پیش سینۀ شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیش بند رحل یا رسن که بر سینه بند شتر بسته پیش آورده و پس سپل پنجم برند و محکم کنند تا سینه بدان از جای نرود. (منتهی الارب) (آنندراج)
پیش سینۀ شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیش بند رحل یا رسن که بر سینه بند شتر بسته پیش آورده و پس سپل پنجم برند و محکم کنند تا سینه بدان از جای نرود. (منتهی الارب) (آنندراج)
شمشیرگر. شمشیرزن. (ناظم الاطباء). شمشیرزن. (غیاث اللغات). شمشیردار. (دهار) (مهذب الاسماء). شمشیرگر. صاحب تیغ. (منتهی الارب) ، شمشیرفروش. (مهذب الاسماء) ، قاتل. جلاد. خونریز. (غیاث) (آنندراج). دژخیم. میرغضب: و بودلف با شلواری و چشم بسته آنجا بنشانده و سیاف شمشیر برهنه بدست ایستاده و افشین با بودلف در مناظره و سیاف منتظر که بگوید ده تا سرش بیندازد. چون چشم افشین بر من افتاد سخت از جای بشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). و حدیثی پیوستم تا وی را بدان مشغول کنم از پی آنکه مبادا که سیاف را گوید شمشیر بران. (تاریخ بیهقی). پس سیاف را اشارت کرد که او را بیرون برو هلاک کن. (سندبادنامه ص 78). سیافی درمعرکه بمقصد او حمله آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). سیاف مجره رنگ شمشیر انداخته بر قلادۀ شیر. نظامی
شمشیرگر. شمشیرزن. (ناظم الاطباء). شمشیرزن. (غیاث اللغات). شمشیردار. (دهار) (مهذب الاسماء). شمشیرگر. صاحب تیغ. (منتهی الارب) ، شمشیرفروش. (مهذب الاسماء) ، قاتل. جلاد. خونریز. (غیاث) (آنندراج). دژخیم. میرغضب: و بودلف با شلواری و چشم بسته آنجا بنشانده و سیاف شمشیر برهنه بدست ایستاده و افشین با بودلف در مناظره و سیاف منتظر که بگوید ده تا سرش بیندازد. چون چشم افشین بر من افتاد سخت از جای بشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). و حدیثی پیوستم تا وی را بدان مشغول کنم از پی آنکه مبادا که سیاف را گوید شمشیر بران. (تاریخ بیهقی). پس سیاف را اشارت کرد که او را بیرون برو هلاک کن. (سندبادنامه ص 78). سیافی درمعرکه بمقصد او حمله آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). سیاف مجره رنگ شمشیر انداخته بر قلادۀ شیر. نظامی
آنچه بر اطراف جامه دوزند. (آنندراج) (غیاث). پروز. (صحاح الفرس). کرانۀ جامه. (ناظم الاطباء) : جسم رخت است جواهر عرض آن الوان ستر آن جمله محیط است و سجاف است مدار. نظام قاری (دیوان ص 12). سجاف دامنش چاک دل چاک گریبانش شکاف کنج افلاک. حکیم زلالی (از آنندراج) کرانه و جانب پرده، پرده. (منتهی الارب). پرده و ستر. پرده و حجاب. (ناظم الاطباء). پوشش. لحاف: کی توان حق گفت جز زیرلحاف با چو تو خشم آور آتش سجاف. مولوی. هم عرق کرده ز بسیاری لحاف سر ببسته رو کشیده درسجاف. مثنوی. رجوع به سجف شود
آنچه بر اطراف جامه دوزند. (آنندراج) (غیاث). پروز. (صحاح الفرس). کرانۀ جامه. (ناظم الاطباء) : جسم رخت است جواهر عرض آن الوان ستر آن جمله محیط است و سجاف است مدار. نظام قاری (دیوان ص 12). سجاف دامنش چاک دل چاک گریبانش شکاف کنج افلاک. حکیم زلالی (از آنندراج) کرانه و جانب پرده، پرده. (منتهی الارب). پرده و ستر. پرده و حجاب. (ناظم الاطباء). پوشش. لحاف: کی توان حق گفت جز زیرلحاف با چو تو خشم آور آتش سجاف. مولوی. هم عرق کرده ز بسیاری لحاف سر ببسته رو کشیده درسجاف. مثنوی. رجوع به سجف شود