جدول جو
جدول جو

معنی سکسکی - جستجوی لغت در جدول جو

سکسکی
(سُ سُ)
زحمتی باشد که آدمی را در غایت ضعف پیدا میشود و آن طپش دلی است که به اندک جنبشی حرکتی بهمرسد. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
سکسکی
زحمتی که انسان در غایت ضعف پیدا شود و آن تپش دل است که به اندک جنبشی و حرکتی ایجاد گردد
فرهنگ لغت هوشیار
سکسکی
((سُ سُ))
زحمتی که انسان را در غایت ضعف پیدا شود و آن تپش دل است که به اندک جنبشی و حرکتی ایجاد گردد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکسی
تصویر سکسی
دارای جاذبۀ جنسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکسکه
تصویر سکسکه
انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکسک
تصویر سکسک
زمین ناهموار، ویژگی اسبی که بد راه برود و سوار را تکان دهد، برای مثال اسب سکسک می شود رهوار و رام / خرس بازی می کند، بز هم سلام (مولوی - ۲۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
ابن جبریل (ابی کبشه) بن یسار سکسکی، از فرماندهان بزرگ و دلیر امویان و فرماندۀ عسس و سپهسالار عبدالملک بن مروان بود و ولید پس از مرگ حجاج او را به امارت عراقین منصوب کرد. وقتی سلیمان به خلافت رسید فرمانروایی سند را بدو داد. یزید 18 روز پس از انتصاب جدید به سال 96 هجری قمری درگذشت.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
یزید بن عطاء السکسکی. از روات است. روات در تاریخ اسلام، به عنوان افراد متخصص در علم حدیث شناخته می شوند که با نقل دقیق احادیث از پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع)، به مسلمانان کمک کرده اند تا مفاهیم صحیح اسلامی را درک کنند. در این زمینه، روات نقش مهمی در حفظ و تثبیت اصول دینی در برابر تحریفات و اشتباهات ایفا کرده اند.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
سعید بن صبیر سکسکی، محدّث است
لغت نامه دهخدا
(سَکْ کا)
از ماوراءالنهر بود، و اهل سمرقند به او بسیار معتقد بودند، و بی نهایت تعریف میکنند. اما در موقعی که در سمرقندبودم. هرچند تفحص نمودم که از نتایج طبع او چیزی معلوم کنم چنانکه تعریف میکنند پیدا نشد. از همه جوابی که عاجز می شدند سخن ایشان این بود که همه ابیات خوب مولانا لطفی از اوست که بنام خود کرده است. اما در ماوراءالنهر امثال این سخنان مکابره بی مزه بسیار است. این مطلع را بمولانا سکاکی اسناد میکنند. (ترکی) :
نی ناز بونی شیوه دو رای جادو گو زلوک شوخ و شنگ
کبک دری طاوس را ایوق البته یورفتار دینک.
(مجالس النفایس ص 51)
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ کَ / کِ)
فواق. هکه. صدایی که در اثر گرفتگی غذا از گلو برآید. اسکرک. اسکچه. صوتی که پیاپی از گلو برآید بی قصد و اختیار.
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ کَ / کِ)
سستی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، دلاوری. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ شَ)
سکسکی. عریف سکاسک. تابعی است. او از ابی الدرداء و از وی پسر او روایت کند. تابعی در متون اسلامی به مسلمانانی گفته می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) دانش و هدایت گرفته اند. این نسل دوم مسلمانان، از مهم ترین گروه هایی هستند که باعث تثبیت آموزه های دینی شدند و با تلاش های علمی خود، علوم اسلامی را در قرون اولیه رشد دادند. تابعین عموماً دارای ویژگی هایی چون زهد، علم، تقوا و دقت در نقل حدیث بوده اند.
لغت نامه دهخدا
ابن عمر بن ابی بکر سکسکی شافعی، مکنی به ابی عبدالله و معروف به بریهی. او راست: شرحی بر کتاب کافی در فرائض و میراث تألیف اسحاق بن یوسف فرضی زرقالی. وی بسال 714 هجری قمری درگذشت. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(سُ سُ)
زمین ناهموار و درشت. (برهان) ، اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی) (آنندراج). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث) :
پیش رخش تو سبز خنگ فلک
لنگ و سکسک بود بسان کلیج.
عسجدی.
اسبی چنانکه دانی زیر از میانه ریز
وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 135).
مرکب رهوار جم یعنی براق باد را
دهشت رفتار شبدیز تو سکسک میشود.
سیف الدین اسفرنگ.
سبز خنگ آسمان هرماه سم می افکند
بر سر میدان طول و عرضت از سکسک دوی.
سیف الدین اسفرنگ.
چون اسب انور بسر منزل مراد
در موکب قبول نه سکسک نه راهوار.
سیف الدین اسفرنگ.
اسب سکسک می شود رهوار و رام
خرس بازی میکند بز هم سلام.
مولوی.
، نام درخت تاغ که چوب آن را سوزند و آتش آن بسیار بماند. (برهان) (الفاظ الادویه). نام درختی که آتش چوب آن دیر بماند. (غیاث) ، آواز پای. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکسکه
تصویر سکسکه
صدائی که در اثر گرفتگی غذا از گلو بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکسک
تصویر سکسک
زمین ناهموار و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکسک
تصویر سکسک
((سُ سُ))
زمین بد و نا هموار، اسبی که بد و ناهموار راه رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکسکه
تصویر سکسکه
((س س کِ))
حالتی که بر اثر آن صداهایی کوتاه و متناوب از گلو برآید
فرهنگ فارسی معین
شهوی، جاذبه جنسی، شهوت انگیز، الفیه، شلفیه، پورنو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فواق، هکه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صورت کک و مکی
فرهنگ گویش مازندرانی