آنکه کسی را بستاید. (آنندراج). مادح: سخنوران و ستایشگران گیتی را همی نگردد جز بر مدیح خواجه زبان. فرخی. گمان برم که من اندر زمین همان شجرم شجر که دید ثناگستر و ستایشگر. فرخی. همه خوبی ّ و نکویی بود او را ز خدای وین رهی را که ستایشگر وخنیاگر اوست. فرخی
حمد و عبادت و دعا. (ناظم الاطباء). عمل ستایشگر: چو آمد بنزدش زمین بوسه داد ستایشگری را زبان برگشاد. فردوسی. ای آنکه در ایام ستایشگری تو صوفی شمرَد عیب نگهبانی دم را. عرفی (از آنندراج). رجوع به ستایشگر شود