشاید
با بند خدایی مچخ و بیهده مسگال.
ناصرخسرو.
سگالش خصمان در پرده کارگر تو آید. (مرزبان نامه).
تا پدید آید سگالشهای او
بعد از آن برماست مالشهای او.
مولوی.
، سخن بدگفتن. (برهان) ، مشوره. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سِ یِ گَ)
آنکه کسی را بستاید. (آنندراج). مادح:
سخنوران و ستایشگران گیتی را
همی نگردد جز بر مدیح خواجه زبان.
فرخی.
گمان برم که من اندر زمین همان شجرم
شجر که دید ثناگستر و ستایشگر.
فرخی.
همه خوبی ّ و نکویی بود او را ز خدای
وین رهی را که ستایشگر وخنیاگر اوست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(سَ یِ گَ)
رامشگر
لغت نامه دهخدا
(سِ لِگَ)
اندیشه مند. اندیشه کننده:
سکالش گری کو نصحیت شنید
در چاره را در کف آرد کلید.
نظامی (شرفنامه ص 174).
سکالش گریهای خاطرپسند
که از رهروان بازدارد گزند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِلِ گَ)
مشورت و رأی زدن:
سپهدار چین از سر هوش و رای
سگالشگری کرد با رهنمای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
دلاک و مشتمالچی. (ناظم الاطباء). مشت و مال دهنده. (گنجینۀ گنجوی). آنکه برای رفع خستگی و جز آن بدن اشخاص را مالش دهد:
بتی کان همه مالش و تاب یافت
به مالشگر آسایش و خواب یافت.
نظامی (از گنجینۀ گنجوی).
، کیسه کش و آنکه در حمام بدن را کیسه می کشد و پاک می کند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با زنان ملاعبه کند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مالشگری شود
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ گَ)
سبوساز. (آنندراج). فخار
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
شخصی را گویند که خرامان و از روی ناز و عجب و تکبر براه رود. (برهان) (ناظم الاطباء). خرامنده. (انجمن آرا) (آنندراج) ، مبارز و دلاور و جنگ جوی را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). مبارز و دلاور. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی که خرامان بجنگ رود. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزطلب. هماوردطلب. رزم جوی:
ز گرز گرانسنگ چالشگران
شده ماهی و گاو را سر گران.
نظامی.
، و بمعنی حریص و طماع هم آمده است. (برهان) ، شخص کثیرالجماع. (انجمن آرا) (آنندراج). حریص در جماع و مباشرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
محرّض، مفتّن
لغت نامه دهخدا
تصویری از سگالش
تصویر سگالش
اندیشه فکر، اندیشه بد فکر بد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در حمان بدن اشخاص را مالش دهد دلاک: بتی کان همه مالش و تاب یافت به مالشگر آسایش و خواب یافت. (نظامی. گنجینه گنجوی 139)، آنکه با زنان ملاعبه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفالگر
تصویر سفالگر
کسی که ظروف سفالین سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستایشگر
تصویر ستایشگر
آنکه کسی را بستاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغالشگر
تصویر آغالشگر
تحریک کننده محرض، مفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
((~. گَ))
کسی که از روی کبر و غرور می خرامد، جنگجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفالگر
تصویر سفالگر
((سُ گَ))
کسی که ظروف سفالین سازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سگالش
تصویر سگالش
((س لِ))
اندیشه کردن، چاره جویی، اندیشه بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
مبارز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سگالش
تصویر سگالش
تبادل آرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستایشگر
تصویر ستایشگر
مداح
فرهنگ واژه فارسی سره
اسم آفرین گو، ثناخوان، ستاینده، مداح، مدح خوان، مدح گستر، مدح گوی، منقبت خوان
متضاد: نکوهش گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جنگ جو، رزم آور، رزم جو، ستیزه جو، مبارز، مبارزطلب، حشری، شهوت ران، نخوت خرام، نازخرام، خرامان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرامش طلب، آشتی خواه، صلحجو
متضاد: جنگ طلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفال ساز، کوزه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندیشه، فکر، چاره جویی، اندیشه بد کردن، پنداشتن، خصومت ورزیدن، دشمنی کردن، چاره جویی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد