فکر و اندیشه. (غیاث). اندیشمندی. (شرفنامه). فکر و اندیشه نمودن. (برهان) : ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان از من دل و سگالش و از تو تن و زبان. رودکی. سگالش بباید به هر کار جست سخن بی سگالش نیاید درست. ابوشکور بلخی. بشب رویی سگالشهای اعدا کلام اللیل یمحوه النهار است. ادیب صابر. زآن بزرگی که در سگالش اوست چار گوهر چهار بالش اوست. نظامی. ، دشمنی و خصومت کردن. (برهان) : کس بند خدایی بسگالش نگشاید با بند خدایی مچخ و بیهده مسگال. ناصرخسرو. سگالش خصمان در پرده کارگر تو آید. (مرزبان نامه). تا پدید آید سگالشهای او بعد از آن برماست مالشهای او. مولوی. ، سخن بدگفتن. (برهان) ، مشوره. (غیاث)
فکر و اندیشه. (غیاث). اندیشمندی. (شرفنامه). فکر و اندیشه نمودن. (برهان) : ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان از من دل و سگالش و از تو تن و زبان. رودکی. سگالش بباید به هر کار جست سخن بی سگالش نیاید درست. ابوشکور بلخی. بشب رویی سگالشهای اعدا کلام اللیل یمحوه النهار است. ادیب صابر. زآن بزرگی که در سگالش اوست چار گوهر چهار بالش اوست. نظامی. ، دشمنی و خصومت کردن. (برهان) : کس بند خدایی بسگالش نگشاید با بند خدایی مچخ و بیهده مسگال. ناصرخسرو. سگالش خصمان در پرده کارگر تو آید. (مرزبان نامه). تا پدید آید سگالشهای او بعد از آن برماست مالشهای او. مولوی. ، سخن بدگفتن. (برهان) ، مشوره. (غیاث)
آنکه کسی را بستاید. (آنندراج). مادح: سخنوران و ستایشگران گیتی را همی نگردد جز بر مدیح خواجه زبان. فرخی. گمان برم که من اندر زمین همان شجرم شجر که دید ثناگستر و ستایشگر. فرخی. همه خوبی ّ و نکویی بود او را ز خدای وین رهی را که ستایشگر وخنیاگر اوست. فرخی
آنکه کسی را بستاید. (آنندراج). مادح: سخنوران و ستایشگران گیتی را همی نگردد جز بر مدیح خواجه زبان. فرخی. گمان برم که من اندر زمین همان شجرم شجر که دید ثناگستر و ستایشگر. فرخی. همه خوبی ّ و نکویی بود او را ز خدای وین رهی را که ستایشگر وخنیاگر اوست. فرخی
اندیشه مند. اندیشه کننده: سکالش گری کو نصحیت شنید در چاره را در کف آرد کلید. نظامی (شرفنامه ص 174). سکالش گریهای خاطرپسند که از رهروان بازدارد گزند. نظامی
اندیشه مند. اندیشه کننده: سکالش گری کو نصحیت شنید در چاره را در کف آرد کلید. نظامی (شرفنامه ص 174). سکالش گریهای خاطرپسند که از رهروان بازدارد گزند. نظامی
دلاک و مشتمالچی. (ناظم الاطباء). مشت و مال دهنده. (گنجینۀ گنجوی). آنکه برای رفع خستگی و جز آن بدن اشخاص را مالش دهد: بتی کان همه مالش و تاب یافت به مالشگر آسایش و خواب یافت. نظامی (از گنجینۀ گنجوی). ، کیسه کش و آنکه در حمام بدن را کیسه می کشد و پاک می کند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با زنان ملاعبه کند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مالشگری شود
دلاک و مشتمالچی. (ناظم الاطباء). مشت و مال دهنده. (گنجینۀ گنجوی). آنکه برای رفع خستگی و جز آن بدن اشخاص را مالش دهد: بتی کان همه مالش و تاب یافت به مالشگر آسایش و خواب یافت. نظامی (از گنجینۀ گنجوی). ، کیسه کش و آنکه در حمام بدن را کیسه می کشد و پاک می کند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با زنان ملاعبه کند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مالشگری شود
شخصی را گویند که خرامان و از روی ناز و عجب و تکبر براه رود. (برهان) (ناظم الاطباء). خرامنده. (انجمن آرا) (آنندراج) ، مبارز و دلاور و جنگ جوی را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). مبارز و دلاور. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی که خرامان بجنگ رود. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزطلب. هماوردطلب. رزم جوی: ز گرز گرانسنگ چالشگران شده ماهی و گاو را سر گران. نظامی. ، و بمعنی حریص و طماع هم آمده است. (برهان) ، شخص کثیرالجماع. (انجمن آرا) (آنندراج). حریص در جماع و مباشرت. (ناظم الاطباء)
شخصی را گویند که خرامان و از روی ناز و عجب و تکبر براه رود. (برهان) (ناظم الاطباء). خرامنده. (انجمن آرا) (آنندراج) ، مبارز و دلاور و جنگ جوی را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). مبارز و دلاور. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی که خرامان بجنگ رود. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزطلب. هماوردطلب. رزم جوی: ز گرز گرانسنگ چالشگران شده ماهی و گاو را سر گران. نظامی. ، و بمعنی حریص و طماع هم آمده است. (برهان) ، شخص کثیرالجماع. (انجمن آرا) (آنندراج). حریص در جماع و مباشرت. (ناظم الاطباء)