پوست تنک روی را کنده: بگیرند چلغوزۀ پاک کرده ده درمسنگ... مغز بادام تلخ سپیدکرده و... از هر یکی سه درمسنگ و مغز بادام شیرین سپیدکرده... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
پوست تنک روی را کنده: بگیرند چلغوزۀ پاک کرده ده درمسنگ... مغز بادام تلخ سپیدکرده و... از هر یکی سه درمسنگ و مغز بادام شیرین سپیدکرده... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
سپید رنگ. مقابل سیاه چرده: ادغم، سپیدچرده. (منتهی الارب) :... انواع بسیار است ولیکن از همه سپیدچرده بهتر. (نوروزنامه). کی تواندسپیدچرده شدن آنکه کرد ایزدش سیه چرده. سنایی
سپید رنگ. مقابل سیاه چرده: اَدْغَم، سپیدچرده. (منتهی الارب) :... انواع بسیار است ولیکن از همه سپیدچرده بهتر. (نوروزنامه). کی تواندسپیدچرده شدن آنکه کرد ایزدش سیه چرده. سنایی
پوست تنک روی میوه را کندن. و رجوع به سپیدکرده شود، روشن کردن. - سپید کردن جامه، کنایه از شستن جامه. (آنندراج). - سپید کردن دندان، کنایه از تبسم نمودن. نرم خندیدن. (آنندراج) : مرا از تب چه غم هر دم کبودیها نماید لب ترا از شادی این غم سپیدیها کند دندان. بدر چاچی (از آنندراج). - سپید کردن زبان، کنایه از اظهار عجز و فروتنی کردن. (آنندراج). - سپید کردن قماش، کنایه از شستن پارچه. (آنندراج). - سپید کردن لب، کنایه از تبسم کردن و نرم خندیدن. (آنندراج). - سپید کردن مژگان، کنایه از پیر و معمر شدن. (آنندراج). - سپیدکرده مو، کنایه از باتجربه و روزگار دیده
پوست تنک روی میوه را کندن. و رجوع به سپیدکرده شود، روشن کردن. - سپید کردن جامه، کنایه از شستن جامه. (آنندراج). - سپید کردن دندان، کنایه از تبسم نمودن. نرم خندیدن. (آنندراج) : مرا از تب چه غم هر دم کبودیها نماید لب ترا از شادی این غم سپیدیها کند دندان. بدر چاچی (از آنندراج). - سپید کردن زبان، کنایه از اظهار عجز و فروتنی کردن. (آنندراج). - سپید کردن قماش، کنایه از شستن پارچه. (آنندراج). - سپید کردن لب، کنایه از تبسم کردن و نرم خندیدن. (آنندراج). - سپید کردن مژگان، کنایه از پیر و معمر شدن. (آنندراج). - سپیدکرده مو، کنایه از باتجربه و روزگار دیده
دنبال کرده. تعقیب کرده، قلم کرده. بضربتی پی پایی بریده: چنین چند را کشت تا نیمروز چو آهوی پی کرده را تند یوز. نظامی. هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. (سعدی)
دنبال کرده. تعقیب کرده، قلم کرده. بضربتی پی پایی بریده: چنین چند را کشت تا نیمروز چو آهوی پی کرده را تند یوز. نظامی. هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. (سعدی)
سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ
سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ