سکارو. سکالیو. شکالیو. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آنچه بر روی زغال افروخته و اخگر آتش پخته باشند از نان و گوشت و غیره و سکالیو هم گفته اند. (برهان). رجوع به سکارو شود
سکارو. سکالیو. شکالیو. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آنچه بر روی زغال افروخته و اخگر آتش پخته باشند از نان و گوشت و غیره و سکالیو هم گفته اند. (برهان). رجوع به سکارو شود
جامۀ سفید و تنگ لایق دستار، (آنندراج)، پارچه ای که از آن دستارو لباس زنانه درست میشد، (فرهنگ نظام) : ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو عمودها همه افراشتند در کر و فر، نظام قاری، کجا چو شمسی و سالوی و ساغری گردند سر آید ارچه مه و مهر و آسمان آری، نظام قاری، سالو و ساغر اگر زانکه بعقدت نرسد گله از گردش دور قمری نتوان کرد، نظام قاری، سالها باید که چون قاری کسی در البسه گاه از سالو سخن گوید گهی از گلفتن، نظام قاری
جامۀ سفید و تنگ لایق دستار، (آنندراج)، پارچه ای که از آن دستارو لباس زنانه درست میشد، (فرهنگ نظام) : ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو عمودها همه افراشتند در کر و فر، نظام قاری، کجا چو شمسی و سالوی و ساغری گردند سر آید ارچه مه و مهر و آسمان آری، نظام قاری، سالو و ساغر اگر زانکه بعقدت نرسد گله از گردش دور قمری نتوان کرد، نظام قاری، سالها باید که چون قاری کسی در البسه گاه از سالو سخن گوید گهی از گلفتن، نظام قاری
فکر و اندیشه. (برهان) (انجمن آرا) : ای مج کنون تو شعر من از برکن و بخوان از من دل و سکالش از توتن و روان. رودکی (از سعید نفیسی ص 1022). سکالش چنان شد دو کوشنده را که ریزند صفرای جوشنده را. نظامی. ، متفکر و اندیشه مند بودن، خواستن، کارسازی کردن. (برهان). رجوع به سگال وسگالش شود
فکر و اندیشه. (برهان) (انجمن آرا) : ای مج کنون تو شعر من از برکن و بخوان از من دل و سکالش از توتن و روان. رودکی (از سعید نفیسی ص 1022). سکالش چنان شد دو کوشنده را که ریزند صفرای جوشنده را. نظامی. ، متفکر و اندیشه مند بودن، خواستن، کارسازی کردن. (برهان). رجوع به سگال وسگالش شود
نان و گوشتی را گویند که بر روی زغال افروخته و اخگر بپزند. (برهان) (آنندراج). نانی که بر روی انگشت افروخته افکنند تا بریان شود. (رشیدی) ، چنگالی. (برهان) ، مالیده. (برهان)
نان و گوشتی را گویند که بر روی زغال افروخته و اخگر بپزند. (برهان) (آنندراج). نانی که بر روی انگشت افروخته افکنند تا بریان شود. (رشیدی) ، چنگالی. (برهان) ، مالیده. (برهان)
فضلۀ سگ. (برهان). سرگین سگ. (اوبهی). گه سگ. (صحاح الفرس). غائط سگ. (لغتنامه اسدی) : یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است که این سکاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی. رجوع به سگاله شود
فضلۀ سگ. (برهان). سرگین سگ. (اوبهی). گه سگ. (صحاح الفرس). غائط سگ. (لغتنامه اسدی) : یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است که این سکاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی. رجوع به سگاله شود