عارضه ای ناگهانی به دنبال مسدود شدن رگ های خون رسان قلب یا مغز که با بیهوشی، بی حسی، فلج و یا مرگ همراه است، درنگ، وقفه، در علوم ادبی در عروض ناهنجاری اندک و بر هم خوردن وزن شعر، سکوت نابه جا در آواز سکتۀ قلبی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن یا بسته شدن رگ های خون رسان قلب رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود سکتۀ مغزی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن، بسته شدن یا پاره شدن رگ های خون رسان مغز رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود
عارضه ای ناگهانی به دنبال مسدود شدن رگ های خون رسان قلب یا مغز که با بیهوشی، بی حسی، فلج و یا مرگ همراه است، درنگ، وقفه، در علوم ادبی در عروض ناهنجاری اندک و بر هم خوردن وزن شعر، سکوت نابه جا در آواز سکتۀ قلبی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن یا بسته شدن رگ های خون رسان قلب رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود سکتۀ مغزی: عارضه ای که به واسطۀ تنگ شدن، بسته شدن یا پاره شدن رگ های خون رسان مغز رخ می دهد و گاه باعث مرگ می شود
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تشی، سیخول، زکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی تَشی، سیخول، زُکاسه، رُکاشه، اُسگُر، اُسغُر، سَنگُر، سُگُر، پَهمَزَک، پیهَن، بیهَن، روباه تُرکی، کاسجوک، جَبروز، قُنفُذ
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، خفتو، خفتک، کرنجو، خفج، فرنجک، درفنجک، برخفج، برغفج، فرهانج، برفنجک، فدرنجک
بَختَک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، خُفتو، خُفتَک، کَرَنجو، خَفَج، فَرَنجَک، دَرفَنجَک، بَرخَفج، بَرغَفج، فَرهانَج، بَرفَنجَک، فَدرَنجَک
آنچه از چیزی برآورده و دور کرده شود مانند آب و جز آن از جوانب کاسه. (منتهی الارب) (آنندراج). هرچیز که بردارند و دور کنند مانند آب از اطراف ظرف. (ناظم الاطباء) ، آنچه بلیسند از کاسه. آنچه به انگشت برگیرند و بلیسند. (ناظم الاطباء)
آنچه از چیزی برآورده و دور کرده شود مانند آب و جز آن از جوانب کاسه. (منتهی الارب) (آنندراج). هرچیز که بردارند و دور کنند مانند آب از اطراف ظرف. (ناظم الاطباء) ، آنچه بلیسند از کاسه. آنچه به انگشت برگیرند و بلیسند. (ناظم الاطباء)
به معنی زکاسه و آن خارپشتی باشد که خارهای خود را مانند تیر اندازد و به عربی مدلج گویند. (برهان) (جهانگیری). خارپشت. (آنندراج). مصحف رکاسه. رجوع به سکاسه و سکاشه و سکاشته شود
به معنی زکاسه و آن خارپشتی باشد که خارهای خود را مانند تیر اندازد و به عربی مدلج گویند. (برهان) (جهانگیری). خارپشت. (آنندراج). مصحف رکاسه. رجوع به سکاسه و سکاشه و سکاشته شود
ده کوچکی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار که در 16 هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ده کوچکی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار که در 16 هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
فضلۀ سگ. (برهان). سرگین سگ. (اوبهی). گه سگ. (صحاح الفرس). غائط سگ. (لغتنامه اسدی) : یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است که این سکاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی. رجوع به سگاله شود
فضلۀ سگ. (برهان). سرگین سگ. (اوبهی). گه سگ. (صحاح الفرس). غائط سگ. (لغتنامه اسدی) : یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است که این سکاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی. رجوع به سگاله شود
مرضی است که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است. (آنندراج) (غیاث). بیماریی که بسبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضاء صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد. (منتهی الارب). اختلال ناگهانی و شدید یکی از عروق اندامهای حیاتی که موجب بخطر انداختن حیات شود. این اختلال ناگهانی ممکن است بر اثر انسداد یا اتساع زیاده از حد و یا پاره شدن یکی از عروق اعضای حیاتی (مانند مغز، قلب، ریه، یا کلیه) باشد در هرحال سکته خطرناک است و غالباً منجر به مرگ میشود. (فرهنگ فارسی معین) : و یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را. (تاریخ بیهقی). سکته را ماند بیم و فزعش روز نبرد که بیکساعت بر مرد فروگیرد دم. فرخی (دیوان ص 235). - سکتۀ بلغمی، سکته ای که بر اثر خیز زیاده از حد پرده های دستگاه مرکزی اعضای حیاتی حاصل میشود معمولا این قبیل خیزهای پرده های مغزی بر اثر معالجات زیاد با ارسنیک دیده شده است، سکته مائی. - سکتۀ دموی، قطع ناگهانی جریان خون در یکی از اعضا که ممکن است بر اثر انقباض شدید عروق آن ناحیه حاصل شده باشد. - سکتۀ ریه، انسداد قسمتی از عروق خونی ریه است که موجب تشمع و از بین رفتن حیات آن قسمت از نسج ریه میشود، فجاءه. - سکتۀ مائی، سکتۀ بلغمی. (فرهنگ فارسی معین). ، نوعی از هاء که آن را هاء سکته گویند. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از حرف ها که آن را های سکته گویند، در قرآن خواندن بازماندن است. (از آنندراج) (غیاث) ، به اصطلاح شعرا آنکه در وزن اندکی توقف باشد که قبیح نماید و در بعضی جا ملیح پندارند. (آنندراج)
مرضی است که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است. (آنندراج) (غیاث). بیماریی که بسبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضاء صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد. (منتهی الارب). اختلال ناگهانی و شدید یکی از عروق اندامهای حیاتی که موجب بخطر انداختن حیات شود. این اختلال ناگهانی ممکن است بر اثر انسداد یا اتساع زیاده از حد و یا پاره شدن یکی از عروق اعضای حیاتی (مانند مغز، قلب، ریه، یا کلیه) باشد در هرحال سکته خطرناک است و غالباً منجر به مرگ میشود. (فرهنگ فارسی معین) : و یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را. (تاریخ بیهقی). سکته را ماند بیم و فزعش روز نبرد که بیکساعت بر مرد فروگیرد دم. فرخی (دیوان ص 235). - سکتۀ بلغمی، سکته ای که بر اثر خیز زیاده از حد پرده های دستگاه مرکزی اعضای حیاتی حاصل میشود معمولا این قبیل خیزهای پرده های مغزی بر اثر معالجات زیاد با ارسنیک دیده شده است، سکته مائی. - سکتۀ دموی، قطع ناگهانی جریان خون در یکی از اعضا که ممکن است بر اثر انقباض شدید عروق آن ناحیه حاصل شده باشد. - سکتۀ ریه، انسداد قسمتی از عروق خونی ریه است که موجب تشمع و از بین رفتن حیات آن قسمت از نسج ریه میشود، فجاءه. - سکتۀ مائی، سکتۀ بلغمی. (فرهنگ فارسی معین). ، نوعی از هاء که آن را هاء سکته گویند. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از حرف ها که آن را های سکته گویند، در قرآن خواندن بازماندن است. (از آنندراج) (غیاث) ، به اصطلاح شعرا آنکه در وزن اندکی توقف باشد که قبیح نماید و در بعضی جا ملیح پندارند. (آنندراج)
مرضی که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است، بیماریی که به سبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضا صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد
مرضی که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است، بیماریی که به سبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضا صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد