جدول جو
جدول جو

معنی سپیدکرده - جستجوی لغت در جدول جو

سپیدکرده
(غُ نَ وی دَ / دِ)
پوست تنک روی را کنده: بگیرند چلغوزۀ پاک کرده ده درمسنگ... مغز بادام تلخ سپیدکرده و... از هر یکی سه درمسنگ و مغز بادام شیرین سپیدکرده... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپیدچرده
تصویر سپیدچرده
کسی که رنگ چهره اش سفید است، سپیدپوست، برای مثال کی تواند سپیدچرده شده / آنکه کرد ایزدش سیه چرده (سنائی۲ - ۶۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدکاسه
تصویر سپیدکاسه
سفیدکاسه، جوانمرد، سخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی کرده
تصویر پی کرده
پی بریده، پی زده، ویژگی اسب، استر یا شتری که رگ وپی پایش را بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ چَ / چُدَ / دِ)
سپید رنگ. مقابل سیاه چرده: ادغم، سپیدچرده. (منتهی الارب) :... انواع بسیار است ولیکن از همه سپیدچرده بهتر. (نوروزنامه).
کی تواندسپیدچرده شدن
آنکه کرد ایزدش سیه چرده.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
برنگ سفید درآورده. رجوع به سفید کردن شود، بو داده شده. پوست بازگرفته: بگیرند مغز بادام شیرین سفیدکرده نیم من، مغز دانه زردآلوی تلخ سفیدکرده ده استار و کنجد سفیدکرده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ سَ / سِ)
جوانمرد. مقابل سیه کاسه. (آنندراج) :
دهر سپیددست سیه کاسه ای است صعب
منگر به خوش زبانی این ترش میزبان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 309)
لغت نامه دهخدا
(چِ تَ)
پوست تنک روی میوه را کندن. و رجوع به سپیدکرده شود، روشن کردن.
- سپید کردن جامه، کنایه از شستن جامه. (آنندراج).
- سپید کردن دندان، کنایه از تبسم نمودن. نرم خندیدن. (آنندراج) :
مرا از تب چه غم هر دم کبودیها نماید لب
ترا از شادی این غم سپیدیها کند دندان.
بدر چاچی (از آنندراج).
- سپید کردن زبان، کنایه از اظهار عجز و فروتنی کردن. (آنندراج).
- سپید کردن قماش، کنایه از شستن پارچه. (آنندراج).
- سپید کردن لب، کنایه از تبسم کردن و نرم خندیدن. (آنندراج).
- سپید کردن مژگان، کنایه از پیر و معمر شدن. (آنندراج).
- سپیدکرده مو، کنایه از باتجربه و روزگار دیده
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ / دِ)
دنبال کرده. تعقیب کرده، قلم کرده. بضربتی پی پایی بریده:
چنین چند را کشت تا نیمروز
چو آهوی پی کرده را تند یوز.
نظامی.
هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. (سعدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ مَ)
رستنیی باشد مثل بستان افروز که ساقش سفید و برگش سبز باشد. (برهان). و هندش آن را سهجنه گویند. (از آنندراج) (از الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ
فرهنگ لغت هوشیار