جدول جو
جدول جو

معنی سکوره - جستجوی لغت در جدول جو

سکوره
سکره، ظرفی که در آن خوردنی بریزند، کاسه یا پیاله سفالی، کاسه، پیاله
تصویری از سکوره
تصویر سکوره
فرهنگ فارسی عمید
سکوره
(سُ رَ / رِ)
سکره که کاسۀ گلی باشد. (برهان) (آنندراج). سکرجه. (مهذب الاسماء). پیمانۀ سفالین:
ز کعبتین شب و روز در سکورۀ چرخ
چو تاج نرگس نقش مقاصدش شش بار.
کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری).
ز نیش کلک تو گشته نیوش مالامال
سکوره های معانی چو خرۀ زنبور.
نجیب الدین جرفادقانی.
سکوره ای است ز پیروزه گر قیاس کنی
بخوان همت او صحن گنبد خضرا.
رضی الدین باباقزوینی
لغت نامه دهخدا
سکوره
کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
تصویری از سکوره
تصویر سکوره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوره
تصویر سوره
سورت، هر یک از قسمت های صد و چهارده گانۀ قران که خود شامل چند آیه است، کنایه از سورۀ توحید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوره
تصویر کوره
آتشدان، جای افروختن آتش، جای گداختن شیشه یا آهن، جای پختن سفال یا آجر و گچ، پزاوه، داش
خرد، کوچک، ناچیز مثلاً ده کوره
ناحیه، شهرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکره
تصویر سکره
ظرفی که در آن خوردنی بریزند، کاسه یا پیاله سفالی، کاسه، پیاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبوره
تصویر سبوره
هیز، مخنث، پشت پایی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رَ / رِ)
حیز و مخنث و پشت پایی باشد. (برهان). هیز و مخنث. مرادف سابوره. (رشیدی) (آنندراج). ملوطو مخنث و حیز. (ناظم الاطباء). رجوع به صبوره شود
لغت نامه دهخدا
(مِ وَ رَ)
دستار. (منتهی الارب). عمامه و دستار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذُ رَ)
جمع واژۀ ذکر. شرمهای مردان. (آنندراج) ، جمع واژۀ ذکر. نران. نرینگان. ذکور. ذکار. ذکاره. ذکران. ذکره، طائفۀ مردان. خیل مردان، ذکورهالطیب، و ذکارهالطیب، بوی خوش بی رنگ. عطری که در آن رنگ نباشد، تا مردان نیز بکار بردن توانند. خوشبوی که جامه رنگین نکند، چون عود و کافور و عنبر و مشک و غالیه و ذریره، مقابل مؤنّث طیب، مانند خلوق و زعفران
لغت نامه دهخدا
(سِنْ نَ رَ)
گربۀ ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
سمور:
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره بنزد او گستاخ.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کور حقیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کور معهود: شیطان کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هر چیز خرد و دقیق و کوچک. (ناظم الاطباء). سخت خرد. سخت ناچیز: ده کوره ستاره کوره. نخودچی کوره. (نخودچی سخت و ریز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَبْ بو رَ)
تخته ای است که بر آن وقت حساب و مانند آن نویسند و چون مستغنی شوند از آن محو سازند آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). تختۀ سیاه مدارس
لغت نامه دهخدا
به نقل حدودالعالم از مسکوکاتی بوده است که در سلابور از شهرهای هندوستان رایج بوده است. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 70)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
کادی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کادی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو رَ / رِ)
زمینی را گویند که آن را سیلاب کنده باشد و بدان سبب گودها در آن بهم رسیده و پر گل و لای باشد. (برهان). زمینی که سیلاب آن را کنده و پست و بلند گشته و پر گل و لای باشد. (ناظم الاطباء). سیلاب کنده و زمین گوشده و گل در او مانده. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد زین آب کند و کوره و حر.
عنصری.
، سیلاب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، صدف و کرم که سیل آورده باشد، نام گروهی از مردمان هند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ / رِ)
اسکره. رجوع به اسکره شود، اسکی بابا (قضای...) قضائی است در سنجاق قرق کلیسا از ولایت ادرنه از طرف شمال یا خود قضای قرق کلیسا و از سوی مشرق با قضای لوله برغوس و از جانب جنوب بسنجاق کلیبولی و از جهت مغرب بسنجاق ادرنه محدود و محاط میباشد و پنج ناحیۀ موسوم به مرکز، قره خلیل، چنکرلی، بیکارحصار و قوزجغاز و 33 قریه دارد و اراضی آن از جلگه های زیبا و باصفا تشکیل شده و چندین رشته جوها که ازسوی شمال جاری و وارد نهر ارکنه میشوند اراضی آن را مشروب میسازند، که در نتیجه موجب حاصلخیزی کامل آنها میگردد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ)
استره. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوره
تصویر سوره
نشان بزرگی و رفعت آن هر یک از فصول یکصد و چهارده گانه قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوره
تصویر کوره
آتشگاه آهنگری و مسگری و بمعنی بخش و حصه
فرهنگ لغت هوشیار
شلمه شلمک از گیاهان، جمع ساکر، ماندابها کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکور
تصویر سکور
افتادن باد
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی بیچیزی درویشی در فارسی جای گرفتن باشیدن در آن کنج کاروانسرای می باشیدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوره
تصویر سفوره
یک توتیا، تخته سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوره
تصویر سبوره
پشت پائی، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکوره
تصویر ذکوره
نرینگی مردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکوره
تصویر بکوره
ماهی گوشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوره
تصویر سوره
((رَ یا رِ))
هریک از فصل های یکصد و چهارده گانه قرآن مجید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکره
تصویر سکره
((سَ تَ یا تِ))
کاسه گلی، پیاله ای است که مقداری معین جا بگیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوره
تصویر کوره
آتشدان، تنور، اجاق سرپوشیده
از کوره دررفتن: کنایه از سخت خشمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوره
تصویر کوره
ده ده کم جمعیت که چندان آبادی نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوره
تصویر کوره
((رِ))
بخش، قسمتی از مملکت. خره و خوره هم گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
به سمت بالا، از بالا
فرهنگ گویش مازندرانی
مه بخار آب
فرهنگ گویش مازندرانی